یکشنبه 4 آبان 1382

چرا اصلاحات؟ ( بخش دوم)

ج‌: من‌ اين‌ جور كه‌ استنباط كردم‌ دو نكته‌ در فرمايش‌ شما مطرح‌ بود، يكي‌ اين‌ كه‌ آيا توسعه‌ يافته‌تر شده‌ايم‌ يا خير وديگر اين‌ كه‌ چگونه‌ ما تجربه‌ 57 را تكرار كنيم‌. در قسمت‌ اول‌ من‌ تصور مي‌كنم‌ با توجه‌ اين‌ كه‌ شاخص‌هاي‌ توسعه‌يافتگي‌ شاخص‌هاي‌ متعددي‌ هستند، شاخص‌هاي‌ فردگرايي‌، سواد و آموزش‌، بهداشت‌، جمعيت‌، مجموعه‌ اين‌شاخص‌ها را در اين‌ زمينه‌ اگر مقايسه‌ آماري‌ كنيم‌ قطعاً، نسبت‌ به‌ 25 سال‌ گذشته‌ توسعه‌ يافته‌ تريم‌، اما اگر با وضع‌مطلوب‌ مقايسه‌ كنيم‌ نسبت‌ به‌ وضع‌ مطلوب‌ خيلي‌ عقب‌ تريم‌، نسبت‌ به‌ گذشته‌ جلوتريم‌. در بخش‌ دوم‌ هم‌ بالاخره‌انقلاب‌ سال‌ 57 يك‌ ويژگيهايي‌ داشت‌ كه‌ آن‌ ويژگيها الان‌ وجود ندارد. يك‌ رهبري‌ واحد و بلا منازع‌ داشت‌ الان‌جنبش‌ اجتماعي‌ ما يك‌ رهبري‌ واحد و بلامنازع‌ ندارد. از طرفي‌ خود واقعه‌ تاسوعا، عاشورا متكي‌ به‌ يك‌ تجربه‌تاريخي‌ بود. مي‌شود گفت‌ كه‌ اين‌ واقعه‌ هر سال‌ داشت‌ اتفاق‌ مي‌افتاد. همين‌ راهپيمايي‌ ميليوني‌ كه‌ تاسوعا و عاشوراي‌57 داشتيم‌ در تمام‌ سالهاي‌ گذشته‌ هم‌ در مقياس‌ محدودتر داشتيم‌. با اين‌ تفاوت‌ كه‌ سياسي‌ نبود و سال‌ 57 سياسي‌شد به‌ خاطر همين‌ است‌ كه‌ اگر صورتجلسه‌ كابينه‌هاي‌ قبل‌ از انقلاب‌ شريف‌ امامي‌ و ازهاري‌ و بختيار را مطالعه‌ كنيدبه‌ خصوص‌ آن‌ ايامي‌ كه‌ قرار بود تصميم‌گيري‌ درباره‌ ماه‌ تاسوعا و عاشورا شود در كابينه‌ مي‌گفتند كه‌ تظاهرات‌ مذهبي‌است‌ كه‌ هر ساله‌ برگزار مي‌شود و دليلي‌ ندارد ما جلويش‌ را بگيريم‌، يك‌ عده‌اي‌ مي‌گفتند ممكن‌ است‌ كه‌ حمله‌ كنندبه‌ مراكز دولتي‌ و نظامي‌ شعارهاي‌ تند بدهند و شايد ما نتوانيم‌ جلويش‌ را بگيريم‌. از يك‌ طرف‌ در حكومت‌ اين‌ نظريه‌وجود داشت‌ كه‌ اين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ هر سال‌ تكرار مي‌شود و نبايد از آن‌ هراسيد. يك‌ تلاش‌ هايي‌ هم‌ از سوي‌ افرادي‌چون‌ بازرگان‌ صورت‌ مي‌گرفت‌ كه‌ اين‌ نظريه‌ را تقويت‌ مي‌كرد، كوشش‌ مي‌كردند به‌ حاكميت‌ بفهمانند كه‌ هيچ‌ خطري‌براي‌ شما ندارد و ما كنترل‌ مي‌كنيم‌ كه‌ تظاهرات‌ سياسي‌ نشود نهايتاً مجوز اينكه‌ مثل‌ هر سال‌ برگزار بشود داده‌ شد.