دوشنبه 17 اسفند 1383

گفتگوي كتبي با احمد رافت

‏1- فعالیتهای شما قبل از کار در مطبوعات دوم خرداد چه بود؟‏
فعاليت هاي مطبوعاتي را از آغاز انقلاب آغاز كرده‌ام. در سال 1360 عضو تحريريه مجله رويدادها و ‏تحليل بودم و خبر و گزارش و تحليل در حوزه آمريكا و اروپا تهيه مي‌كردم. از نيمه سال 1362 با ‏نوشتن سلسله مقالات در شناخت حزب قاعدين زمان براي روزنامه اطلاعات به عرصه روزنامه‌ها ‏آمدم و تا سال 67 براي كيهان و اطلاعات كه دو روزنامه اصلي و رسمي كشور بودند به صورت ‏پراكنده قلم مي‌زدم و گاهي از قم به تهران آمده و در جلسات اتاق سردبيري اطلاعات به عنوان ‏مهمان حضور مي‌يافتم. از سال 1367 رنجش عميق از فضاي سياسي كشور از عرصه روزنامه دورم ‏ساخت تا اينكه سلام منتشر شد. همكاري قلمي با روزنامه سلام و پس از آن با روزنامه همشهري و ‏برخي مجلات، دومين مرحله كار مطبوعاتي ام بود اما در تمام اين سالها پيشه اصلي ام پژوهش و ‏نگارش و آموزش بود. از سال 1367 تا 1374 در دانشگاه تدريس مي‌كردم اما به موجب مباحث ‏آزادي كه طرح مي‌ساختم از ادامه تدريس بازداشته شدم. حرفه اصلي‌ام كه از بيست و دو سه سال ‏پيش تا كنون اصلي‌ترين منبع درآمدم بود اجراي پروژه‌هاي تحقيقاتي و حق التاليف كتابهايم بوده ‏است اما انگيزه حقيقي‌ام عشق بود زيرا رنج بسيار و دسترنج اندك آن را جز با عشق نمي‌توان ‏برخويش هموار ساخت.‏
تا من بزي‌ام پيشه و كارم اين است ‏
آرام و قرار و غمگسارم اين است
عشق مي‌ورزم و اميد كه اين فن شريف
چون هنرهاي دگر موجب حرمان نشود

در سال 75 و 76 (دو سال پيش از دوم خرداد) سردبيري دو هفته نامه و دو شماره از يك مجله را ‏هم برعهده داشتم تا اينكه رويداد دوم خرداد به وقوع پيوست.‏

‏2- از نظر شما این روزنامه ها چگونه شکل گرفت و شما به عنوان یکی از بنیانگذاران این ‏دوره مطبوعات در شکل گیری آن چه نقشی داشتید؟ ‏
‏3- پس از دوم خرداد نقش روزنامه ها در ایران از خبررسانی فراتر رفت و مطبوعات ‏جایگزین احزاب شدند.در حقیقت نقش سیاسی را که احزاب باید بازی می کردند به گردن ‏روزنامه ها افتاد. دلیل این امر را چه می دانید و چرا مطبوعات در ایران به جای احزاب ‏سخن گفتند؟

‏ براي درك درست موضوع ناگزيرم قدري به عقب باز گردم تا پاسخ هر دو سوال پيش گفته را ‏بازگويم. پيش از دوم خرداد فضاي سياسي بسيار سنگين و بسته شده بود. برخوردهاي امنيتي ‏هزينه عمل سياسي را بالا برده و امكان هر فعاليتي را سلب مي‌كرد. چند نشريه مانند سلام و ايران ‏فردا و كيان و آدينه و دنياي سخن ترسان و لرزان و با احتياط مي‌نوشتند و در معرض احضار و ‏دادگاه بودند. در سال 1375 با جمعي از دوستان مانند آقاي سعيد حجاريان، ماشاءالله شمس ‏الواعظين، رضا تهراني، اكبر گنجي، احمد بورقاني و چند تن ديگر جلساتي را در خصوص بررسي ‏شرايط سياسي و راههاي برون رفت از بن بست و شكستن ديوار ياس آفرين شرايط موجود تشكيل ‏داديم. حدود 6 ماه در جلسات متعدد راهكارهاي مختلف مورد بحث قرار گرفت. يكي از آنها ‏تشكيل حزب بود. اين ايده با اشكالاتي مواجه گرديد. براي مثال اين سخن مطرح شد كه جمع ما ‏سالهاست يكديگر را