گفتگوي كتبي با احمد رافت
1- فعالیتهای شما قبل از کار در مطبوعات دوم خرداد چه بود؟
فعاليت هاي مطبوعاتي را از آغاز انقلاب آغاز كردهام. در سال 1360 عضو تحريريه مجله رويدادها و تحليل بودم و خبر و گزارش و تحليل در حوزه آمريكا و اروپا تهيه ميكردم. از نيمه سال 1362 با نوشتن سلسله مقالات در شناخت حزب قاعدين زمان براي روزنامه اطلاعات به عرصه روزنامهها آمدم و تا سال 67 براي كيهان و اطلاعات كه دو روزنامه اصلي و رسمي كشور بودند به صورت پراكنده قلم ميزدم و گاهي از قم به تهران آمده و در جلسات اتاق سردبيري اطلاعات به عنوان مهمان حضور مييافتم. از سال 1367 رنجش عميق از فضاي سياسي كشور از عرصه روزنامه دورم ساخت تا اينكه سلام منتشر شد. همكاري قلمي با روزنامه سلام و پس از آن با روزنامه همشهري و برخي مجلات، دومين مرحله كار مطبوعاتي ام بود اما در تمام اين سالها پيشه اصلي ام پژوهش و نگارش و آموزش بود. از سال 1367 تا 1374 در دانشگاه تدريس ميكردم اما به موجب مباحث آزادي كه طرح ميساختم از ادامه تدريس بازداشته شدم. حرفه اصليام كه از بيست و دو سه سال پيش تا كنون اصليترين منبع درآمدم بود اجراي پروژههاي تحقيقاتي و حق التاليف كتابهايم بوده است اما انگيزه حقيقيام عشق بود زيرا رنج بسيار و دسترنج اندك آن را جز با عشق نميتوان برخويش هموار ساخت.
تا من بزيام پيشه و كارم اين است
آرام و قرار و غمگسارم اين است
عشق ميورزم و اميد كه اين فن شريف
چون هنرهاي دگر موجب حرمان نشود
در سال 75 و 76 (دو سال پيش از دوم خرداد) سردبيري دو هفته نامه و دو شماره از يك مجله را هم برعهده داشتم تا اينكه رويداد دوم خرداد به وقوع پيوست.
2- از نظر شما این روزنامه ها چگونه شکل گرفت و شما به عنوان یکی از بنیانگذاران این دوره مطبوعات در شکل گیری آن چه نقشی داشتید؟
3- پس از دوم خرداد نقش روزنامه ها در ایران از خبررسانی فراتر رفت و مطبوعات جایگزین احزاب شدند.در حقیقت نقش سیاسی را که احزاب باید بازی می کردند به گردن روزنامه ها افتاد. دلیل این امر را چه می دانید و چرا مطبوعات در ایران به جای احزاب سخن گفتند؟
براي درك درست موضوع ناگزيرم قدري به عقب باز گردم تا پاسخ هر دو سوال پيش گفته را بازگويم. پيش از دوم خرداد فضاي سياسي بسيار سنگين و بسته شده بود. برخوردهاي امنيتي هزينه عمل سياسي را بالا برده و امكان هر فعاليتي را سلب ميكرد. چند نشريه مانند سلام و ايران فردا و كيان و آدينه و دنياي سخن ترسان و لرزان و با احتياط مينوشتند و در معرض احضار و دادگاه بودند. در سال 1375 با جمعي از دوستان مانند آقاي سعيد حجاريان، ماشاءالله شمس الواعظين، رضا تهراني، اكبر گنجي، احمد بورقاني و چند تن ديگر جلساتي را در خصوص بررسي شرايط سياسي و راههاي برون رفت از بن بست و شكستن ديوار ياس آفرين شرايط موجود تشكيل داديم. حدود 6 ماه در جلسات متعدد راهكارهاي مختلف مورد بحث قرار گرفت. يكي از آنها تشكيل حزب بود. اين ايده با اشكالاتي مواجه گرديد. براي مثال اين سخن مطرح شد كه جمع ما سالهاست يكديگر را ميشناسيم و عليرغم دردها مشترك اختلاف ديدگاههايمان هم فراوان است اما قوت رفاقت و دردها مشتركمان آن اختلاف نظرها را به حاشيه