دلايل‌ ديگري‌ هم‌ وجود داشت‌ كه‌ اين‌ تظاهرات‌ هميشه‌ مذهبي‌ اين‌ بار محتواي‌ سياسي‌ پيدا كرد و چنين‌ تجربه‌اي‌بعيد است‌ كه‌ ديگر اتفاق‌ بيافتد. چون‌ آن‌ تجربه‌ متكي‌ به‌ يك‌ پيشينه‌ تاريخي‌ بود و ما اكنون‌ فاقد آن‌ هستيم‌. بنابراين‌انتظار چيزي‌ مثل‌ تظاهرات‌ تاسوعا و عاشورا را نمي‌شود داشت‌ به‌ هر حال‌ همه‌ حول‌ يك‌ شعار مشخص‌، آرمان‌مشخص‌ يك‌ عقيده‌ مشخص‌ جمع‌ شده‌ بودند كه‌ جزو لوازم‌ انقلاب‌ بود. فراموش‌ نكنيم‌، انقلابها چند ركن‌ دارند،يكي‌ رهبري‌ واحد و دوم‌ شعارهاي‌ كلي‌ و تام‌ گرايانه‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ همه‌ اقشار و طبقات‌ اجتماعي‌ فكر مي‌كنند كه‌ اين‌شعارها بيانگر منافع‌ همه‌ گروهها و طبقات‌ است‌. يكي‌ ديگر از ويژگيهايش‌ وحدت‌ و يكپارچه‌ سازي‌ ايدئولوژي‌ درانقلابات‌ است‌. بدون‌ اينها اصلا انقلاب‌ صورت‌ نمي‌گيرد. انقلاب‌ يكپارچه‌ سازي‌ مي‌كند و اينها اقتضائات‌ عصرانقلابي‌اند. در حالي‌ ما در اين‌ دوره‌ بحث‌ از جامعه‌ مدني‌ مي‌كنيم‌، در دوره‌ اصلاحات‌ بحث‌ تكثر مي‌كنيم‌ و پلوراليسم‌مي‌كنيم‌ يكپارچه‌ سازي‌ ديگر هدف‌ جنبش‌ اصلاحات‌ نيست‌ و اهدافش‌ با حركت‌ انقلابي‌ متفاوت‌ است‌. پلوراليسم‌،تحرك‌ و تكثر و گروههاي‌ متعدد را به‌ رسميت‌ شناختن‌، گرايشات‌ مختلف‌ فكري‌ و سياسي‌ را تبليغ‌ كردن‌ ويژگي‌هاي‌اصلاح‌طلبي‌ است‌ و ديگر نمي‌شود از اين‌ آرمان‌ از اين‌ رفتار انتظار چيزي‌ را داشته‌ باشيم‌ كه‌ متناسب‌ با عصر انقلابي‌است‌ يعني‌ راهپيمايي‌ چند ميليوني‌ با شعار واحد و رهبري‌ واحد كه‌ متعلق‌ به‌ عصر انقلاب‌ است‌، امروز عصري‌ است‌كه‌ بجاي‌ انديشيدن‌ به‌ حركت‌هاي‌ توده‌ها، به‌ حركت‌هاي‌ مدني‌ تشكل‌ها و نهادها و اصناف‌ فكر مي‌كنيم‌.

س‌: شما ضمن‌ صحبتهايتان‌ اشاره‌ كرديد كه‌ ما در گذشته‌ نمي‌دانستيم‌ چه‌ چيزي‌ مي‌خواهيم‌ حالا هم‌ نمي‌دانيم‌ چه‌مي‌خواهيم‌. اين‌ نشاندهنده‌ اين‌ است‌ كه‌ ما چه‌ در گذشته‌ و چه‌ در حال‌ فاقد يك‌ انديشه‌ سياسي‌ و يك‌ نظرمنسجمي‌ هستيم‌ كه‌ بتوانيم‌ از آن‌ يك‌ نظريه‌ كاربردي‌ بگيريم‌ نظر جنابعالي‌ در اين‌ مورد چيست‌؟
فرموديد كه‌ ما به‌ دموكراسي‌ و منافع‌ ملي‌ بايد توجه‌ داشته‌ باشيم‌. دموكراسي‌ تنها نقش‌ اش‌ اين‌ است‌ كه‌ مباحث‌نظري‌ اش‌ در جامعه‌ مطرح‌ شده‌، چون‌ دموكراسي‌ به‌ معني‌ انتخاب‌ و قانونمندي‌ است‌، ولي‌ بحث‌ عرفي‌وشرعي‌اش‌ پيش‌ مي‌آيد. نظر جنابعالي‌ چيست‌؟ آيا واقعاً يك‌ حكومت‌ ايدئولوژيك‌ مي‌تواند حافظ منافع‌ ملي‌باشد. چون‌ حكومت‌ ايدئولوژيك‌ ارزش‌ مدار است‌. يك‌ ارزشهايي‌ را براي‌ خودش‌ در نظر مي‌گيرد. بر اساس‌ آن‌عمل‌ مي‌كند. ولي‌ منافع‌ ملي‌ هدفدار است‌، و اين‌ هدفها خيلي‌ وقت‌ها با توجه‌ به‌ تجربه‌ چندين‌ ساله‌ نشان‌ مي‌دهد.با ارزشها تناقض‌ پيدا مي‌كند، متشكرم‌.