مي‌شناسيم و عليرغم دردها مشترك اختلاف ديدگاههايمان هم فراوان است اما ‏قوت رفاقت و دردها مشتركمان آن اختلاف نظرها را به حاشيه رانده و كم اهميت مي‌سازد . ما به ‏همين نحو مي‌توانيم سالهاي سال با هم كار كنيم اما اگر در هيات يك حزب ظاهر شويم اختلاف ‏ديدگاهها از حاشيه به متن تبديل مي‌شود زيرا يك حزب بايد پيوسته موضعگيري كند و نياز به ‏انسجام و وحدت نظر دارد. گرچه ما اكنون نيز هر از گاهي بيانيه‌هاي مشتركي امضا مي‌كنيم و ‏موضعگيري جمعي انجام مي‌دهيم اما اينها كنش‌هاي موردي و در مواضع مشتركي است كه بخاطر ‏آن گرد هم آمده‌ايم در حاليكه فعاليت حزبي اقتضا مي‌كند كه در زمينه‌هاي مختلفي هم نظر ‏باشيم. ما اساسا نمي‌دانيم چه قرابت‌ها و تفاوت هايي با يكديگر داريم. اگر عميقا وارد بحث و گفتگو ‏شويم چه بسا برخي از دوستان كه اكنون در يك تقسيم بندي اوليه با يكديگر در يك گروه جا ‏مي‌گيرند جايشان عوض شود و آشكار گردد آن دو نفري كه با همديگر در برخي مواضع كنوني ‏اختلاف نظر دارند از قضا وجوه اشتراك بيشتري با هم داشته باشند. ‏
‏ در اين جلسات تشكيل حزب به عنوان يكي از راههاي اساسي براي خروج از گسيختگي و حالت ‏توده‌وار و نيل به سازماندهي و انسجام و تقويت نيروها و قدرت بسيج اجتماعي و اثرگذاري بر ‏روندها مطرح شد اما تشكيل شتاب زده حزب تحت تاثير ضرورت‌ها و فوريت‌ها مي‌توانست پايه ‏اختلافات و مشكلاتي براي آينده را بريزد و حزب سامان نگيرد و به جاي حل مسايل اجتماعي در ‏چنبره مشكلات دروني خود گرفتار آيد. شكست اين تجربه مي‌توانست سرخوردگي ها را افزون‌تر ‏سازد. مگر سرمايه نخبگان ما چقدر بود كه با تصميم‌هاي شتابزده هزينه شود؟ مضاف بر اينها ‏تشكيل حزب نيازمند اوقات فراغت و سرمايه بود. همه ما چنان در زير چرخ‌هاي تورم قرار داشتيم ‏كه براي گذران زندگي خويش بايد هر چه بيشتر كار مي‌كرديم. اگر هم كساني مي‌خواستند وقت ‏خود را براي اداره حزب آزاد كنند بايد از صندوقي تامين مي‌شدند و هيچيك از ما توان مالي ‏نداشتيم. بنابراين كار حزبي نه تنها عايداتي ندارد كه نيازمند پول و هزينه است. ‏
ديگر اينكه تشكيل حزب موجب وحشت حاكمان مي‌شد و احساس مي‌كردند جرياني براي خلع آنها ‏از قدرت در حال شكل گيري است. لذا بايد آنرا در نطفه خفه كرد. به همين دليل پيش از اينكه ما ‏هر كاري را آغاز كنيم مورد تعرض قرار گرفته و همين مقدار كاري كه مي‌توانستيم انجام دهيم نيز ‏برباد مي‌رفت. نمونه حساسيت حكومت نسبت به حركـت هاي جمعي واكنش شديدي بود كه ‏نسبت به بيانيه 107 نفر در خصوص برخورد با دكتر سروش رخ داد.‏
سرانجام به راهكار دوم رسيديم كه موضوع مطبوعات بود. مطبوعات چند ويژگي و مزيت داشتند. ‏نخست اينكه هر يك از ما با نوشتن مقالات و ديدگاههاي خويش در زمينه‌هاي مختلف همان كاري ‏را كه لازم بود براي تشكيل حزب انجام دهيم صورت مي‌داديم. يعني براي تشكيل حزب بايد ابتدا ‏چند سال بحث و گفتگو مي‌كرديم تا وجوه افتراق و اشتراك فكري و سياسي همديگر را دقيقا و ‏عميقا مي‌شناختيم كه در يابيم كدامين ما مي‌تواند در سپهر دوستي به روابط خود ادامه دهد و ‏كدامين ما مي‌توانند در سپهر عمل حزبي گرد هم آيند. اين بحث ها به جاي اينكه در جمع بسته‌اي ‏صورت گيرد به صورت علني و گسترده مطرح شده و جامعه را نيز با خود همراه مي‌كند، آگاهي مي ‏بخشد و گرايشات مختلفي را نمايندگي مي‌كند و در معرض نقد و نظر ديگران هم قرار مي‌گيرد.‏