رانده و كم اهميت ميسازد . ما به همين نحو ميتوانيم سالهاي سال با هم كار كنيم اما اگر در هيات يك حزب ظاهر شويم اختلاف ديدگاهها از حاشيه به متن تبديل ميشود زيرا يك حزب بايد پيوسته موضعگيري كند و نياز به انسجام و وحدت نظر دارد. گرچه ما اكنون نيز هر از گاهي بيانيههاي مشتركي امضا ميكنيم و موضعگيري جمعي انجام ميدهيم اما اينها كنشهاي موردي و در مواضع مشتركي است كه بخاطر آن گرد هم آمدهايم در حاليكه فعاليت حزبي اقتضا ميكند كه در زمينههاي مختلفي هم نظر باشيم. ما اساسا نميدانيم چه قرابتها و تفاوت هايي با يكديگر داريم. اگر عميقا وارد بحث و گفتگو شويم چه بسا برخي از دوستان كه اكنون در يك تقسيم بندي اوليه با يكديگر در يك گروه جا ميگيرند جايشان عوض شود و آشكار گردد آن دو نفري كه با همديگر در برخي مواضع كنوني اختلاف نظر دارند از قضا وجوه اشتراك بيشتري با هم داشته باشند.
در اين جلسات تشكيل حزب به عنوان يكي از راههاي اساسي براي خروج از گسيختگي و حالت تودهوار و نيل به سازماندهي و انسجام و تقويت نيروها و قدرت بسيج اجتماعي و اثرگذاري بر روندها مطرح شد اما تشكيل شتاب زده حزب تحت تاثير ضرورتها و فوريتها ميتوانست پايه اختلافات و مشكلاتي براي آينده را بريزد و حزب سامان نگيرد و به جاي حل مسايل اجتماعي در چنبره مشكلات دروني خود گرفتار آيد. شكست اين تجربه ميتوانست سرخوردگي ها را افزونتر سازد. مگر سرمايه نخبگان ما چقدر بود كه با تصميمهاي شتابزده هزينه شود؟ مضاف بر اينها تشكيل حزب نيازمند اوقات فراغت و سرمايه بود. همه ما چنان در زير چرخهاي تورم قرار داشتيم كه براي گذران زندگي خويش بايد هر چه بيشتر كار ميكرديم. اگر هم كساني ميخواستند وقت خود را براي اداره حزب آزاد كنند بايد از صندوقي تامين ميشدند و هيچيك از ما توان مالي نداشتيم. بنابراين كار حزبي نه تنها عايداتي ندارد كه نيازمند پول و هزينه است.
ديگر اينكه تشكيل حزب موجب وحشت حاكمان ميشد و احساس ميكردند جرياني براي خلع آنها از قدرت در حال شكل گيري است. لذا بايد آنرا در نطفه خفه كرد. به همين دليل پيش از اينكه ما هر كاري را آغاز كنيم مورد تعرض قرار گرفته و همين مقدار كاري كه ميتوانستيم انجام دهيم نيز برباد ميرفت. نمونه حساسيت حكومت نسبت به حركـت هاي جمعي واكنش شديدي بود كه نسبت به بيانيه 107 نفر در خصوص برخورد با دكتر سروش رخ داد.
سرانجام به راهكار دوم رسيديم كه موضوع مطبوعات بود. مطبوعات چند ويژگي و مزيت داشتند. نخست اينكه هر يك از ما با نوشتن مقالات و ديدگاههاي خويش در زمينههاي مختلف همان كاري را كه لازم بود براي تشكيل حزب انجام دهيم صورت ميداديم. يعني براي تشكيل حزب بايد ابتدا چند سال بحث و گفتگو ميكرديم تا وجوه افتراق و اشتراك فكري و سياسي همديگر را دقيقا و عميقا ميشناختيم كه در يابيم كدامين ما ميتواند در سپهر دوستي به روابط خود ادامه دهد و كدامين ما ميتوانند در سپهر عمل حزبي گرد هم آيند. اين بحث ها به جاي اينكه در جمع بستهاي صورت گيرد به صورت علني و گسترده مطرح شده و جامعه را نيز با خود همراه ميكند، آگاهي مي بخشد و گرايشات مختلفي را نمايندگي ميكند و در معرض نقد و نظر ديگران هم قرار ميگيرد.
