دوشنبه 28 شهریور 1384

نقدي ازروزنامه رسالت :عمادالدين باقي و آشتي دين و سكولاريسم


رسالت ‏20/6/84‏
قسمت اول
بهزاد حميديه
جناب عمادالدين باقي در نوشتاري كه روزنامه شرق آن را به چاپ رسانيد(1) درباره دين و ‏سكولاريسم و حقوق بشر به بررسي نشسته‌اند. ايشان در اين باب، سه نظريه را مطرح كرده‌اند كه ‏اولي، به تضاد كامل حقوق بشر و سكولاريسم با دين. دومي به يگانگي حقوق بشر با دين و سومي به ‏عدم ناسازگاري و امكان التيام آنها قايل هستند.‏
ايشان يك‌جا در نوشتار خويش، متذكر خطايي در ميان موافقان و مخالفان كنوني حكومت ديني ‏مي‌شوند كه طي آن سكولاريسم، به ضديت با دين تفسير مي‌شود. ايشان مي‌نويسند: «سكولاريسم ‏نه ضديت با دين و نه حتي غيريت با دين است. زيرا مفهوم سكولاريسم عبارت است از دنيوي ‏كردن دين و دين را از آسمان به زمين آوردن. سكولاريسم در چالش با آموزه‌هاي اسلامي پديد ‏نيامده است. بلكه در برابر مذهب مسيحيت قرون وسطي به‌وجود آمد كه به مؤمنان بهشت را ‏مي‌فروختند و يك‌سره وعده آخرت مي‌دادند و وارستگي دنيوي را از راه گسستگي مطلق از دنيا نويد ‏مي‌دادند و دين، امري آسماني و در جدال با حظ دنيوي بود. اربابان كليسا در حالي كه خود اشرافي ‏مي‌زيستند، اما مردم را لاهوتي مي‌كردند».‏
نقد
تفسير جناب عمادالدين باقي از سكولاريسم كه آن را عبارت دانسته‌اند از دنيوي كردن دين و دين ‏را از آسمان به زمين آوردن به نوعي تلاش براي زدودن بار منفي اين واژه و اولين فاز براي پروسه ‏سازگار نشان دادن آن با دين است. مؤيد اين نكته آن است كه جناب عمادالدين باقي تفسير ‏سكولاريسم به «ضديت با دين» را خطا شمرده‌اند. من مي‌خواهم از دو طريق به خطاي برداشت ‏ايشان از اين اصطلاح اشاره كنم: يكي از طريق تعريف فني آن در جامعه‌شناسي دين و ديگري از ‏طريق تحليل تعريف جناب آقاي باقي.‏
واژه سكولار ‏Secular‏ برگرفته از اصطلاح لاتيني ‏saaculum‏ يا ‏Secularum‏ به معني قرن و ‏سده است و از آن، تعبير به زمان حاضر و اتفاقات اين جهان، در مقابل ابديت و جهان ديگر شده ‏است. تعبير عام‌تر از اين مفهوم به هر چيز متعلق به اين جهان اشارت دارد. كريميلز گزارش مي‌كند ‏كه اول بار، اين واژه در اواخر قرن سوم، براي توصيف روحانيوني به‌كار رفت كه گوشه‌نشيني رهباني ‏را به سمت زندگي در دنيا ترك مي‌گفتند. اين اصطلاح، در همان زمان، براي تفكيك دادگاه‌هاي ‏عرمي از دادگاه‌هاي كليسايي نيز كاربرد داشته است. (2) در جريان امضاي قرارداد صلح وستفالي كه ‏در پايان جنگ مي‌بايد به سال 1648 ميلادي اتفاق افتاد به اموال و املاكي كه پس از آن از تملك ‏كليسا خارج و در اختيار مردم و حكومت غير روحاني قرار مي‌گرفت نيز سكولار اطلاق گرديد. ‏عبدالوهاب المسيري مي‌نويسد معناي اين مصطلح در ابتدا محدود بود و به انتقال دارايي‌هاي كليسا ‏به دولت اطلاق مي‌شد. در فرانسه قرن هجدهم، اين كلمه از ديدگاه كليساي كاتوليك به «مصادره ‏نامشروع دارايي‌هاي كليسا» گفته مي‌شد. ‏