دوم اينكه ممكن است پس از چند سال از دل اين فعاليت، چند حزب در آيد يعني دوستان ‏مختلفي كه در اين جمع هستند با همگرايان خويش در اين جمع و در سطح جامعه همديگر را ‏بيابند و تشكلي را سامان دهند.‏
سوم اينكه كار مطبوعاتي گرچه در ابتدا نيازمند سرمايه گذاري بود اما از نظر اقتصادي ‌مي‌تواند به ‏بازدهي رسد و دوستاني كه درگير آن مي‌شوند مي‌توانند به عنوان يك كار جايگزين روي‌ آن حساب ‏كنند و ساير افرادي كه از نظر اجرايي درگير نمي‌شوند مي‌توانند مقاله بنويسند.‏
چهارم اينكه حساسيت سياسي‌اي كه در خصوص حزب وجود دارد نسبت به فعاليت مطبوعاتي ‏نيست. سرانجام مقرر شد از ميان آن جمع كساني كه روي آنها حساسيت سياسي وجود ندارد ‏انتخاب شوند و براي دريافت مجوز نشريه از وزارت ارشاد اقدام كنند.‏
در همان ابتدا دوستان به اتفاق بر اين عقيده بودند كه در مورد من نيازي به بحث مراجعه به وزارت ‏ارشاد نيست خصوصا كه چندي پيش، وزارت اطلاعات طي نامه‌اي به وزارت ارشاد دستور لغو ‏پروانه انتشارات تفكر را كه مجوز آن به نام من بود صادر كرده بود و همچنين پس از 8 سال تدريس ‏در دانشگاه از ادامه كار در دانشگاه محروم شده بودم. در آن جمع قرار شد آقاي سعيد حجاريان كه ‏آن زمان با وجود ديدگاههاي نوگرايانه‌اش (كه با نام مستعار در نشريه عصر ما قلم مي ‌زد) اما از ديد ‏حكومت مشكلي نداشت و نيز آقاي اكبر گنجي و آقاي بورقاني براي دريافت مجوز نشريه اقدام ‏كنند. دو نفر نخست اقدام كردند. نمي‌دانم تصميم آنان چقدر متاثر از گفتگوهاي اين جلسات و يا ‏با چه فاصله زماني از تصميم‌گيري بود اما هر دو نفر آنها موفق به اخذ مجوز شدند. سعيد حجاريان ‏روزنامه صبح امروز و اكبر گنجي هفته‌ نامه «راه نو». احمد بورقاني نيز پس از دوم خرداد معاون ‏مطبوعاتي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي شد و بخاطر سياست‌هايش در حمايت از مطبوعات مغضوب ‏و بركنار گرديد گرچه خدمات او به نام آقاي مهاجراني وزير ارشاد ثبت شد اما به روايت خود ‏بورقاني وزير هم در اعمال فشار و انتقاد به وي بي‌سهم نبود.‏
با آغاز زمزمه انتخابات رياست جمهوري دوم خرداد، جمع ما وارد معركه گرديد و بحث مطبوعات و ‏احزاب به فراموشي سپرده شد. همه به چشم فرصتي به انتخابات مي‌نگريستيم . تحليل ما اين بود ‏كه ناراضيان و افكار عمومي را فعال كنيم و از طريق صندوق‌هاي راي و با كسب 5 – 4 ميليون آرا ‏نشان دهيم به عنوان يك نيرويي كه وزن اجتماعي 5 – 4 ميليون نفري دارد بايد از حقوق و ‏امكاناتي برخوردار بوده تريبون و روزنامه داشته باشيم. خاتمي بهترين گزينه تشخيص داده شد كه ‏شانس تاييد صلاحيت او هم بالاتر از سايرين است و استعفايش از وزارت ارشاد و مقاومتي كه در ‏برابر فشار روشنفكران و مطبوعات در دوران وزارت خود نشان داده بود امتيازي براي او به شمار ‏مي‌رفت.‏
