پنجشنبه 21 فروردین 1382بيگانه گزيني محصول سرکوب داخلي
در آن روزها با زندانيان متعددي مواجه شدم كه به دخالت آمريكايي ها در ايران اميد بسته بودند. و بر آن شدم تا اين آرزوها را مبدل به سوژه يك مطالعه علمي و نگارش مقاله بسازم اما اين گمان كه ديدگاه زندانياني كه راه اميد قانوني براي نجات خويش ندارند و به دليل محكوميت خويش در پي انتقام هستند نمي تواند حتي ديدگاه دست كم بخشي از جامعه نيز تلقي شود و اعتبار داشته باشد موجب انصراف از اين كار گرديد. در مرخصي كوتاهي كه به مناسبت ليالي قدر در ماه رمضان از زندان خارج شده بودم با كمال شگفتي مشابه همان اظهار نظرها را در ميان افراد جامعه نيز مشاهده كردم و نخستين آن روزي بود كه با يك تاكسي دربست عازم مقصدي بودم و راننده جوان اتومبيل كه اول صبح روزنامه جام جم را از دكه مطبوعات خريده و جلوي داشبورد گذاشته بود و معلوم بود تنها روزنامه اي كه مي خواند كدام است و بدون اينكه مسافر خود را بشناسد و از صورت ظاهر و ريش او هم بيمي به خويش راه دهد گفت اي كاش بعد از طالبان به سراغ اينجا بيايند. اين بار در انتخاب سوژه و نگارش مقاله مصمم شدم. پس از تهديد ايران توسط جورج بوش رئيس جمهور آمريكا در سخنراني سالانه اش در كنگره در تاريخ 10 بهمن 80 و تكرار مكرر اين تهديد از سوي او و ساير دولتمردان آمريكا، آن زمزمه ها را بيش از پيش شنيدم. آن گاه اين پرسش را سرلوحه قرار دادم كه آيا چنين امري امكان پذير است كه بخش هايي يا افرادي از جامعه واقعا خواستار يورش بيگانه به سرزمين خويش باشند؟ گرچه دور از انتظار است اما تجربه تاريخي در جوامع مختلف و از جمله در ايران موارد فراواني از آن را نشان مي دهد. آري بارها چنين اتفاقي افتاده است. اما پرسش دوم اين بود كه چرا؟ با تحليلي جامعه شناختي بايد به اين چرا هم پاسخ گفت. اين بار بدان اميد كه رويكرد دولتمردان اين باشد كه برخي واقعيات و سخنان را با همه تلخي اش بايد شنيد و تحمل كرد و از آن پادزهر ساخت عزم را براي نوشتن اين گفتار جزم كردم. نكته مهم تر اينكه هر پيش بيني حتي اگر درست و علمي باشد لزوما به وقوع نخواهد پيوست بلكه جلوگيري از اظهار آن پيش بيني ها بستر تحقق اش را فراهم خواهد ساخت. پيش بيني ماركس درباره فروپاشي نظام سرمايه داري و وقوع انقلابات سوسياليستي در اروپا و نخستين آن در انگليس، بسيار دقيق و عالمانه بود و بايد به وقوع مي پيوست اما آنچه مانع وقوع آن شد همين بود كه سرمايه داري غرب اجازه بيان آشكار اين پيش بيني ها و انتشار آن را داد و به مدد همان پيش بيني ها و دستكاري در عوامل وقوع آن مسير ديگري را پيمود. به همين دليل است كه گفته مي شود پيش بيني علمي خصلت خود براندازانه دارد. با اين گمان كه به جاي گريز از شنيدن واقعيت به بازگويي و چاره انديشي بنشينيم، طرح اين گفتار را درافكندم. همچنين براي اينكه عمق هشدارها دريافته شود با نگاهي جامعه شناختي و تاريخي نشان دهيم خطر، بسيار جدي تر و ملموس تر