right
گزيدهاي از مقدمه گونه شناسي حقوق پايمال شده كودكان در ایران
تبيين جامعه شناختي موضوع اين است كه كثرت خشونتها و آزارها، ناشي از افزايش فروريختگي در ارزشها و بي هنجاريو يا به اصطلاح جامعه شناسان حالت آنوميك است. جامعه هنگامي كه دچار بحران ارزشي و هنجاري شود افراد آن گرفتار بحران هويت نيز ميشوند و «خود» را گم يا فراموش ميكنند. فرد تعادل عقلي و رواني و ثبات شخصيتياش آسيب ميبيند. در ايران امروز خانوادهها دچار جدال و كشمكش هستند و تعارض ارزشي به شدت در درون آنها وجود دارد، ميان فرزندان و پدر و مادر و يا خواهر و برادر و يا همسران. هنگامي كه هنجارها فرو ريختند و پايههاي اخلاقي جامعه سست شدند در خانوادهها بياعتمادي به وجود ميآيد. آنانكه بر اساس اعتقاد و الزام به هنجارهاي مشتركي تشكيل خانواده دادهاند، در اثر فروريختگي ارزشها، اگر يكي از طرفين به ارزشهاي قبلي پشت پا بزند دوام زندگي مشترك دشوار ميشود و يا آنها دچار نزاع ميگردند. اكنون جامعه ايراني دچارنوعي در هم ريختگي هنجاري گرديده است. منابع اين تعارض ارزشها داخلي و خارجي هستند. آموزشهاي رسمي مذهبي در مدارس و آنچه در خانوادهها به كودكان تلقين ميشود و يا ارزشهايي كه از جامعه فرا ميگيرند و يا امواج ماهوارهاي به افراد القا ميكنند با آنچه در خانه و مدرسه ميگذرد، نسل جديد را به شدت دچار تعارض ارزشي و شخصيت دوگانه و يا چند پارهشدگي شخصيت كرده است.
يكي ديگراز مصاديقي كه پيوند سياست و خشونت و بزهكاري و ناهنجاريها را نشان ميدهد سرخوردگيهاي سياسي است. در جامعه مدرن، مردم با اعمال قدرت از طريق صندوقهاي راي و با روشهاي مدني از احساس تحقير شدگي در برابر قدرت رهايي مييابند. هنگامي كه آنها نتوانند قدرت خويش را نمايش دهند و يا فردي را انتخاب ميكنند ولي منتخب آنها فلج و زمينگير ميشود و قادر به اصلاحات وعده داده شده نيست در واقع جامعه احساس سركوب و تحقير شدگي و بي ارزش بودن آراي خود را مييابد و هنگامي كه جامعه احساس ميكند راههاي تغيير مسالمت آميز مسدود است و نميتوانند در برابر اقتدار حاكم كاري انجام دهد و مطالباتش تحقق نمييابد دچار سرخوردگي ميشود.
روانشناسي اجتماعي: گرچه افراد ممكن است ارتباط مستقيمي ميان خشونتهاي فردي، قتل، خودكشي و طلاق نيابند و ندانند كه اين رفتارها متاثر از چه منبعي است اما از نظر روانشناسي اجتماعي پيامدهاي سرخوردگي اجتماعي در رفتار فردي بازتاب مييابد. اكنون سرخوردگي اجتماعي و سياسي در ايران به بالاترين حد خود رسيده و كسي كه مرتكب خشونت ميشود متوجه نيست چه اتفاقي رخ داده است و عملي كه انجام ميدهد به نوعي و يا ناخودآگاه ناشي از اين سرخوردگي است. در گذشته اميد داشت تحولي از راه آرام و مسالمت آميز رخ دهد اما اين انتظارات برآورده نشدهاند. فردي كه زورش به فرايندها و ساختارهاي كلان اجتماعي نميرسد اين عقده را ممكن است در خانواده و بر سر همسر، برادر، فرزند، دوست يا هر شخص ديگري فروريخته و تخليه رواني شود.
دقيقا ميان شدت و ضعف و ميزان سرخوردگي اجتماعي با نرخ بزه و خشونت نوعي همبستگي وجود دارد. پژوهش هاي گذشته نشان ميدهند كه پيش از سال 1383 نرخ قتل و آزار كودكان كمتر بوده است. لذا حوادث دو سال اخير و افزايش انفعال سياسي و اجتماعي پديد آمده با افزايش خشونت همبستگي وجود دارد.
آنچه افراد تصور ميكنند و يا قاضي در پي كاويدن و كشف علل شخصي و شناخت شخص مجرم است برخلاف حقيقت است زيرا در حقيقت اين فشارها و استرسهاي اجتماعي است كه به رفتار فرد منتقل شده ولي در صورتهاي شخصي مانند طلاق، خودكشي يا ديگر كشي و يا آزارگري نمود و ظهور مييابد. البته شرايط فشار اجتماعي از نظر روانشناسي اجتماعي دو واكنش و پيامد متفاوت دارد يكي افسردگي و ديگري پرخاشگري است. يكي به دورن خود ميريزد و يا خودزني ميكند و ديگري فرافكني كرده و به بيرون ميريزد و به ديگري آسيب ميرساند. از اين رو نميتوان اين حوادث را مستقل و بدون رابطه با فضاي كلي سياسي و اجتماعي تبيين كرد.
بنابراين حوادثي كه به ظاهر خصوصي و شخصي و ناشي از اختلافات زناشويي و خانوادگي و غيره تلقي ميشوند در حقيقت بازتاب فضاي اجتماعي است كه شكلي كاملا شخصي و خصوصي به خود گرفته اما قربانيان آن و يا زنان و مرداني كه درخواست طلاق ميدهند يا مبادرت به قتل ميكنند چنان تحت تاثير اختلافات شخصي خود قرار گرفتهاند كه تصور ميكنند به دليل بدزبانيها و بداخلاقيها و عدم تفاهم و تفاوت سليقه و يا عقيده و ناسزاهايي كه از همديگر شنيدهاند بايد دست به اين كار ميزدند.
با توجه به نظريه دوركيم درباره نقش مذهب در انسجام اجتماعي درجامعه سنتي، ميتوان گفت از آنجا كه مذهب، روحانيت و اخلاق در ايران اضلاع مثلثي هستند كه هماغوشي و همبستگي دارند، با كاهش اعتبار روحانيت به سبب عملكرد حكومتي كه روحانيون در آن نقش دارند، باورهاي مذهبي نيز دستخوش تزلزل شده و در نتيجه پايههاي اخلاقي جامعه سست ميشود و زمينه بيهنجاري پديد ميآيد و مذهب و اخلاق به عنوان يك كنترل كننده دروني و پليس باطني افراد ضعيف ميشوند