خاتمي آمد اما ناگهان برخلاف انتظار همگاني در دو هفته آخر پيش از انتخابات معادلات وارونه شد ‏و خاتمي با آراء چشمگيري رقيب خود را با فاصله زياد پشت سر نهاد و يك جنبش اجتماعي، ‏سياسي با بهره‌گيري از فرصت انتخاباتي در چارچوب‌هاي قانوني موجود شكل گرفت.‏
حميدرضا جلايي پور گرچه در جلسات ما نبود و با اغلب آن دوستان آشنايي قبلي نداشت اما در ‏ايام تحصيل در انگليس با دكتر سروش آشنا شده و به تازگي به ايران بازگشته بود. او امتياز روزنامه ‏جامعه را دريافت كرده بود و با وساطت سروش آن را در اختيار شمس‌الواعظين و سازگارا گذاشت. ‏شمس سردبير موفقي در كيان بود و پس از سالها مي‌خواست سردبيري روزنامه‌اي جديد را تجربه ‏كند. سازگارا مدير اجرايي سازمان روزنامه و شمس سردبير آن شد. پيش از آن من هفته‌نامه اي را ‏سردبيري مي‌كردم كه امتياز ان دولتي و مدير مسئول آن يكي از دوستانم نبود و بخاطر حساسيت ‏هاي سياسي قرار بود من بدون ذكر نام و نشان آنرا اداره كنم. صرفا با هدف پرورش تعدادي ‏روزنامه‌نگار، افرادي را به آنجا بردم كه برخي از آنها در مطبوعات پس از دوم خرداد فعال شدند. ‏شمس هم با نام مستعار براي هر شماره آن مقاله مي‌نوشت. در همين ايام روزنامه جامعه شكل ‏گرفت . شمس گفت او را ياري دهم. تعبير او كه مي‌توان گفت در واقع يكي از روش ‌هاي كاري ‏شمس بود اين بود كه مي‌خواهم از ‏credit‏ باقي و امثال او استفاده كنم و با انباشت كرديت ها در ‏روزنامه آن را تغيير دهم و با آن دوباره به شما و بقيه ‏credit‏ بدهم. در ميان جمع دوستان آن ‏جلسه من نسبت به بيشتر آنها داراي سابقه نويسندگي رسمي بودم و چند كتاب و دهها مقاله طي ‏سالهاي گذشته منتشر كرده بودم . در آن زمان تحليل من اين بود كه ما بايد سرمايه و بضاعت ‏علمي خويش را برداريم و با خود به مطبوعات اصلاح طلب ببريم. روزنامه‌نگاري تا آن زمان منزلت ‏اجتماعي نداشت و حتي برعكس اگر مي‌خواستند نوشته كسي را بي ارزش نمايند مي‌گفتند كار او ‏ژورناليستي است. ما بايد منزلت روزنامه نگاري را بالا مي‌برديم. در دو ماه قبل از انتشار روزنامه كه ‏برنامه‌ريزي و سازمان‌دهي آن تمام وقت شمس را مي‌گرفت، عصر ها به آنجا مي‌رفتم و برخي شب ‏ها با اتومبيل خود كه به خانه مي‌رفتم شمس را هم مي‌بردم و چون هم مسير بوديم به خانه ‏مي‌رساندم و در راه گفتگو مي‌كرديم. اعتقاد به ايجاد يا ارتقاي منزلت حرفه‌روزنامه نگاري را در آن ‏شب ها هم براي شمس گفته بودم. شايد در انبوه مشغله‌هاي آن روز فراموش كرده باشد اما در بهار ‏مطبوعات هم طي مصاحبه‌اي همين نكته را گفته بودم. علاوه بر منزلت بايد به روزنامه‌نگاري ‏جسارت هم مي بخشيديم. حرفه اصلي من كار پژوهشي و كتاب بود اما با اين اعتقاد بسياري از آنها ‏را كاستم و به عرصه روزنامه نگاري افتادم البته آنجا هم نقشي در مديريت و اجرا نگرفتم و نوشتن ‏براي روزنامه را انتخاب كردم. در روزنامه جامعه مشاور سردبيربودم. با تعطيل شدن آن توس در ‏آمد و نقش من ادامه داشت. در آن ايام اختلافات و سوء تفاهماتي ميان روشنفكران ديني بروز ‏كرده بود كه در نتيجه آن روزنامه شمس به نوعي از سوي آنها بايكوت شده بود و با آن