دوم اينكه ممكن است پس از چند سال از دل اين فعاليت، چند حزب در آيد يعني دوستان مختلفي كه در اين جمع هستند با همگرايان خويش در اين جمع و در سطح جامعه همديگر را بيابند و تشكلي را سامان دهند.
سوم اينكه كار مطبوعاتي گرچه در ابتدا نيازمند سرمايه گذاري بود اما از نظر اقتصادي ميتواند به بازدهي رسد و دوستاني كه درگير آن ميشوند ميتوانند به عنوان يك كار جايگزين روي آن حساب كنند و ساير افرادي كه از نظر اجرايي درگير نميشوند ميتوانند مقاله بنويسند.
چهارم اينكه حساسيت سياسياي كه در خصوص حزب وجود دارد نسبت به فعاليت مطبوعاتي نيست. سرانجام مقرر شد از ميان آن جمع كساني كه روي آنها حساسيت سياسي وجود ندارد انتخاب شوند و براي دريافت مجوز نشريه از وزارت ارشاد اقدام كنند.
در همان ابتدا دوستان به اتفاق بر اين عقيده بودند كه در مورد من نيازي به بحث مراجعه به وزارت ارشاد نيست خصوصا كه چندي پيش، وزارت اطلاعات طي نامهاي به وزارت ارشاد دستور لغو پروانه انتشارات تفكر را كه مجوز آن به نام من بود صادر كرده بود و همچنين پس از 8 سال تدريس در دانشگاه از ادامه كار در دانشگاه محروم شده بودم. در آن جمع قرار شد آقاي سعيد حجاريان كه آن زمان با وجود ديدگاههاي نوگرايانهاش (كه با نام مستعار در نشريه عصر ما قلم مي زد) اما از ديد حكومت مشكلي نداشت و نيز آقاي اكبر گنجي و آقاي بورقاني براي دريافت مجوز نشريه اقدام كنند. دو نفر نخست اقدام كردند. نميدانم تصميم آنان چقدر متاثر از گفتگوهاي اين جلسات و يا با چه فاصله زماني از تصميمگيري بود اما هر دو نفر آنها موفق به اخذ مجوز شدند. سعيد حجاريان روزنامه صبح امروز و اكبر گنجي هفته نامه «راه نو». احمد بورقاني نيز پس از دوم خرداد معاون مطبوعاتي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي شد و بخاطر سياستهايش در حمايت از مطبوعات مغضوب و بركنار گرديد گرچه خدمات او به نام آقاي مهاجراني وزير ارشاد ثبت شد اما به روايت خود بورقاني وزير هم در اعمال فشار و انتقاد به وي بيسهم نبود.
با آغاز زمزمه انتخابات رياست جمهوري دوم خرداد، جمع ما وارد معركه گرديد و بحث مطبوعات و احزاب به فراموشي سپرده شد. همه به چشم فرصتي به انتخابات مينگريستيم . تحليل ما اين بود كه ناراضيان و افكار عمومي را فعال كنيم و از طريق صندوقهاي راي و با كسب 5 – 4 ميليون آرا نشان دهيم به عنوان يك نيرويي كه وزن اجتماعي 5 – 4 ميليون نفري دارد بايد از حقوق و امكاناتي برخوردار بوده تريبون و روزنامه داشته باشيم. خاتمي بهترين گزينه تشخيص داده شد كه شانس تاييد صلاحيت او هم بالاتر از سايرين است و استعفايش از وزارت ارشاد و مقاومتي كه در برابر فشار روشنفكران و مطبوعات در دوران وزارت خود نشان داده بود امتيازي براي او به شمار ميرفت.