س‌: آقاي‌ باقي‌ اين‌ سوال‌ دو سه‌ روز يك‌ هفته‌اي‌ است‌ كه‌ دغدغه‌ من‌ شده‌ بعد از اين‌ جريان‌ شلوغي‌هاي‌ كوي‌دانشگاه‌، فكر نمي‌كنيد الان‌ اصلاحات‌ نياز به‌ اين‌ دارد كه‌ تكليف‌ خودش‌ را با آن‌ كساني‌ كه‌ واقعاً اصلاح‌ طلب‌نيستند و اصلاح‌ طلبهايي‌ كه‌ واقعاً هزينه‌ پرداختند و ابن‌ الوقت‌ نيستند، روشن‌ كند و فكر هم‌ مي‌كنم‌ تا حدي‌ روشن‌شده‌ يعني‌ نامه‌ 135 نماينده‌ به‌ رهبري‌ اين‌ را روشن‌ كرد كه‌ چه‌ كساني‌ واقعاً به‌ قول‌ بعضي‌ها پاي‌ كارند و تا آخرش‌مي‌خواهند بيايند و فكر نمي‌كنيد بهتر است‌ اين‌ اپوزيسيون‌ خردگراي‌ خارج‌ از كشور و اپوزيسيون‌ داخل‌ كشور واصلاح‌ طلب‌ خردگرا و عاقل‌ با هم‌ يك‌ وفاقي‌ داشته‌ باشند كه‌ اين‌ اصلاحات‌ پيش‌ برود همين‌ طور كه‌ مي‌دانيد شش‌ماه‌ ديگر مجلس‌ ششم‌ تمام‌ مي‌شود و تمامي‌ قضايا نشان‌ مي‌دهد كه‌ مجلس‌ هفتم‌ هم‌ دست‌ اصلاح‌ طلبها نباشد ورئيس‌ جمهوري‌ بعدي‌ هم‌ راست‌ خب‌ همين‌ طور داستان‌ تمام‌ مي‌شود و آنها خيالشان‌ راحت‌ مي‌شود چه‌راهكارهايي‌ را شما پيشنهاد مي‌كنيد و چه‌ توصيه‌اي‌ داريد و چه‌ پيش‌ بيني‌ براي‌ آينده‌ مي‌كنيد؟

سوال‌ كننده‌ ديگر: سوالي‌ كه‌ براي‌ من‌ مطرح‌ است‌ اين‌ كه‌ اصلاح‌طلبي‌، جنبشي‌ در چارچوب‌ قانون‌ اساسي‌ موجوداست‌ ولي‌ همين‌ جور كه‌ شما فرموديد در زماني‌ كه‌ خواسته‌ اصلي‌ دموكراسي‌ مي‌شود آنجا اصلاح‌طلبي‌ ممكن‌است‌ ساختار شكن‌ شود. اما از طرف‌ ديگر در واقع‌ احزاب‌ اصلاح‌ طلب‌ ما بيشتر نگاهشان‌ از نوع‌ اول‌ است‌. يعني‌نگاه‌ قانون‌ اساسي‌ دارند كما اينكه‌ ما مي‌بينيم‌ اصحاب‌ اصلاح‌ طلب‌ نقش‌ تاريخي‌ شان‌ را خوب‌ ايفا كردند. امانقش‌ سياسي‌شان‌ را نه‌. چرا؟
در جريان‌ انقلاب‌، اصحاب‌ اصلاح‌ طلب‌ ما در سال‌ 57 ديرتر از بقيه‌ به‌ جنبش‌ پيوستند در دوم‌ خرداد ديرتر از بقيه‌پيوستند. اين‌ به‌ نظر من‌ منجر به‌ اين‌ مي‌شود كه‌ يك‌ اقدام‌ سياسي‌ نتوان‌ با آنها انجام‌ داد. شما هم‌ فرموديد درصحبت‌هايتان‌ كه‌ انقلاب‌ يا اصلاح‌ يك‌ ضرورت‌ است‌ كه‌ جامعه‌ تعيين‌ مي‌كند نه‌ نخبگان‌. الان‌ آيا باز هم‌ فكرمي‌كنيد اصحاب‌ اصلاح‌ طلب‌ ما در همان‌ موضع‌ قبلي‌شان‌ هستند يا قابليت‌ انطباق‌ و يا پيشي‌ گرفتن‌ يا حداقل‌همراه‌ شدن‌ با حوادث‌ جديد را دارند؟

سوال‌ كننده‌ ديگر: با سلام‌ و تشكر، مي‌دانيم‌ چهار ويژگي‌ براي‌ جنبش‌هاي‌ اجتماعي‌ مطرح‌ مي‌شود. يكي‌ وجودشكافهاي‌ اجتماعي‌، دوم‌: وجود گفتمان‌هاي‌ مسلط و سوم‌ وجود سازمان‌ها و نهادهايي‌ كه‌ گفتمان‌هاي‌ مسلط راهدايت‌ مي‌كند. و چهارم‌ وجود جهت‌ اعتراض‌ كه‌ اين‌ چهار تا را ما دقيقاً در جامعه‌ خودمان‌ شاهدش‌ هستيم‌. ازنيازهاي‌ بشر كه‌ بعد از نيازهاي‌ جسماني‌ است‌ بگذريم‌ مي‌پردازيم‌ به‌ امنيت‌، كه‌ ما همه‌ شاهد هستيم‌ كه‌ در هيچ‌حيطه‌اي‌ ما امنيت‌ نداريم‌ حيطه‌ شخصي‌، حيطه‌ اقتصادي‌، حيطه‌ سياسي‌ و حيطه‌هاي‌ اجتماعي‌ و باز با توجه‌ به‌جوان‌ بودن‌ جمعيت‌، آيا فكر مي‌كنيد همچنان‌ اصلاحات‌ مي‌تواند پاسخگوي‌ راهي‌ كه‌ ما انتخاب‌ كرديم‌ باشد.البته‌ من‌ موضع‌ام‌ را مشخص‌ مي‌كنم‌ كه‌ خودم‌ از معتقدين‌ به‌ اصلاحات‌ هستم‌ و مخالف‌ سرسخت‌ انقلاب‌ شايد به‌اين‌ دليل‌ كه‌ خودم‌ هم‌ انقلاب‌ را تجربه‌ كرده‌ام‌ و بازگشت‌ به‌ عقب‌ را بخوبي‌ شاهدش‌ بوديم‌ و اخيراً كه‌ من‌ خارج‌ ازكشور بودم‌ با دوستان‌ خارج‌ از كشور صحبتهايي‌ داشتيم‌ چه‌ حضوراً چه‌ در جلسات‌ عمومي‌. من‌ شديداً مدافع‌بودم‌ كه‌ ما راهي‌ بجز اصلاحات‌ نداريم‌ ولي‌ متاسفانه‌ آنچه‌ كه‌ در جامعه‌ ما پياده‌ مي‌شود ما را به‌ اجبار مي‌كشاند به‌آن‌ چه‌ ناخواسته‌ با آن‌ مخالفيم‌ ولي‌ ناچاريم‌ به‌ آن‌ تن‌ در بدهيم‌.