حوزه دلالت اين اصطلاح، به‌دست هاليوك ‏Holyoake ‎‏ (1817ـ1906) توسعه يافته و پيچيدگي ‏بيشتر يافت. او اول كسي بود كه اين اصطلاح را به معناي جديد به‌كار گرفت. او معنايي بي‌طرف ‏براي اين كلمه قايل بود يعني «ايمان به امكان اصلاح حال انسان از طريق مادي و بدون به‌كارگيري ‏و پرداختن به مسئله ايمان، نه به‌صورت قبول ايمان و نه به‌صورت انكار آن». (3)‏
از زمينه‌اي كه گفته شد اولاً مشخص مي‌گردد كه سكولار چونان وصفي است كه بر تعلق به اين ‏دنيا دلالت دارد، ثانياً عنصر مفهومي ديگري كه حايز اهميت بوده و به‌نظر مي‌رسد در مفهوم سكولار ‏مدخليت دارد عبارت است از نوعي رفض و ترك ساختار و بافت ديني، روحانيون سكولار اواخر قرن ‏سوم، كساني بودند كه زندگي دنيوي را برمي‌گزيدند و ساختار اصيل ديني را كه در قالب زندگي ‏زاهدانه كليسايي ريخته شده بود ترك مي‌كردند.‏
اين امر آثار و لوازم خاصي داشت: مثلاً ازدواج كه در ساختار زاهدانه، از جمله افعال كاملاً ممنوع ‏است و بايد به شدت از آن پرهيز زاهدانه نمود، در زندگي سكولار (به معني قرن سومي آن) امري ‏بي‌طرف است، نه امري است واجب و نه امري حرام. در واقع، روحاني وقتي از زهد به در مي‌آيد ‏ساختار تقسيم‌گرانه آن را به دور مي‌اندازد و نظم افعال در دو دسته جايز و ممنوع را برهم مي‌زند. ‏در مورد دادگاه سكولار نيز نوعي كنار زدن قالب و متد دادرسي حاكم بر دادگاه‌هاي كليسايي را ‏مي‌توان ديد. اموال و املاك سكولار نيز عبارت بودند از اموالي كه از ساختارهاي كليسايي در مورد ‏نحوه اكتساب و هزينه كردن آنها رهايي يافته بودند.‏
بنابر آنچه گفته شد سكولار يعني غيرمنسوب به دين. سكولاريسم عقيده به الغاي سيطره دين بر ‏تمامي امور است. سكولاريسم، برخي امور (از امور فردي گرفته تا سياست و فرهنگ و ...) را از ‏مشموليت احكام ديني خارج مي‌كند و منطقه الفراغي ايجاد مي‌نمايد كه حكم آن از عقل بشري ‏اقتباس مي‌شود نه از دين. امور سكولار، اموري هستند كه دين را حق نظر دادن در آنها نيست. ‏


‏1.شرق، ش 542، شنبه 15/5/1384، ص 18 و ش 523، يكشنبه 16/5/1384، ص 18‏
‏2.‏عليرضا شجاعي زند، دين، جامعه و عرفي شدن، تهران، نشر مركز، 1380ؤ ص 208‏
‏3.‏عبدالوهاب المسيري العمانيه تحت المجهر ، بيروت ، دارلفكر، ص 12‏

‏قسمت دوم
روزنامه رسالت دوشنبه 21 شهريور 1384 صفحه 2 و 19 ‏

‏ در ادامه رويكرد انتقادي به نوشتار جناب ‌آقاي ‏عمادالدين باقي(1) در سازگار نمودن دين و سكولاريسم، ‏مطالبي عنوان مي شود.‏
در اينجا بايد به خلطي مهم اشاره شود. امور مباح ‏مانند اكل و شرب (در غير موارد وجوب و حرمت) ،نبايد ‏با امور سكولار خلط شوند. امور مباح، اباحه خود را از ‏دين دريافت مي‌دارند‎، شخص مومن ، به هنگام انجام فعل، ‏به نظر دين مراجعه مي‌كند و در صورتي كه دين، آن را ‏اباحه نموده باشد، تصميم به فعل يا ترك آن مي‌گيرد، اما ‏امور سكولار، ذاتا مستقل از حوزه‌اي تلقي مي‌شوند كه ‏دين حق نظر دادن در مورد آنها را دارد. در واقع ، ‏امور سكولار، هر چند مآلا همچون امور مباح شرعي، داراي ‏جواز فعل و ترك و موكول به تصميم و اراده آزاد انسان ‏هستند، در اينكه جواز خود را از دين دريافت مي‌كنند ‏يا خير تفاوت فاحشي دارند.‏