خاتمي آمد اما ناگهان برخلاف انتظار همگاني در دو هفته آخر پيش از انتخابات معادلات وارونه شد و خاتمي با آراء چشمگيري رقيب خود را با فاصله زياد پشت سر نهاد و يك جنبش اجتماعي، سياسي با بهرهگيري از فرصت انتخاباتي در چارچوبهاي قانوني موجود شكل گرفت.
حميدرضا جلايي پور گرچه در جلسات ما نبود و با اغلب آن دوستان آشنايي قبلي نداشت اما در ايام تحصيل در انگليس با دكتر سروش آشنا شده و به تازگي به ايران بازگشته بود. او امتياز روزنامه جامعه را دريافت كرده بود و با وساطت سروش آن را در اختيار شمسالواعظين و سازگارا گذاشت. شمس سردبير موفقي در كيان بود و پس از سالها ميخواست سردبيري روزنامهاي جديد را تجربه كند. سازگارا مدير اجرايي سازمان روزنامه و شمس سردبير آن شد. پيش از آن من هفتهنامه اي را سردبيري ميكردم كه امتياز ان دولتي و مدير مسئول آن يكي از دوستانم نبود و بخاطر حساسيت هاي سياسي قرار بود من بدون ذكر نام و نشان آنرا اداره كنم. صرفا با هدف پرورش تعدادي روزنامهنگار، افرادي را به آنجا بردم كه برخي از آنها در مطبوعات پس از دوم خرداد فعال شدند. شمس هم با نام مستعار براي هر شماره آن مقاله مينوشت. در همين ايام روزنامه جامعه شكل گرفت . شمس گفت او را ياري دهم. تعبير او كه ميتوان گفت در واقع يكي از روش هاي كاري شمس بود اين بود كه ميخواهم از credit باقي و امثال او استفاده كنم و با انباشت كرديت ها در روزنامه آن را تغيير دهم و با آن دوباره به شما و بقيه credit بدهم. در ميان جمع دوستان آن جلسه من نسبت به بيشتر آنها داراي سابقه نويسندگي رسمي بودم و چند كتاب و دهها مقاله طي سالهاي گذشته منتشر كرده بودم . در آن زمان تحليل من اين بود كه ما بايد سرمايه و بضاعت علمي خويش را برداريم و با خود به مطبوعات اصلاح طلب ببريم. روزنامهنگاري تا آن زمان منزلت اجتماعي نداشت و حتي برعكس اگر ميخواستند نوشته كسي را بي ارزش نمايند ميگفتند كار او ژورناليستي است. ما بايد منزلت روزنامه نگاري را بالا ميبرديم. در دو ماه قبل از انتشار روزنامه كه برنامهريزي و سازماندهي آن تمام وقت شمس را ميگرفت، عصر ها به آنجا ميرفتم و برخي شب ها با اتومبيل خود كه به خانه ميرفتم شمس را هم ميبردم و چون هم مسير بوديم به خانه ميرساندم و در راه گفتگو ميكرديم. اعتقاد به ايجاد يا ارتقاي منزلت حرفهروزنامه نگاري را در آن شب ها هم براي شمس گفته بودم. شايد در انبوه مشغلههاي آن روز فراموش كرده باشد اما در بهار مطبوعات هم طي مصاحبهاي همين نكته را گفته بودم. علاوه بر منزلت بايد به روزنامهنگاري جسارت هم مي بخشيديم. حرفه اصلي من كار پژوهشي و كتاب بود اما با اين اعتقاد بسياري از آنها را كاستم و به عرصه روزنامه نگاري افتادم البته آنجا هم نقشي در مديريت و اجرا نگرفتم و نوشتن براي روزنامه را انتخاب كردم. در روزنامه جامعه مشاور سردبيربودم. با تعطيل شدن آن توس در آمد و نقش من ادامه داشت. در آن