من‌ سوال‌ مشخص‌ام‌ اين‌ بود كه‌ آيا فكر مي‌كنيد با اين‌ شرايط مي‌توانيم‌ اصلاحات‌ را پيش‌ بريم‌ يا باز ممكن‌ است‌با شكست‌ مواجه‌ شويم‌.

سوال‌ كننده‌ ديگر: ما تا زماني‌ كه‌ اشتباهاتمان‌ را نپذيريم‌ هرگز راه‌ توفيقي‌ هم‌ پيدا نمي‌كنيم‌، من‌ در جواب‌ آقاي‌...مي‌خواستم‌ اين‌ مسئله‌ را عرض‌ كنم‌، واقعه‌ محرم‌ 57 به‌ اين‌ دليل‌ بود تكيه‌ مي‌كنم‌ به‌ نظريه‌ جين‌ كوفي‌ بزرگتري‌شاعر آفريقايي‌ كه‌ اولين‌ سخنراني‌ بودند كه‌ در مجمع‌ جامعه‌ سياهان‌ آفريقا بعد از آن‌ كشتار رودزيا و تارس‌ و غيره‌اولين‌ سخنراني‌ بودن‌ كه‌ شروع‌ مطالبش‌ به‌ اين‌ صورت‌ بود، گفت‌: خدايا، پروردگارا چگونه‌ اين‌ ننگ‌ را تحمل‌ كنم‌كه‌ اي‌ سفيد پوست‌ در سفيدي‌ دندان‌ با تو مشتركم‌. اين‌ را به‌ دنياي‌ سياهپوست‌ گفت‌ و مورد دوم‌ كه‌ جناب‌آقاي‌...، مطرح‌ كرد جوابش‌ اين‌ كه‌ در هيچ‌ جامعه‌اي‌ و بين‌ هيچ‌ قومي‌ توفيق‌ حاصل‌ نمي‌شود كه‌ با دو زبان‌ تكلم‌مي‌كنند و حركت‌ مي‌كنند يعني‌ ما دو زبان‌ داريم‌ يك‌ زبان‌ مذهبي‌ داريم‌ به‌ واژه‌ تازيه‌ و يك‌ زبان‌ ملي‌ داريم‌ به‌فارسي‌. در سال‌ 57 با يك‌ زبان‌ صحبت‌ شد. زبان‌ مذهبي‌ حالا اتفاق‌ بود يا نه‌ نظر من‌ بر خلاف‌ نظر آنها كه‌معتقدند انقلاب‌ صد در صد ملي‌ و مردمي‌ بود اخيراً دلايل‌ يا شواهدي‌ ارائه‌ داده‌ شده‌ كه‌ نشان‌ مي‌دهد يك‌ قسمت‌هم‌ وارداتي‌ بوده‌ است‌. من‌ اين‌ مسئله‌ را خواستم‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ چون‌ يك‌ زبان‌ بود توفيق‌ حاصل‌ شد.
ج‌: من‌ به‌ طور پراكنده‌ به‌ نكاتي‌ كه‌ دوستان‌ فرمودند اشاره‌ مي‌كنم‌، سوالها را ننوشتم‌ مرجع‌ ضمير را خودتان‌ پيدا كنيد.
در مورد اين‌ عبارت‌ كه‌ ما مي‌دانستيم‌ چه‌ نمي‌خواهيم‌ استنباط شده‌ است‌ كه‌ ما فاقد نظريه‌ سياسي‌ بوديم‌ اين‌ تا حدي‌درست‌ است‌. البته‌ به‌ اين‌ نكته‌ مهم‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ منابع‌ فكري‌ هر جامعه‌اي‌ منابع‌ محدودي‌ هستند و به‌ اصطلاح‌از منابع‌ كمياب‌ اند. همان‌ طور كه‌ يك‌ بيمار كه‌ از بيماري‌ رنج‌ مي‌برد و مشرف‌ به‌ موت‌ است‌ ممكن‌ است‌ خيلي‌بيماري‌هاي‌ ديگري‌ هم‌ داشته‌ باشد ولي‌ شما فعلا آن‌ها را كنار مي‌گذاريد و با تمام‌ قوا مي‌رويد به‌ سراغ‌ درمان‌ بيماري‌اي‌ كه‌ ممكن‌ است‌ او را به‌ هلاكت‌ بياندازد. به‌ هر حال‌ همه‌ پزشكان‌ و متخصصان‌ سعي‌ مي‌كنند كه‌ اول‌ او را از مرگ‌نجات‌ بدهند، بعداً بقيه‌ علتها و بيماري‌هايش‌ را درمان‌ كنند. جامعه‌ استبدادي‌ هم‌ (كه‌ منابع‌ فكري‌ هر جامعه‌اي‌محدود است‌) در اين‌ وضعيت‌ بسر مي‌برد كه‌ با يك‌ خطر و مسئله‌ فوري‌ مواجهند. تمام‌ توان‌ مغزي‌ جامعه‌ صرف‌ دفع‌استبداد و آثار و آفات‌ آن‌ مي‌شود، بنابراين‌ همه‌ انديشه‌ها در پي‌ فهم‌ و دستيابي‌ به‌ راهكارها براي‌ قلع‌ و دفع‌ شر يك‌چنين‌ موجودي‌ هستند. بنابراين‌ اصلا اين‌ منبع‌ محدود فكري‌ جامعه‌ اصلا فرصت‌ اين‌ را پيدا نمي‌كند كه‌ درباره‌ بعد ازآن‌ فكر كند وقتي‌ هنوز چنين‌ چيزي‌ وجود دارد فرصت‌ و نوبت‌ پيدا نمي‌كند كه‌ بخش‌ بعدي‌ موضوع‌ را كه‌ چه‌ بايد كرداست‌، چه‌ بديلي‌ را بايد بپردازي‌؟ پژوهش‌ كافي‌ كنند و اگر هم‌ بپردازند آن‌ چه‌ كه‌ در مورد بديل‌ نظم‌ موجود است‌ به‌شدت‌ تحت‌ تاثير نظم‌ موجود است‌. چون‌ بسختي‌ انسان‌ مي‌تواند خودش‌ را از چنبره‌ وضع‌ موجود خلاص‌ كند و فارغ‌از اين‌ به‌ راهكارهاي‌ بعدي‌ و بديل‌ها بينديشد.