به تعبير فني، دين‌، كل جهان (از اشيا و اشخاص و اماكن ‏گرفته تا افعال ارادي انسان) را به دو بخش مقدس و ‏نامقدس تقسيم مي‌نمايد و امر سكولار، امري است كه با ‏انكار تقسيم‌بندي جهان به مقدس و نامقدس ، در حوزه و ‏فضاي تقدس زدوده (‏desacralized‏) قرار دارد، يعني نه مقدس ‏‏(‏‎ sacred‎‏ ) است و نه نامقدس (‏profane‏) . امر سكولار، ‏مبتني بر يك جهان بيني منكرانه است، يعني انكار محوريتي ‏كه جهان را سراسربه دوپاره مقدس و نامقدس ، تقسيم ‏مي‌كند. مير چا الياده مي‌گويد: انسان مذهبي هميشه بر آن ‏است كه در آن زمينه واقعيتي مطلق، مقدس كه اين جهان ‏را استعلا مي‌بخشد وجود دارد كه فقط خود را در اين جهان ‏متجلي مي‌سازد، در نتيجه آن را مقدس مي‌سازد و واقعي ‏مي‌گرداند. وي از اين فراتر معتقد است كه حيات، ‏بنياني مقدس دارد و اين كه وجود انسان تمام امكانات ‏آن را به تناسب به مثابه حيات مذهبي واقعيت مي‌بخشد يعني ‏در واقعيت سهيم است... {اما} انسان غير مذهبي استعلا را ‏رد مي‌كند، نسبي كردن واقعيت را مي پذيرد و حتي ممكن است ‏در معناي وجود نيز ترديد كند... انسان غير مذهبي جديد ‏موقعيت وجودي جديدي را مي‌پذيرد، وي خود را كاملا ‏موضوع و عامل تاريخ مي داند و تمام جذبه استعلا را رد ‏مي‌كند. به عبارت ديگر ، وي هيچ‌گونه سرمشقي را خارج ‏از وضع انسان به صورتي كه در تمام موقعيت‌هاي تاريخي ‏متفاوت مي‌تواند ديده شود نمي‌پذيرد.(2) واژه «بي طرفي» ‏كه برخي در توصيف دولت سكولار به كار برده‌اند مانند ‏هاليوك، رنه رموند و ديگران، مويد همين است كه سكولار ‏نه مقدس است و نه نامقدس، بلكه شق سومي است (تقدس ‏زدوده)‏
حال كه روشن شد سكولاريسم، بر اساس نظر جامعه شناسان ‏دين ، نوعي ضديت بامباني ديني (در سيطره دادن اتوريته ‏و مرجعيت امر الهي به تمام حوزه هاي فردي و جمعي) است، ‏هر چند نتيجه و بورنداد عيني آن، مطابق با برونداد ‏ديني باشد، مايلم تعريف جناب آقاي باقي را تحليل كنم ‏تا روشن شود كه حتي بنابر آن تعريف نيز گريزي از ‏ناسازگاري بنيادين ميان سكولاريسم و دين نيست.‏
‏«دنيوي كردن دين و دين را از آسمان به زمين آوردن» ، ‏نوعي پيش فرض دارد: «دين، ذاتا نه دنيوي است و نه ‏اخروي» ، «دين ذاتا در آسمان جاي دارد نه در زمين.» ‏نيك آشكار است كه اگر دين، ذاتا اخروي يا جاي گرفته ‏در آسمان باشد، نمي‌توان آن را از ذاتياتش منفك كرده، ‏زميني و دنيويش نمود. دين دنيوي بنابراين كه دين، ذاتا ‏اخروي باشد، هرسي و بدعت خواهد بود، ديني جديد كه ‏منشاء و حياتي ندارد، حال بايد ديد واژگان« دنيوي » ‏و «اخروي» به چه معنا است اگر دنيوي به معناي توجه ‏به دنيا به عنوان « الدنيا مزرعه الاخره » باشد آن ‏گاه دين اسلام، قطعا دنيوي است و كتب فقهي علماي بزرگ ‏از شيخ‌طوسي گرفته تا امام خميني ، همگي به جهت