جمعه 1 مهر 1384

جامعه‌شناسي جنگ

اين مقاله براي نخستين بار پس از 18 سال از جنگ عراق و ايران در ضمن تحليلي جامعه شناختي از جنگ امار شهداي اين نبرد بزرگ را انتشار مي دهد.مقاله زير در روزنامه وزين شرق 4/6/1384 (ويژه نامه جنگ ) با تفاوت اندكي به چاپ رسيده است. در اينجا متن كامل مقاله همزمان با شرق به خوانندگان گرامي عرضه مي گردد.

جنگ از ديدگاه تئوري‌هاي جامعه‌شناسي دشوارترين بخش اين رشته است زيرا غالب صاحب‌نظران و تئوريسين جامعه‌شناسي، مقولات متعددي را مستقيماً و به‌طور مشخص مورد مطالعه قرار داده‌اند به‌جز جنگ و ناگزير در اين بخش بايد تا حدودي دست به استنباط زده و با رهيافت‌هاي تئوريك به خلق و ابداع تحليل‌هاي جامعه‌شناسانه تئوريك در خصوص جنگ بپردازيم.
مرزي كه تئوري‌هاي روانشناسي را از تئوري‌هاي جامعه‌شناسي تفكيك مي‌كند اين است جنگ از لحاظ جامعه‌شناختي يك پديده اجتماعي است. برخلاف نظريات روانشناسان كه آن را پديده‌اي فردي دانسته و پرخاشگري را جزو فطرت انسان مي‌دانند. بنابراين تمايز اين دو ديدگاه در اين است كه روانشناسي جنگ را امري غريزي و جامعه‌شناسان آن را يك ابداع فرهنگي مي‌شناسند.
از ديگر سو ده‌ها صاحب‌نظر نامدار در جامعه‌شناسي وجود دارند كه پرداختن به ديدگاه فرد فرد آنها نه منطقي است نه شدني و ديدگاه‌هاي آنان در رهيافت‌هايي دسته‌بندي گرديده است كه بايسته است از زاويه اين رهيافت‌ها به تبيين جنگ بپردازيم. رهيافت‌هاي معروف تئوريك عبارتند از مثبت‌گرايي (اگوست كنت و سن سيمون)، تطورگرايي (تكامل‌گرايي)، ساخت‌گرايي، كاركردگرايي، تضادگرايي (ماركسيسم)، كنش متقابل نمادي، پديدارشناسي، روش‌شناسي مردمي، مبادله و ...
و هر كدام از اين تئوري‌ها نيز خود داراي شقوق و مشتقاتي هستند. نكته قابل توجه اين است اين نظريات كاملاً منفك از يكديگر نيستند اگرچه آنها را بصورت مستقل از همديگر مورد بحث قرار مي‌دهند اما غالباً با يكديگر تداخل دارند. مطالعه آراء و انديشه‌هاي ماركس نشان مي‌دهد كه آراء او هم تكاملي است هم ساختي ـ كاركردي و هم تضادي و در هر سه مكتب مطرح است با اين تفاوت كه او بر تضاد به‌عنوان محور اصلي حركت تاريخ و جامعه تأكيد دارد. اسپنسر نيز مانند كنت و دوركيم جامعه را مانند ارگانيسم مي‌داند در حالي كه دوركيم به كاركردگرايي شهرت دارد و اسپنسر به تطورگرايي و از طرفي اسپنسر را منشاء نظريات ساخت كاركردي هم مي‌دانند. نكته اساسي و مهم در گروه‌بندي همه نظريات اين است كه كليه تئوري‌هاي جامعه‌شناسي يا وفاق را در جامعه اصل مي‌داند يا تضاد را يا فرد را واحد تحليل مي‌شناسند يا سازمان‌ها و ساختارهاي اجتماعي را، از اين‌رو نظريات جامعه‌شناسي از سه شق زير مستثني نيستند:
1ـ وفاق يا توافق‌گرايي (ساختي ـ كاركردي): كه شامل همه نظريات تكاملي (تطورگرايي)، نوتكاملي، داروينيسم اجتماعي، نظريات دوركيم، پارسونز، مرتون، اسپنسر، وبر و حتي ماركس در بعد ساخت‌گرايانه مي‌شود.
2ـ تضادگرايي: كه شامل نظريات ماركسيستي، نئوماركسيستي، نظريات دارندرف، ماركوزه، لوكاچ، گرامشي، آلتوسر، نيكولاس پولانزاس و ... مي‌گردد. ماركس چنانكه خواهيم ديد در هر دو طبقه از تئوري‌هاي فوق جاي مي‌گيرد.
3ـ كنش متقابل نمادي: كه شامل پديدارشناسي، روش‌شناسي مردمي، مبادله و نظريات گافمن و هومنز و هربرت ميد، آلفرد شوتز، بلومر و سايرين مي‌گردد.
حالت تعادل از نظر كاركردگرايي:
هر تئوري ابتدا وضع عادي را توضيح مي‌دهد تا معلوم شود وضع غيرعادي (بحراني، انقلابي و نابسامان) از نظر آن چيست. بدون شك براي فهم ديدگاه كاركردي در مورد جنگ نيز ابتدا بايد وضع عادي را از اين ديدگاه شناخت.
ديدگاه كاركردي اساساً محافظه‌كارانه و مخالف بحران، جنگ و انقلاب است زيرا ديدگاه كاركردگرايي ديدگاه نظم است و جامعه را به‌عنوان يك نظام متشكل از نهادهاي اجتماعي مي‌بيند. كاركردگرايان جامعه را به خرده‌نظام‌ها تجزيه مي‌كنند.
خرده‌نظام سياسي يا نهاد سياسي
نهاد دين
خرده‌نظام يا نهاد حقوقي
خرده‌نظام يا نهاد اقتصادي
نهاد يا خرده‌نظام آموزش
نهاد خانواده
اين نهادها داراي روابط دوطرفه، پيچيده و پايداري هستند كه شبكه روابط ناميده مي‌شوند.
تغيير در يكي از خرده‌نظام‌ها (نهادها) بر ساير خرده‌نظام‌ها اثر مي‌گذارد چون از نظر كاركردگرايان اين اجزاء يا نهادها با همديگر پيوستگي دارند.

بنابراين حالت عادي يا تعادل زماني است كه هر كدام از اجزاء كار خود را دقيقاً به همان اندازه‌اي كه موردنياز است انجام مي‌دهند كه در اين حالت مي‌گويند كاركرد مناسب، كارا يا فونكسيونل.
در وضعيت تعادل، نيروهاي همبستگي بر نيروهاي گسستگي غلبه دارند اما با گسترش نيروهاي گسستگي تعادل به‌هم مي‌خورد و شرايط ساختاري براي تحول، انقلاب (نابساماني و نهايتاً جنگ) فراهم مي‌آيد.