ايام اختلافات و سوء تفاهماتي ميان روشنفكران ديني بروز كرده بود كه در نتيجه آن روزنامه شمس به نوعي از سوي آنها بايكوت شده بود و با آن مصاحبه نميكردند و مقاله نميدادند و من هم در ميان برخي از آنها به اصلاح ذات البين ميپرداختم و گاه بخاطر همكاري ام با جامعه و توس مورد انتقاد بودم. اين حكايت خود داستاني ديگر دارد كه ميگذارم و ميگذرم. پس توقيف توس روزنامه خرداد به مدير مسئولي عبدالله نوري آمد. او روحاني دولتمردي بود كه موضع نوگرايانهاي اتخاذ كرده و توسط مجلس پنجم كه در اختيار محافظهكاران قرار داشت استيضاح شد و از وزارت افتاد. سردبير آن آقاي علي حكمت بود. سالها پيش كه در بنياد تاريخ قم اشتغال داشتم و براي شركت در برخي جلسات شوراي علمي بنياد به تهران آمده بودم با او آشنا شدم . حكمت پس از چند سال عزلت و دوري گزيني از عمل سياسي و روي آوردن به كار اقتصادي و مطالعه كتاب با وساطت و اصرار آقاي نوري بازگشته بود. از چند هفته پيش از انتشار خرداد همكاري ام را آغاز كردم. نقش من مشاوره براي مدير مسئول و سردبير (نوري و حكمت) بود و نظارت بر كار بعضي سرويسها را نيز برعهدهام گذاشتند اما كار اصلي من نوشتن مقاله بود. پس از انتشار خرداد شمس هم روزنامه نشاط را منتشر كرد. و سعيد حجاريان هم صبح امروز را. من براي نشاط و صبح امروز هم قلم مي زدم. و براي نشاط بيشتر. سرانجام روزنامه نشاط را به بهانه چاپ مقالهاي از باقرزاده و مقاله من توقيف كردند و بعدها به لطيف صفري و شمس و خودم بخاطر همين مقاله حكم زندان دادند. شمس از پاي ننشست و روزنامه ديگري به نام عصر آزادگان را منتشر كرد. اين دو روزنامه اخير قبلاً با تيراژ محدودي عرضه ميشدند و جايگاه مهمي در مطبوعات نداشتند اما شمس با گروهي كه هميشه انديشه و قلمجلايي پور اولين مدير مسئول (در روزنامه جامعه) را نيز همراه خود داشت آنها را ميگرفت و به روزنامهاي مهم و مطرح تبديل ميكرد . من به همراه جلايي پور، مرتضي مرديها، محمدجواد مظفر و شمس الواعظين خود و مديران مسئول نشاط و عصر آزادگان، عضو شوراي سياستگذاري آنها نيز بوديم. پس از توقيف روزنامه خرداد و زنداني شدن عبدالله نوري روزنامه فتح را به مدير مسئولي دكتر يدالله اسلامي منتشر كرديم. اين بار و با رفتن آقاي نوري آقاي حكمت هم انگيزه گذشته را نداشت و خسته شده بود. قرعه سردبيري فتح به نام من افتاد. پيشنهاد كردم شورايي مركب از حكمت و گنجي و من تشكيل شود و در اين صورت مسئوليت را ميپذيرم. آقاي گنجي به دلايلي از جمله نقطه نظرات خويش درباره برخي دبيران سرويسها حضور خويش را مشروط ساخته بود لذا بيش از دو بار در جلسه شوراي سردبيري حضور نيافت و عملاً من ماندم و آقاي حكمت. بهار مطبوعات خزان ما بود زيرا غرق در مطبوعات شده و از زندگي شخصي خود بازمانده بوديم شرايط ويژه و استثنايي بود كه بايد با تمام قوا از آن براي پيشبرد دموكراسي و امنيت و آزادي بهره ميبرديم.