از آن است كه برخي گمان مي كنند. شايد شايسته تر اين باشد كه نخست چند مثال و نمونه تاريخي از «اقبال»، «انفعال» يا «سكوت» مردم در برابر دخالت بيگانگان را يادآوري كرده سپس اين پرسش ها را پاسخ گوييم كه چرا جامعه اي يا مردماني به اينجا مي رسند اما من ترجيح دادم نخست تحليل بنيادي و جامعه شناختي اي كه مي تواند اين رفتار را تبيين كند مطرح سپس مثال هاي تاريخي را به عنوان تصديق تئوري مبناي تحليل ذكر نمايم. يادآوري مي شود بدين خاطر كه جامعه شناسي علمي است كه در غرب روييده و باليده است، گريزي نيست جز آنكه در تبيين موضوعي از اين زاويه به صاحبنظران غربي رجوع شود و از آنان وام گرفته شود. پرتواندازي جامعه شناختي بر مسئله بسياري از جامعه شناسان، ارزش ها را به مثابه زيرساخت هاي اجتماعي و مبناي شكل گيري و تنظيم روابط مي شناسند. در جامعه شناسي كلاسيك، اميل دوركيم كه از قديمي ترين آنهاست و جامعه شناسي را به عنوان علم به دانشگاه آورد، «ارزش هاي مشترك» را به عنوان مبناي انسجام اجتماعي جايگاهي بنياني در تحليل هاي خود مي بخشد و تقسيم كار اجتماعي، وجدان جمعي، همبستگي مكانيكي در جامعه سنتي، همبستگي ارگانيكي در جامعه صنعتي، آنومي (بي هنجاري) و خودكشي به گونه اي به آن مرتبط مي شوند. در جامعه شناسي معاصر نيز تالكوت پارسونز كه از متأخرين است نظام اجتماعي را متشكل از 4 خرده نظام اصلي مي داند كه عبارتند از خرده نظام اقتصاد، خرده نظام سياست، خرده نظام فرهنگ، خرده نظام اجتماع. او مبناي تشكل و نظم خرده نظام ها را ارزش هاي اجتماعي مي داند. ارزش ها محوري هستند كه هريك از چهار خرده نظام با تكيه بر آن و براي تحقق آن عمل مي كنند. براي مثال خرده نظام آموزش و فرهنگ متكي به ارزش علم است، نهاد سياست براي حفظ امنيت و نظم اجتماعي به مثابه يك ارزش اجتماعي كار مي كند. يا به ميزاني كه ارزش ازدواج در جامعه اي تنزل كند اساس خانواده سست مي شود. بنابراين وفاق روي ارزش هاي اجتماعي است كه تعادل نهادها را نگهباني مي كند و پايه آنها را مستحكم مي سازد و اگر وفاق نباشد پايه هاي نظام اجتماعي سست و كل ساختار متزلزل مي گردد. پس ارزش ها با ساختارها رابطه متقابل دارند. ارزش ها تكيه گاه ساختارها بود و ساختارها براي تحقق آنها به وجود آمده اند. بنابراين اگر ارزش ها تغيير كنند، ساختارها هم متحول خواهند شد چنانكه اگر ساختارها نيز تغيير كنند، ارزش ها نيز تغيير خواهند كرد تا دوباره تعادل در نظام به وجود آيد. تعريفي درباره ارزش و هنجار از آنجا كه مقوله «ارزش»ها و «هنجار»ها به عنوان شالوده بناي اجتماعي، جايگاه كليدي در گفتار ما دارند ناگزير بايسته است نخست فهمي از معناي آن را درآمد سخن قرار دهيم. هر عملي محصول تركيب شدن دو واقعه مادي و غيرمادي است و بدون يكي از آنها «عمل» معني و وجود نمي يابد. براي مثال، عمل رانندگي نيازمند 1ـ وسايل مادي مورد نياز مانند اتومبيل و. . . است 2ـ شرايط غيرمادي مانند ارزش ها و قواعد