پرداختن ‏به متاجر، مزارعه، نكاح و ... دنيوي بوده، لذا بر ‏اساس تعريف جناب باقي سكولارند! اما اگر دنيوي كردن ‏دين و دين را از آسمان به زمين آوردن به معناي نفي ‏اتوريته‌و‌حياني دين و آزاد گذراندن دست بشر در ‏ويرايش و حذف و اضافه احكام ديني بر اساس مقتضيات ‏امور خارجي همچون مدرنيته باشد، قطعا اين مفهوم ‏سكولاريسم، با دين تنافي دارد و هيچ‌گونه سازگاري ميان ‏دين و سكولاريسم نمي توان متصور شد.‏
جناب آقاي عمادالدين باقي اگر شق اول فوق الذكر را ‏بپذيرند آنگاه واژه سكولاريسم فاقد تمايز كافي خواهد شد ‏زيرا كليه نگرش‌ها در مورد دين اسلام و حتي اديان ديگر، ‏تحت سكولاريسم خواهند گنجيد، زيرا توجه به امور دنيوي ‏ولو به ميزان اندك در اكثر قريب به اتفاق اديان و ‏مذاهب وجود دارد. حال اگر ايشان شق دوم را بپذيرند ‏تا مايز وضعيت مدرن دين با وضعيت سنتي آن باشد، بي ‏شك ، به تنافي دين و سكولاريسم گرويده‌اند ولو آنكه به ‏ظاهر، منكر تنافي شوند تاسكولاريسم را به نوعي مشروعيت ‏بخشند.‏
ايشان با اشاره به اين قاعده منطقي كه در تناقض، هشت ‏وحدت شرط است مي‌گويند:«هيچ تعارض ذاتي ميان دين، ‏سكولاريسم و حقوق بشر وجود ندارد... گرچه اسلام تاريخي ‏يا اسلام سنتي با حقوق بشر در اين برهه و برش زماني كه ‏در آن به سر مي‌بريم، در نقاط فراواني متعارضند، اما ‏روند شكل‌گيري و صورت بندي اسلام تاريخي نشان مي دهد كه ‏نمي توان به تعارض ذاتي حكم راند و با همان منطق اسلام ‏تاريخي (نه با بروندادهاي آن ) مي توان اسلامي نو در ‏افكند».‏
از اين بيان ايشان روشن مي‌شود كه اسلام مدرن با اسلام ‏سنتي متفاوت است، چرا كه اولي با حقوق بشر و سكولاريسم ‏سازگار است، ولي دومي چنين نيست. بنابراين، گزاره جناب ‏آقاي باقي مبني بر اينكه «هيچ تعارض ذاتي ميان دين ، ‏سكولاريسم و حقوق بشر وجود ندارد» به اين گزاره تحويل ‏مي‌شود كه تعارضي ميان دين مدرن و سكولاريسم وجود ‏ندارد. خصوصيت دين مدرن ، علي القاعده، فقدان ‏اتوريته‌وحياني و آزاد گذراندن دست بشر در ويرايش و ‏حذف و اضافه احكام ديني بر اساس مقتضيات مدرنيته است. ‏چنين ديني، در دسته بندي كارل دابلر موسوم به دين ‏سكولار است. (3) در نتيجه، گزاره فوق‌الذكر جناب آقاي ‏باقي، مي‌گويد كه هيچ تعارض ذاتي ميان دين سكولار و ‏سكولاريسم وجود ندارد! اين بديهه گويي، به آن لطيفه ‏گره مي خورد كه گويند كسي تير رها مي‌كرد و در محل ‏اصابت تير، هدف گونه‌اي ترسيم مي‌كرد تا بگويد تيرهاي من ‏همه به هدف خورده ‌اند(سكولايسم جناب باقي نيز سازگار ‏است با دين اما كدام دين؟ ديني كه سازگار است با ‏سكولاريسم!) اين نوشتار ادامه دارد...‏
پاورقي‌ها:‏
‏ 1- شرق ، ش. 542 شنبه 15/5/1384 ، ص 18 و ش 543 ، ‏يكشنبه 16/5/1384، ص. 18‏
‏2- مير چاالياده، مقدس و نامقدس، نصرالله زنگويي، تهران ‏، انتشارات سروش صص، 148-149 ‏
‏3- شجاعي زند، ص 217‏


قسمت سوم‏
روزنامه رسالت سه شنبه 22 شهريور صفحه دوم‏