مبناي نظم و تشكل نهادها و وقوع بحران‌ها و جنگ‌ها:
مبناي نظم و تشكل خرده‌نظام‌ها يا نهادها، ارزش‌هاي اجتماعي هستند. ارزش‌ها محوري هستند كه هر كدام از خرده‌نظام‌ها با تكيه بر آن و براي تحقق آن عمل مي‌كنند. مثلاً خرده‌نظام آموزش و فرهنگ متكي است به ارزش علم و خرده‌نظام سياست متكي است به ارزش امنيت و نظم اجتماعي. وفاق روي ارزش‌هاي اجتماعي است كه نهادها را حفظ مي‌كند و اگر وفاق نباشد پايه آنها سست شده و كل نظام متزلزل مي‌گردد. براي مثال در جامعه‌ به ميزاني كه ارزش ازدواج تنزل كند نهاد خانواده سست مي‌شود. بنابراين ارزش‌هاي اجتماعي و ساختارهاي اجتماعي يا نهادها، رابطه متقابل دارند. ارزش‌ها تكيه‌گاه ساختارها هستند و ساختارها نيز براي تحقق ارزش‌ها به‌وجود آمده‌اند. بنابراين اگر ارزش‌ها تغيير كنند ساختارها نيز دستخوش تغيير مي‌شوند و اگر ساختارها تغيير كنند ارزش‌ها نيز متحول مي‌شوند تا نهايتاً تعادل لازم بين آنها به‌وجود آيد.
دو عامل عدم تعادل ارزش‌ها با محيط (ساختار) و استعداد جدال‌آميز بودن جامعه كه ناشي از كميابي كالا است، علت وقوع ستيزه‌هاست.
«نمونه‌اي از ناهمخواني ارزش‌ها و محيط را مي‌توان در موقعيتي يافت كه در پايان جنگ جهاني اول رو در روي سربازان آلماني و ساير مردم اين كشور قرار داشت. گفته شده است كه ارزش‌هايي كه در مقام قيصر تجلي مي‌يافت و ساختار اجتماعي اقتدارگرايانه‌اي كه در آلمان سلطنتي وجود داشت به نحو گسترده‌اي مورد اعتقاد مردم بودند. حتي عناصر سابقاً ناراضي جامعه يعني حزب سوسيال دمكرات، عموماً در جهت حمايت از سياست آلمان در طي جنگ رأي داده بود اما در عوض يك شب محيط به نحو قابل ملاحظه‌اي دگرگون شد و شهروندان آلماني به‌جاي نظام سلطنتي با يك جمهوري جديد و به‌جاي توقعات گسترده‌اي كه براي پيروزي داشتند با جنگي كه آن را باخته بودند روبه‌رو نشدند، همچنين با اين امكان مواجه گشتند كه تحت حكومت بخش‌هايي از جامعه به‌ويژه سوسيال دمكرات‌ها قرار گيرند كه نه قبلاً حكومت كرده بودند و نه اكثريت شهروندان آنان را شايسته حكومت كردن مي‌دانستند.
بدين‌ترتيب مردم آلمان با دو امكان مواجه بودند. آنان مي‌توانستند يا تغييراتي را كه به ناگاه رخ داده بود پذيرا گشته و نظام ارزشي را تغيير دهند تا از عهده تبيين محيط جديد برآيند و يا آنكه براي اعاده محيطي تلاش كنند كه تجلي ارزش‌هاي هدايت‌كننده جامعه در دوران قبل از جنگ بود.»
نظريه‌هاي تضادي (مانند نظريه ماركس) و نظريه‌هاي توافقي (مانند نظريه كاركردي دوركيم) در يك چيز وجه مشترك دارند. هر دو بيشتر بر عوامل خطي (تكاملي) و ساختاري تأكيد مي‌كنند برخلاف نظريه‌هاي روانشناختي كه بر عوامل دوري و كوتاه‌مدت تأكيد دارند، از ديد ساختارگرايان جنگ امري اجتماعي و حاصل منازعات اجتماعي است. «منازعات سياسي نيز ناشي از ساختار منافع اقتصادي و اجتماعي است» يكي از مهم‌ترين نظريات ساختارگرايانه نظريه ماركسيستي است كه فقط در درون دستگاه جامعه‌شناسي سياسي ماركس معني مي‌دهد. ماركس تاريخ را سراسر منازعه طبقات مي‌داند ولي عامل اساسي و تعيين‌كننده اين منازعه و روند تحولات اجتماعي از نظر او شكل روابط توليدي است كه مستقل از اراده تك تك انسان‌هاست و شكل روابط توليدي خود تابع سطح تكامل ابزار توليد است. با رشد و تكامل ابزار توليدي روابط توليدي دگرگون مي‌شود و مجموعه اين روابط توليد است كه ساخت اقتصادي و بنياد واقعي جامعه را تشكيل مي‌دهد و بر اين اساس روبناهاي حقوقي و سياسي و اشكال آگاهي اجتماعي ايجاد مي‌شوند. بنابراين ماركس مبناي نظم اجتماعي را اقتصادي مي‌داند اما دوركيم كه به خاطر نظريه تنوع و تقسيم كار اجتماعي‌اش ديدگاهي ساخت ـ كاركردگرايانه دارد مبناي نظم اجتماعي را اخلاق مي‌داند، همان چيزي كه از ديدگاه ماركس روبنا بود. بنابراين نظريات ساختارگرايانه در مورد جنبه‌هاي ارزشي جنگ مانند جنگ عادلانه و غيرعادلانه نمي‌توانند همسان باشند اما ديدگاه كلي آنها درباره جنگ نيز نمي‌تواند خيلي مغاير باشد.

نقش ساخت‌ها در جنگ:
به‌طور كلي حوادث تاريخي از جمله جنگ‌ها معلول تصميم‌گيري‌هاي فردي نيست، معلول ساخت‌هاي اجتماعي، اقتصادي است. در دوران فئودالي، ابزار و وسايل توليد و در نتيجه ابزار و وسايل قدرت غيرمتمركز بودند. اقتصاد عبارت بود از تعداد زيادي واحدهاي توليدي كوچك و پراكنده كه تقريباً موازنه مستقلي در كشور برقرار مي‌كرد. كشاورزان و پيشه‌وران در ساختار اقتصاد توليد خانگي داراي استقلال بودند و نيروي اصلي جنگ‌ها را داوطلبان يا شواليه‌هاي اصيل تشكيل مي‌دادند. ارتش فاقد خودكفايي اقتصادي و متكي به اقتصاد جامعه و دولت بود لذا ساخت‌ها و سازمان‌هاي نظامي نمي‌توانستند با ناديده انگاشتن مطلق شرايط اقتصادي و اجتماعي عمل كنند. اما در عصر جديد وضعيت و ساختارها گونه ديگري است، جامعه مدرن صنعتي را بايد در چارچوب توسعه و تمركز وسايل و ابزار قدرت درك كرد. توسعه جامعه صنعتي، پيشرفت و تمركز ابزار توليد اقتصادي را به همراه دارد و كشاورزان و پيشه‌وران جاي خود را به شركت‌هاي خصوصي و صنايع دولتي مي‌سپارند و از دل تعداد فراواني از واحدهاي توليدي كوچك و پراكنده صدها شركت بزرگ بيرون آمد و اقتصاد و سياست كشور را به زير سلطه خود كشيد. سازمان‌هاي نظامي داراي نظام اقتصادي و واحدهاي توليدي مي‌شوند كه بيش از پيش به سوي خودكفايي مي‌رود و از طريق توليدات نظامي و يا صنايع و توليدات مصرفي وابسته به خود درآمد پيدا مي‌كنند و نوعي اقتصاد جنگ دائمي به‌وجود آورده و بوروكراسي ويژه خود را شكل مي‌دهند تا به نوعي استقلال در تصميم‌گيري مي‌رسند. ارتش‌هاي دائمي و سازمان‌هاي نظامي جايگزين داوطلبان و امواج انساني و شواليه‌ها مي‌گردند. در دوران جديد كشورهاي مدرن صنعتي به پيشرفت‌هاي گوناگوني از جمله در زمينه استفاده از ابزار خشونت و سازمان سياسي نائل مي‌گردند به همين جهت نقطه اوج پيشرفت در اقتصاد، سياست و خشونت كه در همبستگي با يكديگر قرار دارند امروزه در ممالك پيشرفته‌تري مانند آمريكا، انگليس، روسيه و ... مشاهده مي‌شود. آنها در تكنولوژي تبليغات و دستكاري در ذهن توده‌ها نيز پيشرفته‌تر از ممالك جهان سوم‌اند. ابزارهاي قدرت كه تعيين‌كنندگان اصلي جريان تاريخ‌اند اكنون در قالب سازمان‌هاي خاصي كه داراي استقلال اقتصادي شده‌اند جاي داده شد و توانايي خشونت و تصميم‌گيري آنها را از خصلت تقريبا مطلق برخودار ساخته‌است و به عنوان‌هايي تبديل كرده كه از مرزهاي جغرافيايي خود فراتر رفته و به مراكز تجمع قدرت هاي مسلط جهاني تبديل شده‌اند.