مربوط به رانندگي. دو واژه «ارزش» و «هنجار» در درك ما چنان شباهت دارند كه غالبا آنها را دو واژه مترادف مي انگارند و يا به جاي همديگر به كار مي برند اما تفاوت هايي ميان اين دو وجود دارد كه در زير به بيان آن مي پردازيم. ارزش ها: مفاهيم و باورهاي مورد قبول و اعتقاد ما هستند. ارزش ها جنبه «دروني»، «انتزاعي»، «كلي» و «فراگير» دارند مانند اعتقاد به عدالت، آزادي، راستگويي، نظم و. . . هنجارها: مفاهيم مورد قبولي هستند كه جنبه «بيروني» و «نسبتا جزيي» دارند و بردو نوعند: نسبت هنجار و ارزش: 1 ـ با كمي تسامح مي توان گفت هنجارها نيز نوعي ارزش هستند. اصولا هنجارها يا قواعد نمي توانند مخالف ارزش ها باشند بلكه در هر جامعه اي قوانين و مقررات تصويب شده به نوعي منعكس كننده ارزش هاي مورد قبول آن جامعه اند. مثال دوم: فرض كنيد مقصدي را براي يك سفر برگزيده ايد. ارزش درواقع مانند مقصدي است كه به سوي آن و براي رسيدن به آن عزيمت مي كنيد اما براي رفتن به هر شهر يا رسيدن به هر مقصدي چنين نيست كه الزاما فقط يك راه وجود داشته باشد ممكن است از راهها و جاده هاي گوناگوني بتوان به آن مقصد رسيد. اگر يك هدف درون شهري را در نظر بگيريد با مراجعه به نقشه شهر مي توانيد انواع راهها و روش هايي كه شما را به آنجا مي رساند مشخص سازيد جاده هاي مختلفي كه هركدام منافع و حسن و عيب هايي داشته باشند. يك راه، نزديك ولي پرترافيك، راه ديگر دورتر ولي خلوت تر و يك راه، باريك و جاده ديگر پهناورتر است. برخي از اين راه ها ممكن است تغيير كنند و در طرح ساماندهي شهري حذف شوند. علاوه بر اين وسايل مختلفي هم براي پيمودن مسير وجود دارد از قبيل اتوبوس، تاكسي، دوچرخه، پياده و. . . با بهره گيري از اين تشبيه مي توان گفت در محيطها و منطقه هاي مختلف هنجارها و راهها و روش هاي يكساني براي تحقق اهداف و ارزش ها وجود ندارند و نيل به ارزش ها منحصر به يك راه نيست. ممكن است در مورد برخي مقصدها و ارزش ها يك راه و در بعضي موارد دو يا چند راه وجود داشته باشد. به همين دليل همواره هنجارها بيشتر و متنوع تر از ارزش ها هستند. براي مثال نظم يا عدالت در همه جوامع يك ارزش است اما روش ها و هنجارهاي دستيابي به آن در جوامع مختلف مشابه يا متفاوت مي باشند و يا اينكه اساسا وسايل رسيدن به آنها مفقود يا متفاوت هستند. در جوامع توسعه يافته استفاده از مترو و ترن هاي زيرزميني كه در رأس زمان دقيقي در ايستگاه حاضر مي شوند و در لحظه معيني ايستگاه را ترك مي نمايند براي نظم اداري و رفت وآمدها معمول است ولي در برخي ديگر از جوامع هنوز چنين وسيله اي نيامده است.