پيشتر به بيان نقدهاي وارد بر تئوري جناب آقاي ‏عمادالدين باقي مبني بر سازگاري ميان دين و سكولاريسم ‏كه متن آن در يكي از شب هاي ماه مبارك رمضان المبارك ‏سال 1383 به دعوت جبهه مشاركت ايران، قرائت شده بود، ‏‏(1) پرداختم. اينك كار نقد را پي مي گيرم.‏
سكولاريسم در بيان جناب آقاي باقي ، از اتهام ‏ناسازگاري با دين (اتهامي كه سكولار هراسي مومنين را ‏به بار مي‌آورد) تنزيه و تقديس و سپس توصيه مي‌شود، ‏‏«وحشت بيجا از سكولاريسم و حقوق بشر در ميان آنان كه ‏به واقع، دغدغه دين دارند وجود دارد، اما در ميان ‏رانت خواران قدرت اين وحشت طبيعي است... دين‌ورزان ‏واقعي در صورتي كه نگران دين و ارزش‌هاي اخلاقي باشند ‏بايد از حقوق بشر استقبال كنند. در جامعه ايران ‏اكثريت مسلمان هستند. در جامعه اسلامي ميان ديني بودن ‏دولت و ديندار بودن دولتمردان تفاوت وجود دارد. ‏سكولاريسم با دولت دينداران مخالفتي ندارد» در واقع ‏جناب آقاي باقي، براي ارضاي مخاطبين و جلب‌نظر آنان به ‏تحفه سكولاريسم، به آنان اطمينان خاطر مي‌دهد كه با ‏پذيرش سكولاريسم، از آنجا كه تنافي ميان دين و سكولاريسم ‏وجود ندارد، مي‌توانند از نعمت دولتمردان ديندار ‏برخوردار باشند، حال آن كه «دين ورزان واقعي» كه ‏‏«نگران دين و ارزش‌هاي اخلاقي» هستند از ايشان خواهند ‏پرسيد، نماز شب‌خواندن، تهجد و تسبيح و محاسن رييس ‏جمهوري كه در دولتي سكولار قرار گرفته و حق ندارد ‏دستورات شرع را مدنظر و ملاك تصميمات قرار دهد به چه ‏كار توده مسلمان كشور مي‌آيند و چه كمكي در برآوردن ‏نياز مسلمانان واقعي به فضاي اخلاقي و ديني مي‌نمايند؟! ‏
از تحفه «دولتمردان ديندار» جناب آقاي باقي كه به ‏مثابه «خروس قندي» در قبال ستاندن «دولت ديني » نثار ‏‏«دين ورزان واقعي» مي‌شود بگذريم. جناب آقاي باقي، سعي ‏كرده اند طريقه‌اي را براي سازگار ساختن دين با ‏سكولاريسم، نشان دهند. «اگر فقه مانند زبان است و ‏صورت بندي شده رسوم و روابط و مناسك جاري و قواعدي ‏ست كه مي خواهد واقعيت موجود را با مراجعه به كليات ‏ديني تئوريزه كرده و تحت نظم و نظام آورد، اين همان ‏كاري است كه پيامبر اسلام و ساير انبيا انجام داده اند. ‏چرا در ادامه همان سنت و سيره، همان فرآيند رخ ندهد و ‏امروز نتوان وضع موجود و جاري را كه محصول تكامل ‏طبيعي بشر است بامراجعه به كليات ديني سازگار كرد و ‏صورت‌بندي نويني ارائه داد؟» ايشان سپس با توسل به ‏مغالطه « اگر من اسب بودم ( ‏if I was a horse‏ ) (يعني در ‏نظر گرفتن فرضي موهوم و بار كردن نتيجه اي دلخواه بر ‏آن) گفته‌اند: «اگر امروز پيامبر اسلام ظهور مي‌كرد با ‏همان منطقي كه در چهارده قرن پيش به كار بست چه ‏مي‌كرد؟»‏