بنابراين‌ بطور طبيعي‌، يك‌ چنين‌ جامعه‌اي‌ نمي‌تواند نظريه‌ سياسي‌ باكفايتي‌ براي‌ آينده‌ داشته‌ باشد. اين‌ تا حدي‌طبيعي‌ است‌ كه‌ ما بيشتر بتوانيم‌ بگوييم‌ كه‌ چه‌ چيزي‌ را نمي‌خواهيم‌، مطلب‌ بعدي‌ درباره‌ مسئله‌ دموكراسي‌ است‌ كه‌بخش‌ ديگري‌ از سوال‌ دوستانمان‌ بود. يك‌ جمله‌ را ياد آوري‌ مي‌كنم‌: همه‌ كمابيش‌ شنيده‌اند كه‌ آزادي‌ نه‌ دادني‌ است‌و نه‌ گرفتني‌، آموختني‌ است‌. اين‌ خيلي‌ معناي‌ مهمي‌ دارد. اين‌ آموختني‌ بودن‌ يعني‌ دموكراسي‌ يك‌ كالا نيست‌ كه‌ شمافرض‌ كنيد اتومبيلي‌ را از يك‌ كشوري‌ وارد كنيد و فقط ياد بگيريد چطور دنده‌ عوض‌ كنيد. هر چند همين‌ مثال‌ هم‌نشان‌ ميدهد كه‌ اگر دموكراسي‌ يك‌ كالا مثل‌ اتومبيل‌ بود باز آن‌ هم‌ آموزش‌ رانندگي‌ مي‌خواست‌، يك‌ جاده‌ سالم‌ براي‌رانندگي‌ مي‌خواست‌ يادگيري‌ قواعد و قوانين‌ راهنمايي‌ ـ رانندگي‌ مي‌خواست‌. دموكراسي‌ در يك‌ پروسه‌ زماني‌طولاني‌ حاصل‌ مي‌شود هيچ‌ كس‌ نبايست‌ انتظار داشته‌ باشد با يك‌ انقلاب‌ اسلامي‌ 10 سال‌ بعد يك‌ دموكراسي‌ تمام‌عيار داشته‌ باشيم‌ يا بعضي‌ها فكر مي‌كنند جنبش‌ اصلاحات‌ حتماً بايستي‌ ظرف‌ دو انتخابات‌ ديگر دموكراسي‌ را دركشور به‌ ارمغان‌ بياورد. دموكراسي‌ يك‌ فرايند ميلي‌متري‌ است‌، دموكراسي‌ و توسعه‌ پروژه‌اي‌ نيست‌ كه‌ امشب‌ تصميم‌بگيريم‌ و فردا يك‌ كيلومتر پرش‌ كنيم‌، خيز برداريم‌. يعني‌ بايستي‌ مواد و مصالح‌ اين‌ بنا را به‌ صورت‌ خشت‌ خشت‌روي‌ هم‌ بچينيد تا به‌ بام‌ دموكراسي‌ برسيم‌ ما فقط مي‌توانيم‌ در ساختن‌ اين‌ خشت‌ها سرعت‌ و دقت‌ و كيفيت‌ بيشتري‌را رعايت‌ كنيم‌ و كند و ضعيف‌ حركت‌ نكنيم‌. لذا اگر بخواهم‌ تشبيه‌ كنم‌، بهترين‌ تشبيه‌ براي‌ دموكراسي‌، اين‌ است‌ كه‌دموكراسي‌ شبيه‌ زبان‌ است‌، همان‌ طور كه‌ زبان‌ را بايستي‌ تمرين‌ كرد و آموخت‌ و بعد از اين‌ كه‌ به‌ بلوغ‌ مي‌رسيم‌، نبايدتصور كنيم‌ كه‌ جامعه‌ هيچ‌ نيازي‌ به‌ تمرينات‌ ندارد در زبان‌ وقتي‌ كه‌ انسان‌ به‌ بلوغ‌ مي‌رسد، خوب‌ فرا مي‌گيرد، خوب‌تكلم‌ مي‌كند، اما شما اگر متخصص‌ رشته‌ زبان‌ هم‌ بشويد با زهم‌ مي‌شود هميشه‌ كلمات‌ تازه‌اي‌ ياد گرفت‌، اين‌ عرصه‌هيچ‌ پاياني‌ ندارد، آنان‌ مي‌توانند و بايد زبان‌ را بياموزند. نيتجه‌اي‌ كه‌ مي‌گيريم‌ اين‌ كه‌ شتابزدگي‌ آثار زيانباري‌ دارد،وقتي‌ خيلي‌ عجولانه‌ بخواهيم‌ به‌ آن‌ برسيم‌ اما نمي‌رسيم‌ ما را دچار وادادگي‌ مي‌كند دچار سرخوردگي‌ و دلسردي‌مي‌كند و فكر مي‌كنيم‌ كه‌ ظاهراً مبارزه‌ براي‌ دموكراسي‌ هميشه‌ مبارزه‌ بي‌ حاصلي‌ بوده‌ لذا اين‌ حرف‌ درستي‌ است‌ كه‌خيلي‌ها مي‌زنند كه‌ ما مسائلي‌ كه‌ يكصد سال‌ پيش‌ داشتيم‌ در عصر مشروطه‌ بحثهايي‌ كه‌ در پارلمان‌ داشتيم‌ همان‌بحثها را در مجلس‌ سوم‌ و چهارم‌ و پنجم‌ حتي‌ مجلس‌ ششم‌ جمهوري‌ اسلامي‌ هم‌ مي‌بينيم‌، بحث‌ در مورد آزادي‌بيان‌، مطبوعات‌، نظارت‌ شواري‌ نگهبان‌، بسياري‌ ازاين‌ها بحثهاي‌ صد سال‌ پيش‌ ما بود. الان‌ هم‌ هست‌.