4- مطبوعات پس از دوم خرداد بعضی از اخبار جنجال برانگیز روز را پوشش دادند و مقالات و تحلیل های زیادی درباره آنها نوشتند. چقدر پوشش این اخبار در توقیف روزنامه ها تاثیر داشت؟
گرچه از آغاز انتشار روزنامه جامعه حساسيتها آغاز شده بود فراموش نميكنم كه روزي عطاءالله مهاجراني وزير ارشاد به روزنامه آمد و براي شمس پيغام آورد كه از جايي گفتهاند جامعه باشد اما شمس سردبير نباشد. فراموش نميكنم روزي كه با توقيف جامعه شمس مرا مجاب كرد با رازيني رئيس دادگستري تهران تلفني، گفتگو كنم و 45 دقيقه نكات مهمي مبادله شد و چند روز پس از آن من و جلايي پور و شمس و مرديها به ديدن رئيس دادگستري رفتيم اما مسئله حل نشد و جامعه را براي هميشه تعطيل كردند. مشروح خاطرات آنها را بايددر مجالي ديگر بازگو كنم. اما نكته اينجاست كه با بروز قتلهاي زنجيرهاي دوران نويني در مطبوعات ايران آغاز شد. به شهادت مجموعه مقالات منتشر شده در مطبوعات نخستين مقالات را درباره قتلهاي زنجيرهاي نوشتم و از يكماه بعد ساير دوستانم به اين جريان پيوستند و با توجه به مشاهده آثار و بازتاب توجه برانگيز ديگران نسبت به مقالات من وارد اين ميدان شدند كه برايم بسيار مغتنم بود زيرا هر چه افراد بيشتري به اين جرگه ميآمدند كاميابتر بوديم. مطبوعات اينك جسارت را هم به درجه استاندارد حرفهاي ميرساندند. افكار عمومي به آنها اعتماد كرده بود، فعاليت مطبوعات و پايمرديهاي خاتمي رئيس جمهور كار را به اينجا رساند كه وزارت اطلاعات رسما بيانيه داد و اعلام كرد قتلهاي زنجيرهاي توسط يك محفل خودسر در اين وزارت سازماندهي و اجرا شدهاند . اين يك پيروزي بزرگ براي مطبوعات و براي اصلاح طلبان و حتي براي خود جمهوري اسلامي بود.
ايران جايگاهي عزتمند يافت و بهترين تمرين دموكراسي را به نمايش گذاشت بدون اينكه از ساختارهاي حقوقي جمهوري اسلامي عبور كند اما اين پيروزي بزرگ مقدمهاي براي خزان مطبوعات شد. كاسه صبر اقتدارگرايان لبريز شده بود. واكنشها تند و تيز و خشمآگين تر گرديد. اگر روزنامه جامعه را در ماههاي نخستين پس از روي كار آمدن دولت خاتمي مانند قتل خليفه بغداد توسط هلاكو خان ابتدا نمدمالي ميكردند تا بنگرند آسمان بر زمين ميآيد يا نه و سپس آنرا لغو پروانه كردند و بعد در روزنامههاي ديگر تكرار شده بود اما اين بار ناگهان دست به توقيف فلهاي و گسترده مطبوعات زدند. گويي يك كودتا بود، كودتاي سفيد. ستاد عملياتي آنها به اين نتيجه رسيده بود كه به جاي توقيف واحد به واحد، مطبوعات اصلاح طلب را يك جا برچيند اما اين كار بايد با توقيف و بازداشت كساني تكميل ميشد كه به زعم آنها نقش پايهگذار و گرداننده مطبوعات اصلاحطلب را داشتند و اين مدعا را بارها در مطبوعات خود بر قلم و زبان آورده بودند. سعيد حجاريان در 24 اسفند 1378 ترور شد و هفتهها در كوما بود و تا آستانه مرگ رفت. 14 روز بعد (8 فروردين 79) من به وزارت اطلاعات احضار شدم و پس از آن به دادگاه انقلاب و از دادگاه انقلاب به دادگاه عمومي (سعيد مرتضوي) رفتم و بازجويي و محاكمه ام آغاز شد. شمس الواعظين هم در 29 فروردين زنداني شد. لطيف صفري مقارن با او به زندان رفت. پس از او اكبر گنجي در 3 ارديبهشت 79 بازداشت گرديد.
گرچه آغاز سال جديد با احضار من و سپس زنداني شدن شمس كليد خورد اما در فرايند بازجويي و محاكمه افتادم و 9 خرداد 79 در ششمين جلسه محاكمه از دادگاه به زندان رفتم و هفتمين جلسه محاكمه را از زندان به دادگاه آوردند و دوباره بازگرداندند.