البته در مقايسه ممالك سرمايه‌داري و سوسياليستي در مي يابيم كه در جوامع كاپيتاليستي توسعه و هماهنگي ابزارهاي قدرت به تدريج تحقق يافت ولي در جوامع سوسياليستي خيلي سريع اتفاق افتاد و ابزراهاي قدرت بدون عبور از راه‌هاي طولاني كه تمدن‌هاي غربي پشت سر گذاشتند و بدون رنسانس و بدون اطلاعات عصر بورژوازي كه به انديشه آزادي استحكام بخشيد و بدان اهميت سياسي داد‏، توسعه يافتند.
اما در هر دو جامعه، علم و صنعت در خدمت نظام جنگ يا تدارك جنگ قرار گرفت و بجاي آنكه بصورت ابزاري در اختيار مردم و تحت كنترل آنها باشد به شكل يك بت فرهنگي و اجتماعي درآمد كه مي‌كوشيد سراسر زندگي مردم را متناسب با افق‌هاي اقتصادي و نظامي ماشين جنگي سازمان دهد به ويژه كه توليدات بخش نظامي و سلا‍‌ح‌ هاي مدرن به يكي از منابع مهم درآمد براي كشور‌هاي توليد كننده تبديل شد. به همين روي در قرون اخير‏، منشاء و عامل اصلي جنگ‌ها، كشوهاي پيشرفته صنعتي بوده اند و ممالك توسعه نيافته معمولا قوباني جنگ بوده يا جنگ به آنها تحميل شده است. شايد از همين حيث بتوان ادعا كرد كه فاجعه 11 سپتامبر و اعلام جنگ القاعده با آمريكا از نخستين نمونه‌هاي آغاز جنگ از سوي ساختارهاي سنتي و عقب مانده يا جامعه اي جهان سومي است. ترويسم سازمان يافته شكل وسيع‌تر اين نوع جنگ است هر چند با جنگ به مفهوم اصطلاحي مورد بحث اين رساله متفاوت است زيرا جنگ ميان در كشور منظم دو كشور رخ مي‌دهد.
اكنون قدرت تصميم‌گيري در ممالك پيشرفته صنعتي به ويژه امريكا در اختيار سازمان‌هاي نظامي، سياسي و اقتصادي است و در جوامع قبيله‌اي و سنتي در دست كدخدا، ريش سفيد يا مقدس بود ولي حتي در ساختارهاي سنتي نيز ساخت‌هاي اجتماعي نقش اصلي را در تصميم گيري براي جنگ و صلح داشتند. مثلا نيرومندي ساخت‌هاي اقتصادي خود انگيزه‌اي براي تصميم‌گيري‌هاي جنگي بود. تنها تفاوت عمده اين است كه در گذشته، ساخت‌ها پراكنده بودند، توليد، تجارت و حكومت و ... جريان‌هاي جدا از همديگر بودند اما امروزه همه آنها به يكديگر پيوند خورده‌اند. اگر در گذشته هر كشوري از چند استان و ايالت تشكيل مي‌شد كه به دور يك قدرت مركزي ناتوان گرد مي‌اندند و در درون هر استان نيز نوعي ساخت ملوك الوايفي وجود داشت و كدخدايان و خوانين چيره بودند امروزه نظم نظم سياسي با يك دستگاه اجرايي و قدرت هاي حقوقي و ادراي وسيع و فراگير بوجود آمده است و با كمك وسايل ارتباطي سريع، شاخسارهاي قدرت بر كليه سطوح ساختمان اجتماعي كشور سايه گسترده است.
چنين نيست كه جنگ‌ها تا هنگامي ادامه مي‌يابد كه به پيروزي يكي از طرفين منجر شود ، بلكه به بيان دقيق‌تر جنگ تا زماني ادامه يابد كه ساخت‌هاي گوناگون جامعه كشش تداوم آن را داشته باشند و قادر باشند آنرا تامين كنند يعني مدت زمان جنگ و خاتمه آن تابع ظرفيت ساخت‌‌هاي اجتماعي، اقتصادي موجود است و حتي اگر اراده گروه، قشر يا رهبر يا رهبران با نفوذ بر ادامه جنگ تلعق گيرد با بر پيروزي ولي عملا آنچه اتفاق خواهد افتاد اين است كه ظرفيت ساخت‌ها نتيجه نهايي را تحميل خواهد كرد. اين فرايند كلي و فراگير است و نظام ارزش‌ها و اعتقادات و هنجارهاي جامعه را نيز كه بخشي از ساختارها هستند در برمي‌گيرد. وقتي ايدئولوژي كه يكي از عوامل بسيج كننده موثر در جنگ‌ها است خرج بسيج شود و كارايي خود را به تدريج از دست دهد و نفوذ آن دچار فرسايش گردد نه تنها جامعه دچار بحران اعتقادي و ارزشي مي‌شود كه جنگ نيز يكي از پشتوانه هاي مهم خود را از دست مي‌دهد. بنابراين چنانكه پيشتر نيز گفته شد كاركرد مناسب يا نامناسب جنگ كه عامل تثبيت يا بر هم ريختن تعادل اجتماعي خواهد شد تعيين كننده تصميمات مربوط به جنگ و صلح است و هنر رهبران در تصميم‌گيري ها ي به موقع خواهد بود.
در ريشه‌يابي‌جنگ‌ها، تفاوت‌هاي ساختي ميان دو جامعه استعداد بروز درگيري و منازعه را پديد مي‌آورد و حتي در موارد عديده‌اي تشابهات ساختي ميان كشورها از نظر ابزار و سيستم سياسي و قدرت، ميزان قدرت و سازمان نظامي وجود دارد و تنها تفاوت‌هاي ايدئولوژيك آنها است كه خطر وقوع جنگ را در پي دارد. نمونه‌هاي ‌آن امپراطوري عثماني و حكومت صفويه در قرن‌ها 1101 – 944 هجري شمسي و آمريكا و شوروي در قرن بيستم ميلادي هستند زيرا تعريف‌هايي كه در دو اردوي مخالف از واقعيت‌هاي داخلي و جهاني ارائه مي‌شود نقش مهمي در ايجاد مسائل ملي و بين‌المللي دارد و چاره جويي‌هايي كه در جهت رفع آنها مي‌شود نير ريشه در ايدئولوژي‌هاي آنها دارد.