مصاحبه ‏نمي‌كردند و مقاله نمي‌دادند و من هم در ميان برخي از آنها به اصلاح ذات البين مي‌پرداختم و گاه ‏بخاطر همكاري ام با جامعه و توس مورد انتقاد بودم. اين حكايت خود داستاني ديگر دارد كه ‏مي‌گذارم و مي‌گذرم. پس توقيف توس روزنامه خرداد به مدير مسئولي عبدالله نوري آمد. او روحاني ‏دولتمردي بود كه موضع نوگرايانه‌اي اتخاذ كرده و توسط مجلس پنجم كه در اختيار محافظه‌كاران ‏قرار داشت استيضاح شد و از وزارت افتاد. سردبير آن آقاي علي حكمت بود. سالها پيش كه در بنياد ‏تاريخ قم اشتغال داشتم و براي شركت در برخي جلسات شوراي علمي بنياد به تهران آمده بودم با ‏او‌ آشنا شدم . حكمت پس از چند سال عزلت و دوري گزيني از عمل سياسي و روي آوردن به كار ‏اقتصادي و مطالعه كتاب با وساطت و اصرار آقاي نوري بازگشته بود. از چند هفته پيش از انتشار ‏خرداد همكاري ام را آغاز كردم. نقش من مشاوره براي مدير مسئول و سردبير (نوري و حكمت) بود ‏و نظارت بر كار بعضي سرويس‌ها را نيز برعهده‌ام گذاشتند اما كار اصلي من نوشتن مقاله بود. پس از ‏انتشار خرداد شمس هم روزنامه نشاط را منتشر كرد. و سعيد حجاريان هم صبح امروز را. من براي ‏نشاط و صبح امروز هم قلم مي زدم. و براي نشاط بيشتر. سرانجام روزنامه نشاط را به بهانه چاپ ‏مقاله‌اي از باقرزاده و مقاله من توقيف كردند و بعدها به لطيف صفري و شمس و خودم بخاطر همين ‏مقاله حكم زندان دادند. شمس از پاي ننشست و روزنامه ديگري به نام عصر آزادگان را منتشر كرد. ‏اين دو روزنامه اخير قبلاً با تيراژ محدودي عرضه مي‌شدند و جايگاه مهمي در مطبوعات نداشتند اما ‏شمس با گروهي كه هميشه انديشه و قلم‌جلايي پور اولين مدير مسئول (در روزنامه جامعه) را نيز ‏همراه خود داشت آنها را مي‌گرفت و به روزنامه‌اي مهم و مطرح تبديل مي‌كرد . من به همراه جلايي ‏پور، مرتضي مرديها، محمدجواد مظفر و شمس الواعظين خود و مديران مسئول نشاط و عصر ‏آزادگان، عضو شوراي سياستگذاري آنها نيز بوديم. پس از توقيف روزنامه خرداد و زنداني شدن ‏عبدالله نوري روزنامه فتح را به مدير مسئولي دكتر يدالله اسلامي منتشر كرديم. اين بار و با رفتن ‏آقاي نوري آقاي حكمت هم انگيزه گذشته را نداشت و خسته شده بود. قرعه سردبيري فتح به نام ‏من افتاد. پيشنهاد كردم شورايي مركب از حكمت و گنجي و من تشكيل شود و در اين صورت ‏مسئوليت را مي‌پذيرم. آقاي گنجي به دلايلي از جمله نقطه نظرات خويش درباره برخي دبيران ‏سرويس‌ها حضور خويش را مشروط ساخته بود لذا بيش از دو بار در جلسه شوراي سردبيري ‏حضور نيافت و عملاً من ماندم و آقاي حكمت. بهار مطبوعات خزان ما بود زيرا غرق در مطبوعات ‏شده و از زندگي شخصي خود بازمانده بوديم شرايط ويژه و استثنايي بود كه بايد با تمام قوا از آن ‏براي پيشبرد دموكراسي و امنيت و آزادي بهره مي‌برديم.‏

‏4- مطبوعات پس از دوم خرداد بعضی از اخبار جنجال برانگیز روز را پوشش دادند و ‏مقالات و تحلیل های زیادی درباره آنها نوشتند. چقدر پوشش این اخبار در توقیف ‏روزنامه ها تاثیر داشت؟