نكته ديگر اينكه ارزش ها ديرپاتر از هنجارها هستند. هنجارها و قوانين همان گونه كه بر شرايط اجتماعي اثر مي گذارند خود نيز تحت تاثير شرايط قرار گرفته و ممكن است تغيير كنند مانند هنجارهاي ازدواج، مهمان نوازي، ديه براساس اغنام ثلاثه و تبديل آن به پول نقد در روزگار كنوني، منسوخ شدن برده داري و قوانين آن و دهها نمونه ديگر براي جامعه امروز ما. وضع مطلوب و وضع عدم تعادل: براي شناخت وضع نامطلوب بايد ابتدا وضع مطلوب را تعريف كرد. وضع مطلوب و ايده آل آن است كه مجموعه ارزش ها و هنجارها در يك جامعه هماهنگ باشند اما در عالم واقع چنين نيست زيرا جامعه موجودي است سيال، پويا و متحول. در اين بحر مواج گاهي تعارض ميان ارزش ها و گاهي تعارض ميان ارزش ها و هنجارها به وجود مي آيد. گاهي ارزش ها تغيير مي كنند، گاهي هنجارها و گاهي هر دو آنها. براي ايجاد تعادل اجتماعي بايد اگر ارزش ها تغيير كردند، هنجارهاي هماهنگ با آن به وجود آيد و يا بالعكس. ارباب خرد مي كوشند به جاي استفاده از زور و به كار بردن تعقيب و جمودورزي، از طريق انعطاف ورزيدن، دوباره تعادل را برقرار سازند. اين فراگرد فعال و مداوم تغيير و تعادل است كه حركت اجتماعي و حيات اجتماعي را مي آفريند. كاركرد ارزش ها و هنجارها هدايت رفتار افراد و جامعه و هماهنگ سازي آنان با يكديگر است تا بدين وسيله از منازعات زيان آور اجتماعي جلوگيري شود اما خود ارزش ها و هنجارها هم دستخوش تغيير مي گردند و پديده تعارض ارزش ها، باورها، عقايد و هنجارها در جامعه رخ مي دهد. از همين جاست كه مسئله ستيزه اجتماعي و چگونگي مواجهه با آن مطرح مي گردد. براي مثال تعارض ارزش دينداري كليسايي و ارزش علم ورزي را در ماجراي برخورد كليسا با گاليله مشاهده مي كنيم. علم مي گويد زمين به دور خورشيد مي چرخد ولي كليسا مي گويد چون اين سخن مخالف نظر كتاب مقدس است كفر است. از نظر كليسا كتاب مقدس انجيل خصوصيت يا همه يا هيچ دارد يعني اگر يك مورد خطا در آن مشاهده شد احتمال خطا در مورد بقيه آن روا خواهد بود و ديگر نمي توان آن را كتاب خدا و مقدس قلمداد كرد. بنابراين چون از نظر انجيل زمين ثابت است يا بايد دين را وانهاد و علم را تبعيت كرد و يا علم را وانهاد. اما كليسا چون قدرت داشت گاليله را مجبور به توبه كرد. گاليله گفت من توبه مي كنم اما با توبه من زمين از حركت باز نخواهد ايستاد. با پيدايش تضاد ميان دو ارزش، گفتار ما خاتمه نمي يابد و تازه سخن اصلي مقاله آغاز مي گردد زيرا ارزش ها هويت بخش انسان ها بوده و سرشت دروني افراد را تشكيل مي دهند لذا ارزش ها همواره جمعي را گرد خود مي آورند و اختلاف بر سر ارزش ها موجب پيدايش گروه ها و جناح هاي مختلف مي گردد و ممكن است به درگيري هاي درازمدت بينجامد مانند درگيري ميان كليسا و علم ورزان كه دويست سال طول كشيد و منجر به دوره رنسانس يا نوزايي غرب شد و ضايعات و تلفات زيادي در اين درگيري ها برجاي ماند. البته ممكن است جمود ورزيدن برخي بر سر منحصر دانستن يك راه براي رسيدن به هدف و برنتابيدن شيوه ها و راههاي ديگر نيز موجب ستيزه شود. اختلاف ارزش ها مبناي شقاق، دوگانگي و چندگانگي در جامعه است و بسياري از كشمكش ها ريشه در تعارض ارزش ها دارند مانند تضاد اسلاميت و جمهوريت در پندار برخي گروه ها، تضاد مردم سالاري و آمريت برتري عقيده