انگيزه‌هاي ساختي جنگ، تقدير يا تصميم
كه پيشتر هم اشاره شد حوادث تاريخي از جمله جنگ‌ها به اعتباري معلول تصميم‌گيري انسان است ولي معلول تصميم‌گيري فردي انسان‌ها نيست زيرا تصميمات فردي آنها يكي از هزاران تصميم اتخاذ شده است و نتيجه و برآيند آن ناچيز و در ميان مجموع، بي رنگ است و فقط هنگامي كه اين تصميمات فردي در راستاي واحدي قرار گرفته و به هم پيوند مي‌خورند يك رويداد را مي‌سازند و اگر انبوهي از تصميمات مغاير باشند به ايجاد نتايج كور مي‌انجامد. براي مثال در «الگوي كلاسيك يك بازار سرمايه‌داري، فروشندگان بي‌شمار و مصرف‌كنندگان بي‌شمار از طريق ده‌ها تصميمي كه لحظه به لحظه اتخاذ كرده يا نمي‌كنند، ساخت اقتصاد را مي‌سازند. درست به همين شكل است انگيزه‌هاي حوادث تاريخي نظير جنگ كه مطلقاً زير كنترل مستقيم انسان‌ها قرار نمي‌گيرد. حوادث فراتر از مرزهاي تصميمات انساني معين جاي مي‌گيرند. به قول ماركس كه در هنگام نگارش «هجدهم برومر» مي‌گويد: انسان‌ها تاريخ خود را مي‌سازند اما اين دقيقاً همان تاريخي نيست كه آنها مي‌خواهند بسازند». فرايافت جامعه‌شناختي از تقدير، حوادث تاريخي را شامل مي‌شود كه در فراسوي حيطه عمل دسته‌ها و افراد انساني قرار دارند. از اين ديدگاه تقدير يك امر ثبات و محتوم ناشي از امر خدا يا طبيعت نيست همان‌طور كه از طبيعت انسان و تاريخ جدا نمي‌باشد. تقدير از خصلت‌هاي ماهوي ساخت‌هاي اجتماعي معين است، توصيف مرزهايي كه در درون آن مكانيسم تقدير با مكانيسمي كه تاريخ براساس آن ساخته مي‌شود، مطابقت پيدا مي‌كند خود في‌نفسه يك مسئله تاريخي است. گستره نقش تقدير در برابر نقش تصميمات روشن كدام است؟ اين موضوع قبل از هر چيز به حدود درجه تمركز ابزار قدرت موجود در يك زمان معين در يك جامعه معين بستگي دارد. قدرت با تمامي تصميماتي كه انسان‌ها هر آينه در عرصه شرايط زندگي خويش اتخاذ مي‌كنند و حوادثي كه به تاريخ زمان ايشان شكل مي‌دهد در ارتباط است اما حوادث مي‌توانند مستقل از تصميمات انسان‌ها باشند. ساخت‌هاي اجتماعي بدون مداخله تصميمات روشن نيز تغيير مي‌كنند ولي وقتي پاره‌اي تصميمات اتخاذ مي‌شوند ـ يا ‌مي‌توانند اتخاذ شوند ولي نمي‌شوند ـ پي بردن به اين نكته كه چه كسي قادر به اتخاذ آنهاست و چه كسي نيست در عرصه واقعيت‌هاي قدرت از اهميت اساسي برخوردار است. از ميان ابزارهاي قدرت مي‌توان از امكانات توليد صنعتي، خشونت‌هاي نظامي، سازمان سياسي و قالب‌گيري افكار عمومي نام برد. تنها به حسب گستره حيطه، درجه تمركز و در دسترس بودن اين ابزارهاي قدرت است كه مي‌توان نقشي را كه تصميمات روشن مي‌توانند ايفاء نمايند مشخص ساخت و مكانيسم تقدير را در ساختن وقايع جنگ و صلح تحليل كرد. در جوامعي كه در آنها ابزارهاي قدرت ابتدايي و غير متمركز است تاريخ با تقدير به اشتباه گرفته مي‌شود. اقدامات بي شمار انسان هاي بي شمار محيط هاي محلي را تغيير داده و به تدريج مجموعه ساخت ها را تغيير مي‌دهند اين تغييرات كه جريان تاريخ را تشكيل مي دهند بدون اطلاع انسان‌ها حادث مي‌شوند. اما در جوامعي كه در آنها ابزارهاي قدرت فوق العاده‌ قوي و متمركز است چند انسان مي توانند در دورن ساخت تاريخي جامعه در وضعي قرار گيرند كه هر گونه تصميم آنها در استفاده از اين ابزار قوي قدرت ، شرايط زندگي غالب انسان‌ها را تغيير دهد. امروزه‌ اين سرآمدان قدرت در شرايطي كه در مجموع توسط خود ايشان انتخاب نگرديده است تاريخ ما را مي‌سازند انسان ها براي ساختن تاريخ آزادند اما در عصر مدرن صنعتي برخي از انسانها بيش از انسان‌هاي ديگر در ساختن تاريخ آزادي دارند زيرا آزادي كه اينان از آن برخوردارند شامل دستيابي آنها به ابزارهاي تصميم‌گيري و استفاده از ابزار قدرتي كه تاريخ امروزي از طريق آنها ساخته مي‌شود نيز مي‌گردد در حالي كه اين امر براي انسان هاي فاقد قدرت يك حادثه اجتناب‌ ناپذير به شمار مي‌آيد براي انسان‌هايي كه در راس قدرت قرار دارند فقط يك تصميم است، تصميمي كه بايد اتخاذ شود» .3
در چنين شرايطي است كه تصميمات صاحبان قدرت با دلايل اقتصادي يا حيثيتي و جاه طلبانه مي تواند به انگيزه‌اي براي جنگ تبديل شود. براي مثال بقاي ساخت‌ها و سازمان‌هاي گوناگون اجتماعي بستگي دارد به ميزان كاركرد مثبت آنها و هر گاه كه به كاركردي نامناسب يا خنثي تحول يابند ضرورت وجودي خود را نيز از دست مي دهند. به همين دليل در شرايط طولاني صلح‌آميز، ساخت هاي نظامي، موجوديت‌شان زير سوال مي‌رود و ضرورت وجودي آنها بي معني مي‌شود و بسان نوعي انگل تلقي مي‌شوند كه سهم قابل توجهي از هزينه‌ها را به خود اختصاص داده اند . اين احساس بويژه در زماني تشديد مي‌شود كه جامعه با مشكلات اقتصادي مواجه باشد. در چنين شرايطي نظاميان حرفه‌اي براي اثبات موجوديت خود، راه‌حل ‌هاي نظامي را در پاره اي از مشكلات خارجي يا داخلي تشويق مي‌كنند. در شرايط جنگي كه كاركرد ساخت هاي نظامي افزايش مي‌يابد آنها از اين طريق به نفوذ فوق‌العاده‌اي دست يافته و نظاميان به مسئوليت‌هاي بزرگ ديپلماتيك و اداري مي‌رسند و در پارلمان‌ها و مجامع بزرگ به سخنان آنها به عنوان كارشناساني كه در بورس قرار دارند گوش مي‌دهند و بر مبناي اظهارات آنان تصميم‌گيري مي‌كنند. از طرفي مجتمع ‌هاي نظامي – صنعتي امروزه حلقه‌اي از رهبري را كه از پيوند بازرگانان – سياستمداران و رهبران نظامي در قلب اين مجتمع‌ها بوجود آمده است پديد آورده اند كه انگيزه‌هاي اقتصادي را براي ايجاد بازار، دستيابي به بازار و مواد خام و فروش توليدات نظامي ، در اختيار رهبران نظامي قرار مي‌دهد.(4)