جالب آن است كه جناب آقاي باقي هرگز تاكنون آستين‌ها ‏را بالا نزده اند تا فقه و اصول فقهي مطابق باايده‌‌هاي ‏مبهم خويش سامان دهند تا بر همگان دقيقا و مصداقا ‏روشن شود كه چه تفاوت‌ها و چه مميزاتي در فقه نويني كه ‏مد نظر جناب آقاي باقي است وجود دارد. به علاوه ‏عبارات فوق الذكر از ايشان و تشبيه فقه به زبان، ‏گوياي مطالب جالبي است. زبان، (به معناي علم دستور ‏زبان)، واقعيت موجود زباني و سخنان مرسوم ميان مردم ‏را با قالب ‌هاي كلي كه تحت اتوريته مشايخ زبان (مثلا ‏بلغا‌ي فصحاي عرب جاهلي و مخضرميين) به دست آمده‌اند ‏مي‌سنجد و حكم مي‌كند كه كدام واقعيت موجود اشتباه است ‏و كدام صحيح. فقه نيز با قالب ها و كليات ديني كه تحت ‏اتوريته شارع مقدس (رسول خدا و به تبعيت، ائمه ‏عليهم‌السلام) كسب شده اند، افعال و روابط رايج ميان ‏مردم را مي‌سنجد. تا اينجاي كلام قبول كردني است اما ‏اين ادعا كه فقه «ميان آنچه در ميان مردم رايج است ‏با دين سازگاري پديد آورد» سخن ناواردي است و تشبيه ‏فقه به زبان در اين مورد، مع الفارق است. زبان، امري ‏انساني است و در معرض آن است كه اتوريته مشايخ سنتي ‏را شكسته ، قالبي نو در اندازد و تغييرات رايج ميان ‏مردم را تئوريزه كند، اما اينكه فقه نيز چنين است و ‏مي تواند اتوريته سنتي را با نظامي جديد و كلياتي ‏نوين جايگزين سازد تا تغييرات رايج ميان مردم را ‏مشروعيت بخشد، اول الكلام و محل بحث و نزاع است. قطعا ‏جناب آقاي باقي نمي‌توانند از تشبيه ظني فقه به زبان، ‏نتيجه مطلوب خويش را بگيرند مگر آن كه قايل باشند «ان ‏الظن يغني من الحق» !‏
جناب باقي مي‌نويسند: «روند شكل‌گيري و صورت بندي اسلام ‏تاريخي نشان مي دهد كه نمي‌توان به تعارض ذاتي حكم راند ‏و با همان منطق اسلام تاريخي (نه با بروندادهاي آن) ‏مي‌توان اسلامي نو در افكند.» در واقع، ايشان اسلام ‏تاريخي را به كلياتي انگشت شمار تحت عنوان منطق اسلام ‏تاريخي تقليل مي‌دهند و بروندادهاي آن (كه همان احكام ‏فقهيه باشد) را به كناري مي‌نهند، اما بر خود لازم ‏مي‌دانند كه دليلي بر اين امر بياورند كه بروندادهاي ‏اسلام تاريخي، تاريخي و منسوخند.‏
‏ ايشان ادامه مي دهند كه (شارع) در آن روزگار برخي ‏از رسوم فاسد را نهي و ملغي كرد و برخي را اصلاح نمود ‏يا به صورت تدريجي تغيير داد. ايشان مالا در پي تذكر ‏اين نكته‌اند كه چرا هم اكنون نتوان با عقلانيت مدرن‏ ، ‏همان كار شارع را انجام داد. عقلانيت مدرن انسان ‏امروزي، به عقيده جناب باقي كه تلويحا از كلامش به دست ‏مي‌آيد قدرت فائقه‌اي يافته و مي‌تواند كار شارع را به ‏عهده بگيرد. ايشان ظاهرا توجهي به اين امر ندارند كه ‏بدين ترتيب، ديني كه تنها كليات بديهي را گفته (مانند ‏حقوق بشر، انصاف و عدالت، آزادي، اخلاق و ...) و ‏عقلانيت امروز هم مي تواند كار شارعش را بر عهده ‏بگيرد، اصولا براي چه به حيات خود ادامه بدهد؟ بدين ‏سان، نظر جناب آقاي باقي در سازگار كردن دين و ‏سكولاريسم بدانجا مي‌انجامد كه دين محرمانه به نفع ‏سكولاريسم كنار رفته و كار را به دست عقلانيت مدرن ‏بسپارد. البته نام «دين» همچنان بايد بماند تا ‏روشنفكراني چونان جناب آقاي باقي، در پرتو آن، به ‏جذب «دين ورزان واقعي» به سوي سكولاريسم موفق شوند! ‏
پاورقي :‏
‏1- شرق ، ش 542 ، شنبه 15/5/1384 ، ص 18 و ش 543، يك ‏شنبه 16/5/1384 ، ص 18 ‏