گرچه از آغاز انتشار روزنامه جامعه حساسيت‌ها آغاز شده بود فراموش نمي‌كنم كه روزي عطاءالله ‏مهاجراني وزير ارشاد به روزنامه آمد و براي شمس پيغام آورد كه از جايي گفته‌اند جامعه باشد اما ‏شمس سردبير نباشد. فراموش نمي‌كنم روزي كه با توقيف جامعه شمس مرا مجاب كرد با رازيني ‏رئيس دادگستري تهران تلفني، گفتگو كنم و 45 دقيقه نكات مهمي مبادله شد و چند روز پس از ‏آن من و جلايي پور و شمس و مردي‌ها به ديدن رئيس دادگستري رفتيم اما مسئله حل نشد و ‏جامعه را براي هميشه تعطيل كردند. مشروح خاطرات آنها را بايددر مجالي ديگر بازگو كنم. اما نكته ‏اينجاست كه با بروز قتل‌هاي زنجيره‌اي دوران نويني در مطبوعات ايران آغاز شد. به شهادت ‏مجموعه مقالات منتشر شده در مطبوعات نخستين مقالات را درباره قتل‌هاي زنجيره‌اي نوشتم و از ‏يكماه بعد ساير دوستانم به اين جريان پيوستند و با توجه به مشاهده آثار و بازتاب توجه برانگيز ‏ديگران نسبت به مقالات من وارد اين ميدان شدند كه برايم بسيار مغتنم بود زيرا هر چه افراد ‏بيشتري به اين جرگه مي‌آمدند كامياب‌تر بوديم. مطبوعات اينك جسارت را هم به درجه استاندارد ‏حرفه‌اي مي‌رساندند. افكار عمومي به آنها اعتماد كرده بود، فعاليت مطبوعات و پايمردي‌هاي خاتمي ‏رئيس جمهور كار را به اينجا رساند كه وزارت اطلاعات رسما بيانيه داد و اعلام كرد قتل‌هاي ‏زنجيره‌اي توسط يك محفل خودسر در اين وزارت سازماندهي و اجرا شده‌اند . اين يك پيروزي ‏بزرگ براي مطبوعات و براي اصلاح طلبان و حتي براي خود جمهوري اسلامي بود.‏
ايران جايگاهي عزتمند يافت و بهترين تمرين دموكراسي را به نمايش گذاشت بدون اينكه از ‏ساختارهاي حقوقي جمهوري اسلامي عبور كند اما اين پيروزي بزرگ مقدمه‌اي براي خزان ‏مطبوعات شد. كاسه صبر اقتدارگرايان لبريز شده بود. واكنش‌ها تند و تيز و خشم‌آگين تر گرديد. ‏اگر روزنامه جامعه را در ماههاي نخستين پس از روي كار آمدن دولت خاتمي مانند قتل خليفه ‏بغداد توسط هلاكو خان ابتدا نمدمالي مي‌كردند تا بنگرند آسمان بر زمين مي‌آيد يا نه و سپس آنرا ‏لغو پروانه كردند و بعد در روزنامه‌هاي ديگر تكرار شده بود اما اين بار ناگهان دست به توقيف فله‌اي ‏و گسترده مطبوعات زدند. گويي يك كودتا بود، كودتاي سفيد. ستاد عملياتي آنها به اين نتيجه ‏رسيده بود كه به جاي توقيف واحد به واحد، مطبوعات اصلاح طلب را يك جا برچيند اما اين كار ‏بايد با توقيف و بازداشت كساني تكميل مي‌شد كه به زعم آنها نقش پايه‌گذار و گرداننده مطبوعات ‏اصلاح‌طلب را داشتند و اين مدعا را بارها در مطبوعات خود بر قلم و زبان آورده بودند. سعيد ‏حجاريان در 24 اسفند 1378 ترور شد و هفته‌ها در كوما بود و تا آستانه مرگ رفت. 14 روز بعد (8 ‏فروردين 79) من به وزارت اطلاعات احضار شدم و پس از آن به دادگاه انقلاب و از دادگاه انقلاب به ‏دادگاه عمومي (سعيد مرتضوي) رفتم و بازجويي و محاكمه ام آغاز شد. شمس الواعظين هم در 29 ‏فروردين زنداني شد. لطيف صفري مقارن با او به زندان رفت. پس از او اكبر گنجي در 3 ارديبهشت ‏‏79 بازداشت گرديد. ‏
گرچه آغاز سال جديد با احضار من و سپس زنداني شدن شمس كليد خورد اما در فرايند بازجويي ‏و محاكمه افتادم و 9 خرداد 79 در ششمين جلسه محاكمه از دادگاه به زندان رفتم و هفتمين ‏جلسه محاكمه را از زندان به دادگاه آوردند و دوباره بازگرداندند. ‏