بر انسان يا انسان بر عقيده و. . . يكي از مباحث اساسي در اينجا، تعارض ارزش هاي اجتماعي است كه در سطور بعد بدان پرداخته مي شود و مي كوشيم با تبيين و توضيح خود به دركي از موضوع نايل شويم. 1ـ ارزش ها دو دسته اند. يك دسته ارزش هاي مادر مانند عدالت، آزادي، پرهيزگاري يا تقوا، ديگرخواهي، راستگويي، نظم، وطن دوستي و. . . كه ارزش هايي جهان شمول هستند و هر قوم و مذهب و فردي آنها را تحسين مي كند. دسته ديگر، ارزش هايي هستند كه در سطح خانواده يا محيط شغلي، يا يك شهر و حداكثر يك ملت وجود دارند. به عبارت ديگر ارزش هاي ملي، محلي، قومي، شغلي و خانوادگي كه به ترتيب از دايره بزرگي به نام ارزش هاي ملي آغاز شده و به خانواده ختم مي گردد. دسته دوم از ارزش ها، فراگير و جهان شمول نيستند. آن چه نامطلوب است و سبب بحران و جدال مي شود، همان طور كه خواهد آمد تحميل ارزش ها به قيمت حذف و طرد ارزش ديگري است. با توجه به آنچه گذشت، دو ارزش بنياديني كه جامعه سنتي و مدرن را از يكديگر متمايز مي سازد «برتري عقيده بر انسان» و «برتري انسان بر عقيده» است كه موجب شكاف شده و دو نوع برخورد با حقوق بشر، آزادي و حقوق شهروندان را به وجود آورده است. براي مثال در حالي كه استاد مطهري صراحتا مي گويد اعلاميه حقوق بشر منطبق بر اسلام است، آقاي مصباح يزدي در نماز جمعه تهران اعلاميه حقوق بشر را مخالف اسلام مي خواند. مناقشه خودي و غيرخودي نيز از همين جا ريشه مي گيرد. آنان كه با معيارهاي ايدئولوژيك با حقوق انسان ها و شهروندان مواجه مي گردند بالطبع براي كساني كه مثلا به موضوع يا ارزش خاصي اعتقاد دارند امتيازاتي قايل هستند (براي مثال اعتقاد به ولايت فقيه) ولي اگر شهروندي اين عقيده را قبول نداشته باشد صلاحيت بهره گيري از حقوق مدني خويش را ندارد. (از قبيل ورود به پارلمان، شوراها، و امور و ارگان هايي كه به انتخاب مردم مربوط مي شود نه به تعيين از سوي حاكمان) علي رغم صراحت قانون و فلسفه قانون، از نظر اين گروه التزام عملي به قوانين هم كفايت نمي كند. شهروندان براي ورود به ارگان ها و نهادهاي نظام و حتي مراكز آموزش عالي بايد التزام قلبي داشته باشند. در فرم نام نويسي كانديداها نيز شرط اعتقاد (نه التزام) به ولايت فقيه گنجانده شده است. پيامدهاي تضاد ارزش ها همانطور كه گفته شد تفاوت ها مي توانند عامل پويايي باشند. نكته اساسي اينجاست كه اختلاف ارزش ها در ميان ملت ها رايج و پذيرفته شده است. اما هرگاه در درون يك جامعه ميان گروه ها و اقشار مختلف بر سر ارزش هاي مادر وفاق وجود نداشته باشد آن جامعه از درون دچار بحران و تضاد و تعارض است. توسل به تحميل از سوي يكي از گروه ها مي تواند منجر به دشمني و ستيزه و حتي فروپاشي گردد. در هر جامعه اي ارزش هاي مختلف وجود دارد ولي انواع ارزش ها زير چتر يك ارزش مادر قرار گرفته و جامعه را يكپارچه مي سازد. امروزه مي توان دو كشور را كه داراي بيشترين فرهنگ ها و قوميت ها در درون خود مي