NGOها و جامعه مدني مهارگران جنگ
بار اصلي جنگ و هزينه هاي انساني، عاطفي و اقتصادي آن بر دوش جامعه است در حالي كه هزينه‌دهندگان اصلي جنگ در همه جوامع كمترين نقش را در تصميم‌سازي‌هاي جنگ دارند. به گفته دكتر علي شريعتي در جنگ‌ها آنانكه يكديگر را نمي‌شناسند با هم مي‌جنگند اما آنانكه يكديگر را مي‌شناسد يعني سياستمداران و رهبران با يكديگر نمي‌جنگند و هر جا خطر به آنها نزديك شد مذاكره و صلح مي‌كنند.بنابراين بايد جامعه خود بتواند درباره جنگ و تصميمات مربوط به‌ آن موثر باشد. در جوامع دموكراتيك امروز وجود NGO ها و جامعه مدني مستقل از دولت سبب شده است كه مردم بتوانند در شرايط جنگي با بسيج نيروهاي ضد جنگ اعمال فشار كنند و بر دولتمردان تاثير‌گذار باشند. در جريان جنگ ويتنام، تظاهرات گسترده مردم در امريكا سرانجام دولت اين كشور را مجبور به خروج از ويتنام كرد. در جريان جنگ اخير امريكا و متحدان آن عليه عراق، درست در بحبوحه شرايط جنگي يك ميليون نفر عليه جنگ در برابر كاخ سفيد تظاهرات كردند. با اين حال جنگ به وقوع پيوست و عراق اشغال شد. اين امر نشان مي دهد كه حتي با وجود جامعه مدني، حكومت به دليل در اختيار داشتن ابزارها و سازمان‌هاي قدرت، جبارانه عمل مي‌كند و اگر مقاومت جامعه مدني نباشد به ويژه در شرايط و فضاي رواني جنگ، استعداد ديكتاتوري و تحميل نظر قدرتمندان بر جامعه افزون مي‌شود و امنيت ملي و جنگ بهانه اي براي محدود كردن آزادي‌ها و حتي سركوب مي‌گردد و دولت‌ها فرصتي براي بسط يد و فعال مايشاء شدن پيدا مي‌كنند. هر چند فاجعه تروريستي و جنايت بار يازده سپتامبر در افكار عمومي امريكا و غرب زمينه‌اي را پديد آورده بود كه عليرغم تظاهرات يك ميليون نفري در برابر كاخ سفيد، اكثريت نسبي مردم از جنگ حمايت كنند. اما واقعيت اين است كه فقط باوجود نهادهاي مستقل غير دولتي متعدد و متكثر و جامعه مدني مي‌توان جنگ را مهار كرد و مانع از اختصاص تصميم‌گيري‌هاي به دست آناني شد كه الينه جنگ شده‌ا‌ند. آنجا كه جامعه مدني غايب است جامعه و حتي دولت قربانيان جنگ خواهند شد. زيرا جامعه مي فهمد هزينه اجباري مي‌پردازد و دست اندركاران مستقيم جنگ در موقعيت رواني پيروزي و شكست و يا الينه جنگ قرار مي‌گيرند. در چنان شرايطي رفتار جامعه هم قابل پيش بيني نيست. وجود جامعه مدني به عقلانيت و رفتارهاي عقلايي دولت ها در شرايط جنگي كمك مي‌كند و برآورد نيروها و پيش‌بيني‌ها را امكان‌پذيرتر مي‌سازد و عقل جمعي را در امور فعال مي‌سازد.

جنگ و حقوق بشر
جنگ از شوم‌ترين پديده‌ها و اختراعات انساني است . گرچه از بعد روانكاوي، ريشه‌هاي جنگ را در غريزه خشونت‌طلبي يا قواي غضبيه و شهويه انسان مي‌دانند اما جامعه‌شناسان آن را بيشتر يك پديده اجتماعي و ابداع فرهنگي مي‌شناسند. جامعه رشد يافته و سازمان واره مي‌تواند غرايز فردي را مهار كند و مانع از تبديل آن به دوزخي براي اجتماع شود. از بعد جامعه‌شناختي و معرفت شناختي مي‌توان گفت يكي از علل و دلايل جنگ، فقدان باور به كرامت انسان است. به ميزاني كه ارزش‌ و كرامت انسان در جامعه‌اي به رسميت شناخته شود. صداي جنگ، انگيزه و تمايل به جنگ به خاموشي مي رود. ما اينك در عصر پارادايم حقوق بشر بسر مي‌بريم. به ميزاني كه احترام به انسانيت افزون شود منحني جنگ نزولي خواهد شد. چنانكه در آخرين مقاله‌ام در روزنامه واشنگتن پست آمده‌است: ما در عصر پارادايم حقوق بشر بسر مي‌بريم يعني اين معادله كه به ميزان رشد اخلاق و تربيت بشر، احترام به انسان‌ها فزوني مي‌گيرد. پس ما نمي‌توانيم به عصر ماقبل آن بازگرديم كه به سادگي جان انسان‌ها را درو مي‌كنند. جنگ يعني نابودي زندگي و تهديد حق حيات. چگونه مي‌توان به استناد عبارت «حق حيات» در ماده سوم اعلاميه جهاني حقوق بشر خواستار لغو مجازات اعدام حتي براي شروران شد تا حرمت انسان به ما هو انسان حفظ شود اما جنگ را كه هزاران انسان در آن بدون جرم و بدون محاكمه و به ناحق اعدام مي‌شوند پذيرفت؟ يك مخالف اعدام و مدافع حقوق بشر با جنگ نظامي و حتي با جنگ اقتصادي مخالف است. اولي جان مي‌گيرد و دومي فقر و بدبختي مي‌آورد و اولين قربانيان هر نوع جنگي همان مردماني هستند كه با ادعاي دفاع از آنها وارد كارزار شده‌اند.