سپس‌ از اين‌ نتيجه‌ مي‌گيريم‌ كه‌ ما در دموكراسي‌ پيش‌ نرفتيم‌ و هميشه‌ هم‌ در جا زده‌ايم‌. اين‌ حرف‌ به‌ عبارتي‌ درست‌ وبه‌ عبارتي‌ غلط است‌، درست‌ است‌ بخاطر اينكه‌ هنوز بسياري‌ از مسائل‌ ما مسائلي‌ است‌ كه‌ يكصد سال‌ پيش‌ هم‌ بوده‌،ولي‌ واقعيت‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ طي‌ يكصد سال‌ دستاوردهايي‌ داشتيم‌ و هم‌ ميزان‌ آگاهي‌ و رشد مردم‌ كه‌ در چند سال‌اخير شاهدش‌ بوديم‌، رفتاري‌ كه‌ مردم‌ انتخاب‌ مي‌كنند اين‌ بيانگر يك‌ فهمي‌ است‌ كه‌ از دموكراسي‌ پيدا كرده‌اند همين‌جلسات‌ مشابه‌ جلسه‌ شما در سراسر كشور به‌ مناسبتهاي‌ مختلف‌ صورت‌ مي‌گيرد و امكان‌ تعطيل‌ كردن‌ و متوقف‌ آنهانيست‌، يكي‌ را ببندند دو تاي‌ ديگر گشوده‌ مي‌شود به‌ هر حال‌ اين‌ها آثار بيروني‌ اين‌ رشد است‌. به‌ نظر من‌ نمونه‌هاي‌فراواني‌ مي‌توان‌ ذكر كرد كه‌ حاكي‌ از اين‌ است‌ كه‌ در اين‌ يكصد سال‌ ما دستاوردهايي‌ داشته‌ايم‌. بعضي‌ها مي‌گويندانقلاب‌ها هيچ‌ دستاوردي‌ ندارند، آنجا هم‌ يك‌ سخن‌ درست‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ نتيجه‌ غلطي‌ از آن‌ اراده‌ مي‌شود.
سخن‌ درست‌ است‌ زيرا انقلابات‌ به‌ بسياري‌ از اهداف‌ اعلام‌ شده‌ شان‌ نرسيده‌اند، ولي‌ اين‌ سخن‌ به‌ عبارتي‌ درست‌نيست‌ كه‌ انقلابات‌ هيچ‌ دستاوردي‌ نداشتند. چون‌ به‌ اعتقاد من‌ هر انقلابي‌ هر تحول‌ اجتماعي‌، از ميان‌ مجموعه‌اهدافي‌ كه‌ اعلام‌ مي‌كند، يك‌ هدفي‌ را به‌ كرسي‌ مي‌نشاند آن‌ را تثبيت‌ مي‌كند و جامعه‌ از آن‌ جا به‌ عقب‌ باز نمي‌گردد،مثلا انقلاب‌ مشروطيت‌ در ايران‌ درست‌ است‌ كه‌ به‌ خيلي‌ از اهدافش‌ نرسيده‌ ولي‌ يك‌ چيزي‌ را تثبيت‌ كرد به‌ اسم‌»قانون‌». تا پيش‌ از انقلاب‌ مشروطيت‌ در كشور يك‌ نفر بود كه‌ هم‌ قوه‌ قضائيه‌ بود هم‌ قوه‌ مقننه‌ هم‌ قوه‌ مجريه‌ بود اگرصبح‌ كه‌ از خواب‌ بلند مي‌شد شنگول‌ بود كشور بر يك‌ منهج‌ اداره‌ مي‌شد، اگر عصباني‌ بود و مثلا با زنش‌ دعوا شده‌بود صبح‌ اصلا جريان‌ امور كشور يك‌ طور ديگري‌ مي‌شد. ولي‌ پس‌ از انقلاب‌ مشروطه‌ چيزي‌ به‌ اسم‌ »قانون‌» تثبيت‌شد، به‌ طوري‌ كه‌ رضاخان‌ هم‌ وقتي‌ مي‌خواهد ديكتاتوري‌ خودش‌ را اعمال‌ كند مي‌كوشد از طريق‌ مجلسي‌ به‌ صورت‌فرمايشي‌ شكل‌ قانوني‌ به‌ آن‌ بدهد اين‌ در كشور تثبيت‌ شد، و شما نمي‌توانيد هيچوقت‌ به‌ عصر ما قبل‌ مشروطه‌ وقاجاريه‌ برگرديد.