باشد ذكر كرد. هندوستان معروف به سرزمين هفتاد و دو ملت است. آئين ها و مذاهب مختلف آنقدر فراوان هستند و ارزش هاي آنان چندان متعارض است كه نمي توان باور كرد بسان ملتي يكپارچه و متحد كنار هم زندگي مي كنند ولي «ارزش وطن دوستي» و «هندي بودن» آنها را متحد ساخته است. به جز اين نمونه شرقي، آمريكا را هم به عنوان نمونه غربي آن مي توان ياد كرد. به تعداد مذاهب و ملت هاي جهان مي توان در سرزمين آمريكا گروه ها و فرقه ها را مشاهده كرد اما آنچه اين جامعه سرشار از تنوع فرهنگ ها و ارزش ها را يكپارچه كرده است ارزش آزادي و دموكراسي است. اگر آزادي موجود در آمريكا نبود چنين جامعه اي به سرعت از هم مي پاشيد به همين دليل سرزمين آمريكا معروف به مهد آزادي شده است. چنانكه حتي يكي از شخصت هاي جناح محافظه كار در مصاحبه اي آمريكا را مهد آزادي ناميد. تنوع ارزش ها مي تواند به غناي فرهنگي جامعه بينجامد اما اگر گروهي تلاش كند با زور ارزش هاي مورد نظر خويش را تحميل كند و با اعمال قدرت و قوه قهريه، دگرانديشان و رقيبان را تسليم كند يا به توبه و سكوت وادار سازد، در اين صورت تعارض ارزش ها به ستيزه اجتماعي منجر مي گردد. در اثر تداوم تحميل ارزش ها و استفاده از زور، دشمني بين افراد جامعه شدت مي يابد و نوعي گسيختگي در مبناي انسجام اجتماعي روي مي دهد. شدت يابي دشمني ميان افراد جامعه به ويژه صاحبان قدرت و محرومان از قدرت يا آنان كه در برابر ابزار حكومت احساس ناتواني مي كنند ارزش بيگانه پسندي را به وجود مي آورد. آنان كه تحت ستم قرار گرفته و همه راه هاي دادخواهي رابه روي خويش بسته مي بينند و مراجع نظارتي يا بازدارنده از احكام سياسي را فلج شده و ناتوان مي يابند براي دفاع از خود ناچارند روي قدرت ديگري حساب كنند و بدين ترتيب تمايل به پذيرش حمايت بيگانه روي مي دهد. اين پديده هرچند منفي و ناخوشايند به نظر آيد اما در عين حال طبيعي و امري عقلايي جلوه مي كند زيرا شهروندان احساس مي كنند رفتار ستمگر خانگي خشن تر از بيگانه اي است كه باغ سبز نشان مي دهد. گرچه تئوري: (تنوع ارزش ها * اختلاف در اولويت بندي ارزش ها * تحميل ارزش هاي يك گروه بر گروه ديگر * ستيزه اجتماعي * تشديد دشمني * بيگانه پسندي) مي تواند به عنوان يك نگاه جامعه شناسانه، چرايي و چگونگي ميل به قدرت هاي بيگانه در برابر قدرت داخلي را توجيه كند اما به عنوان يك قاعده عقلايي همواره مطرح بوده است به گونه اي كه سيدجمال الدين اسدآبادي در نامه خويش به علما، معروف به حملةالقرآن در 1309 هص ق (114 سال پيش) مي نويسد: «هرگاه دانشمندان با ابهتي كه در نظر عوام دارند نباشند، توده حامي با ميل و رغبت به كفار پيوسته و براي اينكه خود را از چنگ اين دولت نجات دهد زير پرچم آنها درمي آيد، از چنگ دولت ورشكسته اي كه قدرت خود را از دست داده، از چنگ دولتي كه انصاف را فراموش كرده و سازش با رعيت را پشت گوش انداخته. . . روي همين موازنه است كه در هر نقطه اي نيروي علما