در عين حال بايد با اين پديده شوم برخورد پيشگيرانه داشت. همانطور كه گاستون بوتول (5) نيز توجه دارد با ورود به موقعيت جنگ فضاي رواني جامعه دگرگون مي‌شود. انسان‌هايي كه تا پيش از آن تحمل جراحتي براي خود يا ديگران را ندارند به سادگي آمادگي جان باختن و جان ستاندن مي‌يابند. جهان‌بيني و جهان ارزش‌هاي اجتماعي متحول مي‌شود، زمين، كشور، ملت، آرمان، مذهب ، آينده و امنيت براي همگان، اولويت، فوريت و تقدس پيدا مي‌كنند و انسان ها جان خويش را با آن معامله مي‌نمايند. در فضاي جنگ ارزش‌هاي حقوق بشر رنگ مي‌بازند و اصل تنازع بقا حاكم مي شود. كنش‌هاي عاطفي بر كنش‌هاي عقلاني غلبه پيدا مي‌كنند كه آثار آن حتي تا سال‌ها پس از جنگ بر جاي مي‌ماند و بازگشت به وضعيت تعادل و خرد‌ورزي را زمان‌بر و هزينه‌بر مي‌رساند. اين‌ها عوارض ذاتي جنگ و اجتناب ناپذيرند از اين رو در همه اديان به ويژه اسلام اصل بر صلح و زندگي مسالمت‌آميز است و تنها به كسب آمادگي دفاعي توصيه مي‌شود«و اعدوالهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم» (انفال ـ 60) و در شرايط جنگي اگر دشمن آمادگي داشت بايد بي‌درنگ صلح را پذيرفت.«و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل علي الله (انفال ـ 61)


منطق دروني جامعه و پيش بيني‌ها و خطاها
رفتار جامعه قابل پيش بيني دقيق‌ نيست و شبكه‌اي از عوامل در تعيين رفتار آن دخيل است. «حس تحقير» يا «مظلوميت» و «احساس خطر» از جمله مهم‌ترين آنها هستند. حس تحقير را در روانشناسي با تئوري ناكامي پرخاشگري توضيح مي‌دهند و احساس خطر را با تئوري‌هاي بيولوژيكي و واكنش‌هاي غريزي در برابر خطر تبيين مي‌كنند. در جنگ 8 ساله ايران و عراق مصاديق فراواني براي آنها مي توان يافت كه يكي از شگفت‌ترين مصاديق كه بر خلاف پيش بيني سياستمداران و روشنفكران رخ داد، رويدادهاي مرداد ماه 1367 است. اين رويدادها براي امروز نيز پندآموزندزيرا در آن زمان برآوردها و پيش‌بيني‌هاي سياستمداران حكومت درباره استقبال مردم از جنگ نادرست درآمد و در ‏عين‌حال برآوردها و پيش‌بيني‌هاي سياستمداران مخالف حكومت نيز درباره انفعال مردم در برابر تجاوز خطا از آب ‏درآمد. اگر سياستمداران و روشنفكران، منطق دروني جامعه را بفهمند در برابر برخي رخدادها غافلگير و شگفت زده نخواهند شد، چنانكه انتخابات سوم تير 1384 به دليل بيگانگي آنها با گفتمان عرصه عمومي و آنچه در بطن جامعه و مطالبات واقعي آن مي‌گذشت رخ داد و اشتباهات اصلاح‌طلبان و روشنفكران در درك و تحليل جامعه، فرصت‌هاي بي نظيري را در اختيار نيروهاي اصولگرا نهاد. اين پيروزي از آن اصولگرايان نيست بلكه با اشتباهات اصلاح‌طلبان به آنان ارزاني شده است. غرض از اين تعريض، توجه به واقعيات اجتماعي براي پيش‌بيني رفتارهاست. جامعه‌شناس در مقام تشخيص حق و باطل و صدور حكم حق و باطل بودن و احكام اخلاقي و ارزشي نسبت به واقعيات نيست و بايد آنها را مستقل از جنبه‌هاي ارزشداورانه بشناسد اما در جامعه ما پيش‌بيني‌ها و قضاوت‌ها مبتني بر داور‌هاي ارزشي و تمنيات و آرزوهاي افراد است نه واقعيات.
از اين منظر، يادآوري يك مصداق و تجربه‌ در واپسين روزهاي جنگ 8 ساله عراق عليه ايران بسيار سودمند است. به منظور درك عيني‌تر اين تجربه و بازسازي‌واقعي‌تر فضاي آن هنگام روز نوشت‌هاي ان ايام را كه به نحو چكيده تحرير شده‌اند عيناً بازگو مي‌كنم. در اين تجربه به وضوح نقش عوامل ساختي و فردي و تركيب آنها را در جنگ و تحول شرايط جنگ مي توان ملاحظه كرد. اگر مجال بسط و تفصيل بيشتر وقايع تير و مرداد 1367 بود اين تجربه به صورت شفاف‌تري تبيين مي شد.
مطالعه‌موردي
پنج‌شنبه 16 تيرماه 67
همه خود را باخته‌اند و منتظر معجزه‌اند
در شرايط بسيار وخيمي هستيم، همه خود را باخته‌اند، همه از هم مي‌پرسند چه شده، چه اتفاقي افتاده؟ بعضي مي‌گويند سازش شده و توافق است. بعضي مي‌گويند خيانت شده و بعضي مي‌گويند جمهوري اسلامي ضعيف شده يا از درون پوسيده است و ... همه احساس خطر مي‌كنند ولي احساس خطر‌انگيزه جبهه رفتن نمي‌شود. در طول انقلاب خطرها هميشه محرك مردم بوده و آنها را دوباره مجتمع كرده كه نمونه‌اش در شهادت بهشتي و 72 تن ديده شد ولي وقتي شكست و احساس خطر مي‌تواند مردم را به جبهه بكشاند كه آنها چشم‌انداز و دورنماي روشن و خوبي را ببينند و اگر دورنماي تاريك، مبهم يا ناگواري را ملاحظه كنند قيام نمي‌نمايند و هر كدام خواهند گفت وقتي چنين آينده‌اي داريم ديگر چرا خود را فنا كنيم. نارضايتي‌ها در مردم خيلي زياد است، بعضي افراد كه از شعور سياسي خوبي برخوردارند انتظار حركت‌ها و تحولات آني يا خطرناكي را مي‌كشند. خود من وقتي شب مي‌خوابم انتظار دارم فردا صبح با وضع جديدي روبرو شوم، همانطور كه شب خوابيديم و فردا سقوط فاو و دنبال آن شكست‌هاي پي‌درپي را داشتيم.
بسياري در انتظار معجزه‌اي از سوي ستاد كل و هاشمي هستند و مي‌خواهند ببينند چه مي‌كند و در همين شرايط ستاد كل اطلاعيه‌اي صادر كرد كه آب سردي بر انتظارات بود زيرا در اولين اطلاعيه خود كه خيلي با اهميت جلوه داده شد هيچ كار تازه‌اي نداشت و از مردم دعوت كرد كه به ياري رزمندگان بشتابند. اين همان خواسته‌اي بود كه هر روز و هر شب مكرر در رسانه‌ها اعلام مي‌شد و سودي نبخشيده‌ بود. ستاد كل در اولين اقدام خود نبايد چنين مي‌كرد. از طرف ديگر نبايد جنگ را ديگر به نيروهاي داوطلب متكي كرد زيرا ارقام نشان‌دهنده عدم استقبال است. در اعزام بزرگي كه آن همه مورد تبليغ قرار گرفت از قم تنها دويست نفر داوطلب شدند (قم و اطراف) و به ناچار از پادگان آيت‌الله منتظري نيروهايي را براي رژه دادن آوردند. اين افت از دو سال پيش هم مشهود بود و گواه ديگر آن نمودار مربوط به نيروهاي داوطلب است.
جمعه 17 تير 67
جنگ و نفوذ دشمن به آبادان و اشغال مهران
در اخبار امشب خبر بمباران مواضع دشمن توسط هواپيماهاي خودي در جزيره مينو را داشتيم كه نشانگر ورود عراق به خاك ما بود. نيروهاي عراق از يك مانع طبيعي بزرگ يعني شط‌العرب گذشته و به جزيره مينو وارد شدند. ورود به جزيره مينو يعني از دست رفتن آبادان و خرمشهر زيرا در فاصله بسيار اندكي از آنها قرار دارد. جزيره مينو وصل به آبادان است، فاصله آبادان تا خرمشهر هم چند دقيقه بيشتر نيست.
جزيره مينو اهميت استراتژيك دارد و يكي از راه‌هاي حمله نيروهاي ايران به فاو بود.