البته‌ بعضي‌ها در عالم‌ ذهني‌ خودشان‌ چنين‌ تصوري‌ دارند و فكر مي‌كنند كه‌ مثلا با انگشت‌ اشاره‌ رهبر بايستي‌ كن‌فيكون‌ بشود ولي‌ الان‌ جامعه‌ رشد كرده‌ نهادهايي‌ كه‌ ساخته‌ شده‌ و نحوه‌ شرايط اجتماعي‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ اگر هركسي‌، اگر خود فتحعلي‌ شاه‌ هم‌ بيايد، ديگر نمي‌تواند فتحعلي‌ شاهي‌ كند جامعه‌ اجازه‌ نمي‌دهد. انقلاب‌ اسلامي‌درست‌ است‌ كه‌ به‌ خيلي‌ اهدافش‌ نرسيده‌، ولي‌ يك‌ چيز را تثبيت‌ كرد به‌ اسم‌ »جمهوريت‌»، و اين‌ اگر در كشور ماتثبيت‌ شد، ديگر كشور به‌ سلطنت‌ بر نمي‌گردد. اين‌ كه‌ هر تحول‌ اجتماعي‌ يك‌ دستاوردي‌ داشته‌، و يك‌ چيزي‌ راتثبيت‌ كرده‌، مانند شيرهاي‌ آب‌ يكطرفه‌ است‌ كه‌ يك‌ قطعه‌اي‌ دارد كه‌ موقعي‌ كه‌ آب‌ حركت‌ مي‌كند، تسهيل‌ مسير راانجام‌ مي‌دهد ولي‌ اجازه‌ نمي‌دهد كه‌ آب‌ برگردد. آنچه‌ در انقلاب‌ مشروطه‌ يا انقلاب‌ اسلامي‌ تثبيت‌ مي‌شود مانع‌ ازبازگشت‌ به‌ عقب‌ مي‌شود. بنابراين‌، چنين‌ نبوده‌ كه‌ ما در دموكراسي‌ هيچ‌ پيشرفتي‌ نداشتيم‌ و درجا زديم‌. به‌ هر حال‌مردم‌ ايران‌ در دموكراسي‌ پيشتاز همه‌ ملتهاي‌ خاور ميانه‌اند. خيلي‌ زودتر از انقلاب‌ روسيه‌ مردم‌ ما دنبال‌ پارلمانتاريسم‌و آزاديخواهي‌ بودند.
دوستان‌ فرمودند اصلاح‌ طلبها تكليف‌ خودشان‌ را بايد روشن‌ كنند. نمي‌فهمم‌ منظورتان‌ چيست‌ اگر منظورتان‌ اين‌است‌ كه‌ يك‌ عده‌ ديگري‌ را ناديده‌ بگيرند يا حذف‌ كنند، كه‌ با منطق‌ اصلاح‌طلبي‌ سازگاري‌ ندارد منطق‌ اصلاح‌طلبي‌دنبال‌ حذف‌ نيست‌ آن‌ تفكر ايدئولوژيك‌ است‌ كه‌ معمولا بعد از انقلابات‌ مي‌خواهد خلوص‌ ايدئولوژيك‌ يك‌ سيستم‌را حفظ كند. بنابراين‌ هر كسي‌ ايدئولوژي‌ ديگري‌ دارد طرد مي‌شود. و باورمندان‌ به‌ همان‌ ايدئولوژي‌ نيز اگر تفسيرديگري‌ داشته‌ باشند طرد مي‌شوند.
يكي‌ از دلايلي‌ كه‌ حكومت‌هاي‌ انقلابي‌ دچار خود تصفيه‌اي‌ مي‌شوند همين‌ خصلت‌ ايدئولوژيك‌ داشتن‌شان‌ است‌.ولي‌ منطق‌ اصلاح‌طلبي‌ مي‌خواهد گرايشهاي‌ مختلف‌، تفاسير مختلف‌ و ايدئولوژيهاي‌ مختلف‌ را به‌ رسيمت‌ بشناسد.بنابراين‌ سازگار نيست‌ كه‌ تصميم‌ بگيرند يك‌ عده‌اي‌ حذف‌ و ناديده‌ گرفته‌ بشوند درست‌ اين‌ است‌ كه‌ اصلاح‌ طلبهاعمل‌ نفي‌ انجام‌ ندهند بلكه‌ عمل‌ اثباتي‌ خودشان‌ را پيش‌ ببرند، عمل‌ صالحي‌ كه‌ اصلاح‌ طلبان‌ تشخيص‌ مي‌دهند پيش‌ببرند. اما ممكن‌ است‌ يك‌ عده‌اي‌ تا آخر خط با اينها نروند و جدا بشوند.
اينكه‌ در انتخاب‌ مجلس‌ آينده‌ اصلاح‌ طلبان‌ چه‌ بايد بكنند و چه‌ اتفاقي‌ مي‌افتد. اين‌ از پيش‌ بيني‌هاي‌ خيلي‌ دشواراست‌ با توجه‌ به‌ سرعت‌ و شتابي‌ كه‌ در جامعه‌ ما در حال‌ رخ‌ دادن‌ است‌ و عامل‌ تعيين‌ كننده‌اي‌ كه‌ در حوادث‌ وجوددارد ما الان‌ نمي‌توانيم‌ پيش‌ بيني‌ كنيم‌ بطور دقيق‌ در انتخابات‌ مجلس‌ يا رياست‌ جمهوري‌ چه‌ اتفاق‌ خواهد افتاد.