‏5- چرا شما را دستگیر کردند و چه حکمی به شما دادند ؟ در زمان زندان چه کردید و آن ‏دوران چگونه سپری شد؟
علت دستگيري من در شكايات و كيفرخواست آمده است. اتهامات اصلي من در دو بخش بود يكي ‏مقاله اعدام و قصاص و ديگري مجموعه مقالاتم درباره قتل‌هاي زنجيره‌اي.‏
شاكي من در مقاله اعدام و قصاص عباسعلي عليزاده رئيس دادگستري به عنوان مدعي‌العموم بود. ‏اين شكايت پس از موجي بود كه در مطبوعات محافظه‌كاران عليه مقاله برانگيخته شد و مصباح ‏يزدي منكر قصاص را مهدور الدم خواند (معنايش اين است كه هر كس در خيابان اين نويسنده را ‏ديد مي‌تواند به قتل برساند) و جامعه مدرسين قم و جامعه روحانيت مبارز و آيت الله نوري همداني ‏و آيت الله فاضل لنكراني و عده‌اي ديگر موضعگيري شديدي اتخاذ كردند كه همه اينها در جلد اول ‏كتاب دفاعيات من به نام اعدام و قصاص آمده است. با وجود آنكه در مطبوعات محافظه‌كار اتهام ‏ارتداد و مهدور الدم زدند امامرا به اتهام اهانت به مقدسات محاكمه كردند كه مجازاتي سبك‌تر از ‏ارتداد داشت.‏
در خصوص مقالات مربوط به قتل‌هاي زنجيره‌اي شاكيان من عبارت بودند از علي فلاحيان وزير ‏اطلاعات و امنيت و مصطفي پورمحمدي قائم مقام او، سلطاني معاون نيروي انساني وزارت اطلاعات ‏و خطيب مدير كل اداره اطلاعات قم و شاكي ديگرم نيز وزارت اطلاعات خاتمي بود. فلاحيان در ‏شكايت خود گفته بود كه من او را به دخالت در قتل تفتي، قائم مقامي، كشيش‌ها و علماي اهل ‏سنت و نيز سوء استفاده مالي متهم كرده‌ام. خود او نيز به عنوان شاكي يكبار در دادگاه حاضر شد. ‏تنها كسي كه با شكايت اين جمع به زندان رفت من بودم. به محض زنداني شدنم دو جلد كتاب ‏تراژدي دموكراسي در ايران كه حاوي مجموعه مقالاتم در مورد قتل‌هاي روشنفكران بود توقيف شد ‏هر چند غير از تيراژ قبل از توقيف، به گفته يك كارشناس مطلع بيش از يكصدد و سي هزار نسخه ‏در بازار سياه چاپ شد و به فروش رسيد و به كيسه دلالان بازار سياه رفت.‏
در خصوص مقالاتم پيرامون ترور حجاريان نيز سپاه پاسداران، نيروي انتظامي، وزارت اطلاعات و ‏راديو و تلويزيون ايران و آقاي محتشم از انصار حزب الله شكايت كردند و هر 5 شاكي در دادگاه ‏حضور يافتند.‏
سعيد مرتضوي بخاطر مقاله اعدام و قصاص 4 سال و مقالات پيرامون قتل‌ها 3 سال و بخاطر ‏مقالاتي كه در نقد نظارت استصوابي نوشته بودم و اتهام توهين به قوه قضائيه و شوراي نگهبان 6 ‏ماه زندان تعيين كرد كه جمعا 5/7 سال شد. در مرحله تجديد نظر ، اين حكم به سه سال تقليل ‏يافت. در مدت زندان چند بار به دادگاه فراخوانده شدم و پرونده‌هاي ديگري هم گشوده شد كه يكي ‏از آنها پس از زندان منجر به يك سال ديگر زندان شد و بقيه مفتوح است.‏
در ايام زندان عمدتا به مطالعه اشتغال داشتم . يك كتاب به نام قضاوت آمريكايي را به صورت ‏مشترك با برادرم ترجمه كردم كه درباره ساختار قضايي آمريكاست. مجموعه مقالاتم را مرتب كرده ‏و به چاپ سپردم و چند مقاله پژوهشي مفصل نوشتم و دو كتاب قبلي‌ام را بازنويسي كردم. ‏مشكلات و شيوه‌هاي انتقال كتاب ها و نوشته‌ها به داخل زندان و خارج كردن آنها خود حكايت ‏ديگري داردكه اكنون بازگو كردنش مصحلت نيست. براي فهم كامل اينكه در زمان زندان چه كرديم ‏و آن دوران چگونه سپري شد بايد خاطرات دوره زندان را بنويسم و انتشار دهم.‏