دوشنبه 27 تير 67
شوك قبول قطعنامه 598
در حالي كه شعارهاي رسمي ادامه جنگ تا سرنگوني صدام حسين بود ناگهان افكار عمومي بدون هيچ زمينه‌‌سازي قبلي با خبر پذيرش قطعنامه 598 سازمان ملل متحد مبني بر خاتمه جنگ ايران و عراق و اجراي صلح مواجه شد. يكسال بود كه ايران با پذيرش قطعنامه مخالفت مي‌كرد. انفعال و سردي گسترده‌اي پديد آمد و برخي از نيروهاي رزمنده دچار واكنش‌هاي پرخاشگرانه و تند شدند.روحيه‌ نيروهاي رزمنده ضعيف شده و انگيزه جنگ در آنها وجود نداشت. عراق نيز از همين فرصت استفاده كرد و بر حملات خويش افزود. برادرم علا كه در جنگ مجروح و معلول شد گفت: ما در دو كوهه بوديم و قرار بود به منطقه خرمشهر فرستاده شويم ولي ناگهان گفتند گردان عمار حاضر شوند و ظرف پانزده دقيقه مجهز شده و حركت كرديم. به ما گفتند دشمن ده كيلومتر پيشروي كرده ولي ما وقتي به كرخه در نزديكي انديمشك رسيديم كه حدود ده‌ها كيلومتر با خط مقدم و نوار مرزي فاصله داشت، ديديم افواج تانك و نفربر و خودرو در حال عقب‌نشيني و فرار هستند. علا گفت ما هرچه رفتيم به عراقي‌ها برنخورديم. آخر نيرو‌ها منطقه را خالي كرده بودند و به شهر كه مي‌رسيدند يك اسلحه ژ.س را به 150 تومان مي‌فروختند تا پولي براي سفر به شهر خود داشته باشند. 150 تومان پول كرايه اتوبوس از انديمشك به تهران است و بس. علا مي‌گفت بالاخره به تنگه‌اي ‌رسيديم كه عراقي‌ها تا بعد از آن آمده بودند ولي شايد از اينكه جلوي خود را كاملاً خالي ديده بودند ترسيده و به تصور اينكه دامي در پيش است به پشت تنگه بازگشته بودند. آنجا مستقر شديم. دم صبح بود كه صفي از تانك‌هاي دشمن را در مقابل خود ديديم. درگيري آغاز شد، ما تنها سلاح انفرادي با دو قبضه آرپي‌جي و دو تيربار داشتيم. گلوله آرپي‌جي تمام شد و تنها دو تا مانده بود كه فرمانده اجازه شليك آن را نداد و مي‌گفت اين دو را بايد نگه داريم. ممكن است لازم شود. گروهان باهنر از پهلوي دشمن وارد عمل شده و 5 تانك آن را در دشت به آتش كشيدند ولي خودشان هم خيلي آسيب ديدند. آتش عراق خيلي سنگين بود، يك تير مستقيم تانك به خاكريز ما اصابت كرد و مرا چند متر به آسمان پرتاب كرد، فوراً مرا به پشت خاكريز بعدي كشاندند، موجي شده بودم و.....
سه‌شنبه 28 تيرماه 67
حملات گسترده هوايي عراق پس از قبول قطعنامه توسط ايران همچنان ادامه يافت. همه بخاطر پذيرش قطعنامه مسئله‌دار شده بودند. پيام تكان‌دهنده امام پس از قبول قطعنامه چون آبي بر آتش بود.
امروز از ظهر راديو مكرر خبر از پيام مهمي از سوي امام داد و در اخبار مشروح پيام خوانده شد كه بسيار طولاني و مفصل بود. اين پيام حرف دل مردم بود، گويي رهبري از مافي‌الضمير بچه‌هاي انقلاب خبر دارد و حرف دل آنها را بصورت پيام شكل داده است. در پيام امروز اصل چون و چرا در مورد اين شكست و قبول قطعنامه را و اينكه چه افرادي مسئول آن بوده‌اند نفي نكردند و آن را ارزشمند دانستند ولي گفتند اكنون وقت طرح اين حرف‌ها نيست. چند فراز از پيام بسيار اندوهبار بود. امام گفتند كه قبول قطعنامه مانند جام تلخ زهري بوده كه سركشيده‌اند و معنايش اين است كه صلح و آتش‌بس قبول شده تحميلي و از روي اجبار بوده نه از موضع قدرت. به‌ويژه آنجا كه خطاب به بچه‌هاي جنگ و انقلاب مي‌گويند مگر پدر پير شما ناراحت نيست، مي‌دانم كه به شما سخت مي‌گذرد ولي مگر به پدر پير شما سخت نمي‌گذرد. در سطر سطر پيام نارضايتي امام از قبول قطعنامه موج مي‌زند. اين پيام چهره ايران را دگرگون خواهد ساخت، روحيه‌هاي رفته را بازخواهد آورد و مردم را بيدار خواهد ساخت. همين امروز ظهر تا شب هركجا رفتم ولوله‌اي برپا بود و همه‌جا صحبت از پيام امام و ابراز اندوه بود، از اينكه نشسته‌ايم تا چنين حوادثي روي دهد. معمولاً آثار يك پيام را بايد در طي چند روز برآورد كرد ولي اين پيام بلافاصله همه را تكان داده. نحوه تنظيم پيام خيلي هوشيارانه بوده است. مي‌توان گفت بخش اول پيام غرور ملي شكست‌خورده را اعاده نمود و پس از بازيابي اين غرور و روحيه مبارزه، در بخش دوم از قبول قطعنامه و تلخي آن سخن گفته و قبول آن را نوشيدن زهر خواندند و فرمودند براي من مرگ بهتر از قبول آن بود، غرور مردم تحريك شد، آنها از برخورد صادقانه رهبر خود متأثر شدند و آماده عكس‌العمل گرديدند.

تحقيرهاي عراق عليه ايران و آغاز شمارش معكوس
عراق با قبول نكردن هيئت نمايندگي سازمان ملل و ناز كردن در مورد آن، گذاشتن پيش‌شرط براي مذاكره با ايران، ادامه حملات گسترده و تصرف خاك ايران در پي ضربه‌هاي پي‌درپي نظامي، سياسي و رواني به ايران است و بنا را بر تحقير ايران گذاشته و در مورد جنگ خيلي دست بالا گرفته است. تا امروز هيچ‌كس فكر نمي‌كرد بتوان جلوي پيشروي‌هاي اخير عراق را گرفت يا به آساني آنها را عقب راند. امروز خبر خوشي شنيده شد كه عمليات برق‌آساي رزمندگان بود و اين عمليات روح‌هاي مرده و افسرده را زنده كرد و اميد و روحيه داد. امروز از صبح مارش نواخته مي‌شد و لشگر سيدالشهدا از رزمندگان تهران و كرج با حمله‌اي سريع به دشمن كه 50 كيلومتر از جاده خرمشهر ـ اهواز و پادگان حميد را اشغال كرده بود وادار به عقب‌نشيني شد و فرمانده يكي از قوي‌ترين لشگرهاي زرهي عراق به نام طاهر عبدالرشيد، برادر ماهر عبدالرشيد عضو شوراي فرماندهي انقلاب عراق و شخص اول نيروي نظامي كشور كشته شد. سردار فضلي در حالي كه تنها 72 ساعت بود از بيمارستاني در اتريش مرخص شده و به ايران آمده بود بلافاصله فرماندهان گردان لشگر خود را با پيام تلفني و حضوري احضار كرد و هر كدام از آنها كه كوتاه مي‌آمدند را تهديد مي‌كرد كه مي‌آيم از خانه بيرونتان مي‌كشم و به جبهه مي‌برم. به اين ترتيب او دست به اين حمله زد و آمادگي و زمينه‌سازي براي وارد كردن ضربه به دشمن را فراهم كرد. حداكثر سن فضلي 30 سال است و از آغاز در جنگ بوده. او براي سي و يكمين بار بود كه مجروح شد و در بيمارستان بستري گرديد و به‌دليل اينكه جراحت او شيميايي بود به اتريش اعزام شد. او يكي از دستاوردهاي اين انقلاب است.