5- چرا شما را دستگیر کردند و چه حکمی به شما دادند ؟ در زمان زندان چه کردید و آن دوران چگونه سپری شد؟
علت دستگيري من در شكايات و كيفرخواست آمده است. اتهامات اصلي من در دو بخش بود يكي مقاله اعدام و قصاص و ديگري مجموعه مقالاتم درباره قتلهاي زنجيرهاي.
شاكي من در مقاله اعدام و قصاص عباسعلي عليزاده رئيس دادگستري به عنوان مدعيالعموم بود. اين شكايت پس از موجي بود كه در مطبوعات محافظهكاران عليه مقاله برانگيخته شد و مصباح يزدي منكر قصاص را مهدور الدم خواند (معنايش اين است كه هر كس در خيابان اين نويسنده را ديد ميتواند به قتل برساند) و جامعه مدرسين قم و جامعه روحانيت مبارز و آيت الله نوري همداني و آيت الله فاضل لنكراني و عدهاي ديگر موضعگيري شديدي اتخاذ كردند كه همه اينها در جلد اول كتاب دفاعيات من به نام اعدام و قصاص آمده است. با وجود آنكه در مطبوعات محافظهكار اتهام ارتداد و مهدور الدم زدند امامرا به اتهام اهانت به مقدسات محاكمه كردند كه مجازاتي سبكتر از ارتداد داشت.
در خصوص مقالات مربوط به قتلهاي زنجيرهاي شاكيان من عبارت بودند از علي فلاحيان وزير اطلاعات و امنيت و مصطفي پورمحمدي قائم مقام او، سلطاني معاون نيروي انساني وزارت اطلاعات و خطيب مدير كل اداره اطلاعات قم و شاكي ديگرم نيز وزارت اطلاعات خاتمي بود. فلاحيان در شكايت خود گفته بود كه من او را به دخالت در قتل تفتي، قائم مقامي، كشيشها و علماي اهل سنت و نيز سوء استفاده مالي متهم كردهام. خود او نيز به عنوان شاكي يكبار در دادگاه حاضر شد. تنها كسي كه با شكايت اين جمع به زندان رفت من بودم. به محض زنداني شدنم دو جلد كتاب تراژدي دموكراسي در ايران كه حاوي مجموعه مقالاتم در مورد قتلهاي روشنفكران بود توقيف شد هر چند غير از تيراژ قبل از توقيف، به گفته يك كارشناس مطلع بيش از يكصدد و سي هزار نسخه در بازار سياه چاپ شد و به فروش رسيد و به كيسه دلالان بازار سياه رفت.
در خصوص مقالاتم پيرامون ترور حجاريان نيز سپاه پاسداران، نيروي انتظامي، وزارت اطلاعات و راديو و تلويزيون ايران و آقاي محتشم از انصار حزب الله شكايت كردند و هر 5 شاكي در دادگاه حضور يافتند.
سعيد مرتضوي بخاطر مقاله اعدام و قصاص 4 سال و مقالات پيرامون قتلها 3 سال و بخاطر مقالاتي كه در نقد نظارت استصوابي نوشته بودم و اتهام توهين به قوه قضائيه و شوراي نگهبان 6 ماه زندان تعيين كرد كه جمعا 5/7 سال شد. در مرحله تجديد نظر ، اين حكم به سه سال تقليل يافت. در مدت زندان چند بار به دادگاه فراخوانده شدم و پروندههاي ديگري هم گشوده شد كه يكي از آنها پس از زندان منجر به يك سال ديگر زندان شد و بقيه مفتوح است.
در ايام زندان عمدتا به مطالعه اشتغال داشتم . يك كتاب به نام قضاوت آمريكايي را به صورت مشترك با برادرم ترجمه كردم كه درباره ساختار قضايي آمريكاست. مجموعه مقالاتم را مرتب كرده و به چاپ سپردم و چند مقاله پژوهشي مفصل نوشتم و دو كتاب قبليام را بازنويسي كردم. مشكلات و شيوههاي انتقال كتاب ها و نوشتهها به داخل زندان و خارج كردن آنها خود حكايت ديگري داردكه اكنون بازگو كردنش مصحلت نيست. براي فهم كامل اينكه در زمان زندان چه كرديم و آن دوران چگونه سپري شد بايد خاطرات دوره زندان را بنويسم و انتشار دهم.