كم شده قدرت اروپاييان در آنجا بيشتر گرديده» ميرزا ملكم خان نيز در نشريه قانون سال 1890م مي نويسد: «مامورين خارجه از ايران، خواه محرمانه خواه آشكار در تحريرات خود اين مضامين را دايم شرح مي دهند كه مردم ايران و به خصوص اهل نظام از وضع حاليه دولت خود به حدي بيزار و متنفر هستند كه در مقابل هيچ دشمن خارجه يك تير خالي نخواهند كرد بلكه هر لشگري كه از خارج بيايد به ميل و به تشكر به استقبال خواهند رفت» (قانون، مجموعه نشريات قانون، تهران. انتشارات كوير. 1369. ص 5 قانون نمره دوم شعبان 1307) نمونه هاي تاريخي: 1ـ ناپلئون در قرن هجدهم سراسر اروپا را به تسخير درآورد و همه دولت ها و ملت ها تسليم او شدند اما تحميل عقيده او به جنگ و ادامه آن بدون رضايت عمومي موجب شد همان مردمي كه او را حمايت مي كردند و به دولت او قدرت و برتري بخشيدند در پشت هياهوهاي حكومتي مبني بر عشق مردم به حكومت كه حاكمان را مي فريبد نوعي رويگرداني پديد آيد. روزي كه ستاره اقبال او غروب كرد و شكست خورد و ارتش هاي فاتح وارد فرانسه شدند، مردم پاريس كه تا همين چندي پيش فاتح جنگ ها بودند در آرامش و خونسردي در كنار خيابان ها فقط تماشاگر ورود قواي بيگانه به شهر بودند و با بي تفاوتي از كنار آن مي گذشتند زيرا ناپلئون بر آنان سختگيري كرده بود. ناپلئون از قدرت كنار رفت و پاريس به دست ارتش هاي فاتح افتاد. ده ها شاهد تاريخي عمق هشدار درباره رعايت حقوق شهروندان را آشكارتر مي سازد و نگاهي تاريخي، جامعه شناختي خطر تهديدات بيگانه را بسيار جدي تر و ملموس تر از آن كه مي انديشيم نشان مي دهد. تازه ترين شاهد ما سرنوشت افغانستان است. مردماني كه سال ها با سلطه شوروي جنگيدند و بر آن غلبه كردند در برابر حكومت طالبان كه با خشونت و زور ارزش هاي خود را تحميل مي كرد و به خواست عمومي بي اعتنا بود، حاضر شدند با حمايت آمريكا طالبان را سرنگون سازند زيرا در شرايط جنگ داخلي و تحميل، منطق: دشمن دشمن تو دوست توست راه بيگانه پسندي را هموار مي كند. ديگر براي ستمديده امر داير ميان خوب و بد نيست بلكه ميان بد و بدتر مي خواهد دست به انتخاب بزند و مي گويد آن كه در خانه خود ما رفتار وحشيانه اي با شهروندان كه صاحب خانه اند دارد از بيگانه هم براي او بدتر است و همين پندار، دوستي با قدرت سوم حتي اگر بيگانه باشد را براي سرنگوني طالبان مقبول و مطبوع همه نيروها و جناح هاي سياسي افغانستان مي سازد حتي گروه هايي كه سال ها از حمايت ايران برخوردار بوده اند. و واپسين نمونه اي كه اكنون پيش چشم ماست رويدادهاي جاري در كشور همسايه ما عراق است. كردهاي عراق ناگزير شدند در برابر رژيم حاكم بر اين كشور با ارتش آمريكا و انگليس متحد گردند تا از سيطره سركوب گري هاي صدام حسين رها شوند و اكنون نيز پا به پاي ارتش مهاجم در عراق مي جنگند. حكيم رئيس مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق كه مواضع آن به ايران نزديك است، چند ماه پيش از آغاز تهاجم