سه‌شنبه 4 مرداد 67
تهاجم سازمان مجاهدين رجوي به غرب كشور
به گفته اخبار خبرگزاري جمهوري اسلامي ديشب نيروهاي رجوي با كمك ارتش عراق و از طريق كار نفوذي در شهر، شهر اسلام‌آباد غرب و كرند را كه در 50 كيلومتري مرز قرار دارد اشغال كردند. امروز از صبح راديو مارش مي‌زد و با حمله رزمندگان ايراني عده‌اي عراقي و 1100عضو گروه مجاهدين كشته شده و تا بيرون شهر رانده شدند.
پنجشنبه 6 مرداد 67
خيزش ملي مقابله با تجاوز
نيروهاي ايران در شلمچه به دشمن يورش برده و عده زيادي را از آنها كشته و اسير كردند. چنانچه شنيدم اين حمله در داخل خاك عراق انجام گرفت تا آرايش دشمن را كه آماده عمليات ديگري مي‌شد، در خاك خودش از بين ببرند. همچنين در اخبار امروز اعلام شد كه گروه رجوي و عراقي‌ها بيش از 4 هزار كشته و مجروح داده و عمليات به بازپس‌گيري تنگه امام حسن و دشت آن انجاميد. اين تنگه براي رسيدن به باختران خيلي مهم است. راديو مجاهد مكرر مي‌گويد: «تهران ما مي‌آئيم، ما به سمت باختران مي‌آئيم» و از مردم دعوت به پيوستن به ارتش آزاديبخش را مي‌كند و از استقبال مردم شهرهاي كرند و اسلام‌آباد غرب تشكر مي‌كند. خيلي جاي تعجب دارد كه آنها در غرب عمليات مي‌كنند و آرزوي رسيدن به تهران را به دل نيروهاي خود مي‌اندازند. شايد مي‌خواهند اميد بدهند.

عمليات مجاهدين خلق موسوم به فروغ جاويدان و عمليات مرصاد ايران (بعد از قبول قطعنامه)
مجاهدين خلق در عملياتي كه انجام دادند، حدود باختران يعني 25 كيلومتري اين شهر به محاصره درآمده و منهدم شدند. مهاجمين معتقد بودند بايد به صورت خنجري تا تهران بروند و لزومي ندارد كه منطقه به منطقه اشغال و پيشروي كنند بلكه كافي است كه از نوار مرزي تا تهران شكافي در حكومت ايجاد شود و سيستم را از هم بپاشد. آنها وقتي روي جاده به راحتي و سرعت حركت مي‌كردند و به كاروان بلند خود و آموزش‌هايي كه ديده بودند هم خيلي اميدوار بودند، مانعي‌ را هم در راه نمي‌ديدند و با تلقين‌هايي كه شده بودند در انتظار قيام‌ و همراهي مردم بودند. خيلي مطمئن به پيش مي‌رفته‌اند تا اينكه در دام مي‌افتند. البته يك گروه دويست نفره از آنها توانسته بودند به شهر باختران هم نفوذ كنند. شايعات پخش شده در باختران باعث شده بود عده‌اي از مردم فرار كنند، از طرفي يكي از پادگان‌هاي باختران مورد بمباران هوايي عراق قرار گرفته و صداي انفجار مهمات آن و پرتاب شدن گلوله‌ها در شهر رعب و وحشت ايجاد كرده و مردم پا به فرار گذاشته بودند ولي با انهدام مجاهدين خلق ،دوباره به شهر باز گشتند. پس از عمليات مرصاد از آنجا كه محاصره خيلي كامل نبوده، عده‌اي از مجاهدين خلق در منطقه پخش شده‌اند و در شهر يا بيابان دست به عمليات گشت شكار مي‌زنند، عده‌اي هم به جنگل يا كوه‌ها پناه برده و تاكنون جنازه تعدادي از آنها در غارها و كوه‌ها و جنگل‌ها به دست آمده كه چون از فرار مايوس شده‌اند سيانور خورده‌اند و عده‌اي هم هنوز زند ه و پراكنده‌اند. از اتفاقاتي كه افتاده اين است كه تعدادي از آنها با توجه به اينكه با لباس خاكي و ريش كمي بوده و تيپ ظاهري بسيجي‌ها را پيدا كرده‌اند (چند روز است كه صورت خود را اصلاح نكرده‌اند) در جاده ايستاده و سوار بر اتوبوس‌ يا ميني‌بوس و وسايل نقليه عمومي شده و در بين راه راننده و مسافرين را كشته يا بيرون ريخته و با اتومبيل آنها به سمت مرز فرار كرده‌اند. البته دختران آنها را به راحتي شناسايي و دستگير مي‌كنند. بعضي از آنها كه توانسته‌اند از خانه‌هاي مردم چادري تهيه كرده و سرقت كنند و يا به هر شكلي زير چادر رفته‌اند در ايستگاه‌هاي بازرسي توسط بانوان سپاه بازرسي مي‌شوند و چون موهاي خود را به صورت پسرانه زده‌اند زود شناسايي مي‌شوند. آنها چون يك نيروي نظامي و عملياتي بوده‌اند همگي بايد موهاي خود را كوتاه مي‌كردند و كلاه آهني بر سر مي‌گذاشتند. اين مانند مقررات يك ارتش، قانون بوده و بايد اجرا مي‌كردند.
مردم منفعل به هيجان آمده‌اند
هجوم فوق‌العاده مردم به جبهه‌ها مشكلات فراواني درست كرده و در آنجا امكانات نيست، اردوگاه‌ها و پادگان‌ها چند برابر ظرفيت خود نيرو پذيرفته و ديگر نيرو نمي‌پذيرد و لذا اعزامي‌ها در خيابان مي‌مانند. نان و غذا نيست، ارتشي‌ها و سپاهي‌ها در اهواز از در خانه مردم غذا مي‌گيرند، نيروها در كنار جاده ايستاده و از ماشين‌هايي كه از جاده عبور مي‌كنند در خواست آب آشاميدني مي‌نمايند. اقدام جالبي كه انجام شده اين است كه سهميه‌‌هاي آرد به نانوايان تهران داده شده كه تهران موظف باشد روزي 50 هزار قرص نان براي جبهه‌ها بفرستد كه هر روز با هواپيماي 330 باربري ارتش به جبهه منتقل مي‌شود و احتمالاً در شهرستان‌هاي ديگر هم چنين كاري انجام شده و به اين ترتيب از امكانات پشت جبهه براي جبهه استفاده مي‌شود بدون اينكه فشاري را بر پشت جبهه بياورد چون نانواياني كه موظف به پخت براي جبهه شده‌اند در يك شيفت كاري جداگانه‌اي كه براي مردم پخت مي‌‌كنند بايد اين كار را انجام دهند.

ادامه مطلب