نكته‌اي‌ كه‌ مي‌خواستم‌ اشاره‌ بشود اين‌ است‌ كه‌ اصلاح‌ طلبها بايست‌ خودشان‌ را از دام‌ مناسك‌ گرايي‌ نجات‌ بدهند.مشكلي‌ كه‌ در حال‌ حاضر داريم‌ و شايد يكي‌ از ريشه‌هاي‌ اختلاف‌ هايي‌ كه‌ بين‌ اصلاح‌ طلبها وجود دارد اين‌ است‌.
دوم‌: اختلاف‌ تحليلي‌ است‌ كه‌ اينها دارند. خيلي‌ها مي‌گويند كه‌ آقاي‌ خاتمي‌ ناتوان‌ است‌ اين‌ تحليل‌ روانشناختي‌ ازمسئله‌ و تا حدي‌ هم‌ درست‌ است‌ ولي‌ نبايد همه‌ واقعيت‌ را به‌ يك‌ تحليل‌ روانشناختي‌ تقليل‌ داد بعد ديگري‌ هم‌ دركار است‌ كه‌ جنبه‌ معرفتي‌ دارد و باز مي‌گردد به‌ اختلاف‌ تحليلي‌ كه‌ بين‌ آقاي‌ خاتمي‌ و برخي‌ اصلاح‌ طلبهاي‌ درون‌حكومت‌ با اصلاح‌ طلبهاي‌ بيرون‌ حكومت‌ است‌ آقاي‌ خاتمي‌ و كساني‌ كه‌ آمدند در اين‌ مجموعه‌ يك‌ پيش‌ فرض‌داشتند، پيش‌ فرض‌شان‌ اين‌ بود كه‌ نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ را قبول‌ دارند. براي‌ آنها جمهوري‌ اسلامي‌ مقدس‌ است‌.حتي‌ صفت‌ مقدس‌ را هم‌ بكار مي‌برند در پي‌ اين‌ هستند كه‌ همين‌ نظام‌ را حفظ كنند يا در چارچوب‌ نظام‌ يكسري‌گشايشهاي‌ اقتصادي‌ ـ سياسي‌ ايجاد كنند كه‌ موجب‌ ماندگاري‌ و بقاي‌ آن‌ باشند. اما وقتي‌ كه‌ در عمل‌ اقتدارگرايان‌اجازه‌ ندادند و اصلاح‌ طلبان‌ شكست‌ مي‌خورند راه‌ ديگر كه‌ مي‌ماند اين‌ است‌ كه‌ از حاكميت‌ بيايند بيرون‌، اما بيرون‌نمي‌توانند بيايند به‌ دليل‌ اينكه‌ خاتمي‌ فكر مي‌كند كه‌ اين‌ عمل‌اش‌ در اين‌ مقطع‌ زمان‌ با توجه‌ به‌ شرايط جهاني‌ يك‌حركت‌ ساختارشكنانه‌ است‌. و اين‌ خلاف‌ پيش‌ فرض‌ قبلي‌اش‌ است‌. اينها عليرغم‌ آزاري‌ كه‌ از مقاومتهاي‌اقتدارگرايان‌ در برابر اصلاحات‌ ديدند حاضر به‌ حركت‌ ساختار شكنانه‌ نيستند. اين‌ يك‌ نوع‌ مناسك‌ گرايي‌ است‌،مناسك‌ گرايي‌ يعني‌ اصل‌ قرار دادن‌ چيزي‌ كه‌ وسيله‌ بوده‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ يك‌ هدفي‌. اما خود آن‌ وسيله‌ مقدس‌مي‌شود، خود آن‌ وسيله‌ هدف‌ مي‌شود و شما همه‌ اهداف‌ و همه‌ چيز را قرباني‌ اين‌ وسيله‌ مي‌كنيد، هدف‌ ما اين‌ است‌كه‌ جامعه‌اي‌ دموكراتيك‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ معنوي‌ و اخلاقي‌ باشد، فكر مي‌كرديم‌ در قالب‌ جمهوري‌ اسلامي‌ محقق‌مي‌شود. اصلاح‌ طلبان‌ بيرون‌ حكومت‌ همين‌ اهداف‌ را دارند نه‌ دنبال‌ جامعه‌ لائيك‌ و نه‌ جامعه‌ ضد مذهب‌ اند و نه‌دنبال‌ جامعه‌ غير اخلاقي‌ اند. اينها كساني‌ هستند كه‌ اگر راه‌ تحقق‌ خواسته‌ها در چارچوب‌ جمهوري‌ اسلامي‌ بسته‌ شدهيچ‌ راهي‌ برايشان‌ نمي‌ماند غير از اينكه‌ يك‌ شكل‌ و فرم‌ ديگري‌ را دنبال‌ كنند. لذا اصلاح‌ طلبان‌ بيرون‌ حكومت‌ چون‌فاقد مناسك‌ گرايي‌اند، دچار تضاد با حكومت‌ مي‌شوند. اينها مي‌گويند به‌ اين‌ اهداف‌ بايد برسيم‌ ولو خارج‌ ازجمهوري‌ اسلامي‌ و اين‌ موجب‌ شكاف‌ مي‌شود.