6- در حال حاضر چه می کنید و مشغولیت اصلی شما چیست؟
پس از آزادي از زندان، كار اصلي و ديرين خويش را كه پژوهش و نگارش بود تعقيب كردم. در انتخابات انجمن دفاع از آزادي مطبوعات به عضويت شوراي مركزي آن درآمدم. براي روزنامههاي اصلاح طلب مقاله نوشتم و سرانجام روزنامهاي به نام جمهوريت را انتشار دادم. 5 ماه براي سازماندهي تحريريه و ساير كارهاي روزنامه وقت صرف كرديم. اسپانسر ما سرمايهگذاري سنگيني انجام داد تعدادي پيش شماره آزمايشي انتشار دادم و براي نخستن بار يك روزنامه اجتماعي حرفهاي را سامان داديم كه صفحات ويژهاي را به نهادهاي مدني و صنفي و قوميتها اختصاص داد و نيز براي نخستين بار يك صفحه به حقوق بشر اختصاص يافت. پس از دو هفته انتشار با يك تلفن از سوي دادستان تهران (سعيد مرتضوي) جمهوريت از انتشار بازماند و ماهها تلاش بر باد رفت. مسجد جامعي وزير ارشاد طي جلسهاي به من گفت كه با مرتضوي مذاكره كرده و او گفته است در صورتيكه باقي سردبير جمهوريت نباشد و فرد ديگري معرفي شود اين روزنامه ميتواند انتشار يابد. گرچه بخاطر ادامه كار روزنامه و تحريريهاي كه اكنون آموخته بود چه راهي را بايد بپيمايد كناره گيري خويش را اعلام كردم اما تاكنون كه قريب يكسال از آن تاريخ ميگذرد اجازه انتشار مجدد آنرا ندادهاند. چندي بعد مجله جامعه نو به مدير مسئولي همسرم نيز به بهانه عدم انتشار منظم اما به واقع و بر اساس اطلاع دقيق ما بخاطر نسبت مدير مسئول آن با من لغو امتياز شد. پس از آزادي از زندان كمر همت به تاسيس انجمن دفاع از حقوق زندانيان با همكاري عدهاي از دوستان اصلاح طلب و دموكرات بستم. اكنون روزگارم را در دو كار سپري ميكنم: ادامه پژوهش و نگارش و اداره انجمن دفاع از حقوق زندانيان. كارنامه عملكرد سال گذشته انجمن كه به صورت كتابي 80 صفحهاي انتشار يافت چندان درخشان است كه برخي فعالان NGO هاي ديگر از وسعت كار ان اظهار شگفتي كردهاند. اكنون تلاش من بر دو حوزه نظري و عملي حقوق بشر متمركز شده است. توليد ادبيات و نظريهپردازي در اين زمينه ونهادسازي و تثبيت يك سازمان مستقل مدني به نام انجمن دفاع از حقوق زندانيان در حوزه عملي.
در ايران اكتفا به كار روشنفكري ورزيدن عقيم است. روشنفكران نظريه پردازي ميكنند و منتظر ميمانند كه ديگران آنرا اجرا نمايند و جامعه بي سازمان و مرعوب شده نيز منتظر پيشگام شدن و ورود ديگران به ميدان و معركه است در نتيجه كاري سامان نميگيرد. در اين مرحله تاريخي از جامعه ايران به روشنفكران عملگرا نيازمنديم، روشنفكراني كه در دل جامعه بزيند و در كنار نظريه پردازي آستين همت بالا زده و خود در اجراي نظريات بكوشند. تنها در جامعه اي كه تقسيم كار منطقي صورت گرفته و دموكراسي و جامعه مدني استقرار يافته است روشنفكر بايد فقط روشنفكري بورزد.