نظامي عليه اين كشور رسما اعلام كرد كه از اقدام آمريكا براي سرنگوني رژيم حاكم بر عراق حمايت مي كند و تنها خواستار آن است كه غير نظاميان آسيب نبينند. او حتي يكبار تلويحا از تأخير آمريكا در اقدام عليه رژيم عراق انتقاد كرد. هرچند بعدها به دليل آنكه آمريكايي ها اپوزيسيون عراق و مجلس اعلا را در تحولات اين كشور به بازي نگرفتند وي مواضع ديگري اتخاذ كرد. نه تنها تمام اپوزيسيون، راه نجات از فشار حكومت را اميد بستن به دخالت قدرت هاي خارجي مي دانستند كه در رسانه هاي تصويري جهان مشاهده كرديم كه مردم شهرهاي عراق در برابر ورود ارتش مهاجم يا فقط نظاره گري بي تفاوت بودند يا شادماني و همدلي مي كردند، برخلاف آنچه رسانه هاي ايران القأ مي كردند، هيچگونه مقاومتي از سوي مردم صورت نگرفت و جز فدائيان صدام كسي در ميدان نبود. افكار عمومي جهان نيز از سرنگوني صدام حمايت كرده است و حتي در تظاهرات ضد جنگ كه به عنوان اعتراض به آمريكا و انگليس برگزار مي شد، از رژيم عراق نيز اعلام انزجار مي كردند و دولت هاي مخالف جنگ نيز اعلام داشتند كه از ديكتاتوري رژيم عراق حمايت نمي كنند. اكنون مي توان عمق خطرات و پيامدهاي رفتارهاي جناحي را پي برد كه برخي مي خواهند با زور و زندان ارزش ها و تفكرات خود را تحميل كند و در برابر آرا مردم و مطالباتي كه با زبان مسالمت آميز گفته اند مقابله كند و تسلط خويش را بدون رعايت قاعده وزن قدرت برابر با وزن آرا و پايگاه اجتماعي ادامه دهد. آنها جامعه را به كدام سو مي برند؟ اگر مردم از تحقق مطالبات خويش مايوس شوند چه رفتاري خواهند داشت؟فراموش نكنيم طي 150 سال گذشته بارها قدرت هاي خارجي مستقيما در ايران دخالت كرده و بخش هايي و گاهي تمام ايران را اشغال كرده اند و دولت ها را تغيير داده اند. نكته درخور توجه اينكه در گذشته در چند نوبت قدرت هاي رقيب وحتي متخاصم مانند آمريكا و روسيه كمونيستي و انگليس و فرانسه و. . . متحد شده و دست به اقدام مستقيم عليه ايران زده اند و آنچه درگذشته به وقوع پيوسته براي آينده نيز مايه هشدار است و سياستمداران بايد آن را جدي تر بگيرند. آنچه به تقويت اين احتمال منجر مي گردد اين است كه از فضاي فشارها، گفتارها و شنيدارها و مطبوعات استنباط مي شود كه روش انعطاف ناپذير اقليت مجهز به اسلحه و زندان، تعارضات و جناح بندي ها در عرصه حكومت و جامعه را به سرعت به سوي آنتاگونيستي شدن سوق مي دهد. مظهر اين رفتار، يك روزنامه عصر متعلق به اموال عمومي است كه با ادبيات وهن آلود و تحقيرآميز و علي رغم نزاكت گفتاري اصلاح طلبان هر روز آنتاگونيستي تر شدن فضاي سياسي را دامن مي زند و اين موقعيت بستر مناسبي براي رشد بيگانه گزيني مي گردد. شدت فشارها به حدي مي رسد كه رئيس جمهور محتاطي چون خاتمي نيز صراحتا از وجود سركوب سخن مي گويد و اين جمله او تيتر اول و دوم مطبوعات مي گردد: «وفاق با سركوب به دست نمي آيد»، «سركوب خواسته هاي مردم وفاق نيست» (مطبوعات 81/2/19). |