‏6- در حال حاضر چه می کنید و مشغولیت اصلی شما چیست؟‏
پس از آزادي از زندان، كار اصلي و ديرين خويش را كه پژوهش و نگارش بود تعقيب كردم. در ‏انتخابات انجمن دفاع از آزادي مطبوعات به عضويت شوراي مركزي آن درآمدم. براي روزنامه‌هاي ‏اصلاح طلب مقاله نوشتم و سرانجام روزنامه‌اي به نام جمهوريت را انتشار دادم. 5 ماه براي ‏سازماندهي تحريريه و ساير كارهاي روزنامه وقت صرف كرديم. اسپانسر ما سرمايه‌گذاري سنگيني ‏انجام داد تعدادي پيش شماره آزمايشي انتشار دادم و براي نخستن بار يك روزنامه اجتماعي ‏حرفه‌اي را سامان داديم كه صفحات ويژه‌اي را به نهادهاي مدني و صنفي و قوميت‌ها اختصاص داد ‏و نيز براي نخستين بار يك صفحه به حقوق بشر اختصاص يافت. پس از دو هفته انتشار با يك تلفن ‏از سوي دادستان تهران (سعيد مرتضوي) جمهوريت از انتشار بازماند و ماهها تلاش بر باد رفت. ‏مسجد جامعي وزير ارشاد طي جلسه‌اي به من گفت كه با مرتضوي مذاكره كرده و او گفته است در ‏صورتيكه باقي سردبير جمهوريت نباشد و فرد ديگري معرفي شود اين روزنامه مي‌تواند انتشار يابد. ‏گرچه بخاطر ادامه كار روزنامه و تحريريه‌اي كه اكنون آموخته بود چه راهي را بايد بپيمايد كناره ‏گيري خويش را اعلام كردم اما تاكنون كه قريب يكسال از آن تاريخ مي‌گذرد اجازه انتشار مجدد ‏آنرا نداده‌اند. چندي بعد مجله جامعه نو به مدير مسئولي همسرم نيز به بهانه عدم انتشار منظم اما ‏به واقع و بر اساس اطلاع دقيق ما بخاطر نسبت مدير مسئول آن با من لغو امتياز شد. پس از آزادي ‏از زندان كمر همت به تاسيس انجمن دفاع از حقوق زندانيان با همكاري عده‌اي از دوستان اصلاح ‏طلب و دموكرات بستم. اكنون روزگارم را در دو كار سپري مي‌كنم: ادامه پژوهش و نگارش و اداره ‏انجمن دفاع از حقوق زندانيان. كارنامه عملكرد سال گذشته انجمن كه به صورت كتابي 80 ‏صفحه‌اي انتشار يافت چندان درخشان است كه برخي فعالان ‏NGO‏ هاي ديگر از وسعت كار ان ‏اظهار شگفتي كرده‌اند. اكنون تلاش من بر دو حوزه نظري و عملي حقوق بشر متمركز شده است. ‏توليد ادبيات و نظريه‌پردازي در اين زمينه ونهادسازي و تثبيت يك سازمان مستقل مدني به نام ‏انجمن دفاع از حقوق زندانيان در حوزه عملي.‏
در ايران اكتفا به كار روشنفكري ورزيدن عقيم است. روشنفكران نظريه پردازي مي‌كنند و منتظر ‏مي‌مانند كه ديگران آنرا اجرا نمايند و جامعه بي سازمان و مرعوب شده نيز منتظر پيشگام شدن و ‏ورود ديگران به ميدان و معركه است در نتيجه كاري سامان نمي‌گيرد. در اين مرحله تاريخي از ‏جامعه ايران به روشنفكران عملگرا نيازمنديم، روشنفكراني كه در دل جامعه بزيند و در كنار نظريه ‏پردازي آستين همت بالا زده و خود در اجراي نظريات بكوشند. تنها در جامعه اي كه تقسيم كار ‏منطقي صورت گرفته و دموكراسي و جامعه مدني استقرار يافته است روشنفكر بايد فقط روشنفكري ‏بورزد. ‏