چهارشنبه 7 دی 1384

پيرامون تاريخچه جنبش دانشجويي

فرياد ازادي نشريه انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه همدان اذرماه 1384
(متن ويراسته)

مصاحبه اختصاصي فرياد آزادي با عماد الدين باقي پيرامون تاريخچه جنبش دانشجويي:‏
نگاهي به تاريخچه جنبش دانشجويي
اساساً جنبش دانشجويي در ايران از چه زماني شكل مي‌‌گيرد و ما شاهد نخستين بارقه‌هاي آن ‏مي‌باشيم؟

‏- تاريخ جنبش دانشجويي در ايران را نمي‌توان جداي از تاريخ تأسيس دانشگاه مطرح كرد و ‏در عين حال نمي‌توان بين تأسيس دانشگاه و پيدايش جنبش دانشجويي در كشور قائل به همزادي ‏شد به اين معني كه نخستين دانشگاه ايران، دانشگاه تهران بود كه در سال 1313 تأسيس مي‌شود ‏و دومين دانشگاه، دانشگاه تبريز است كه آن هم در سال 1326 تأسيس شد، اما حركت ‏دانشجويي به مفهومي كه مورد نظر شماست سالها بعد از تأسيس دانشگاه شكل مي‌گيرد. در ‏مورد نخستين بارقه‌ها، دانشگاه تهران به اين دليل كه در اوج خفقان رضاشاهي تأسيس شد و به ‏دليل نوپايي و عدم شكل گيري مبارزه دانشجويي، لااقل تا پايان دوره رضاخان پديده‌اي به نام ‏‏«جنبش دانشجويي» مشاهده نمي‌شود، اما با اشغال ايران در شهريور 1320 كه ناگهان پرده ‏استبداد پاره مي‌شود و فضاي كشور از لحاظ سياسي به طور نسبي باز مي‌شود گروههاي سياسي ‏مختلفي در گوشه و كنار رشد مي‌كنند كه يكي از بزرگترين احزاب آن زمان حزب توده بوده . ‏مي‌توان گفت از ان تاريخ به بعد در دانشگاه تهران شاهد شكل‌گيري پديده‌اي به نام جنبش ‏دانشجويي هستيم. البته پيش از اين دوران و در اوج دوران خفقان در سال 1314 گروهي شكل ‏مي‌گيرد كه بعدا به 53 نفر معروف مي شود. اينان گروهي با گرايشات ماركسيستي و متشكل از ‏روشنفكران و تحصيلكردگاني بودند كه برخي در خارج از كشور تحصيل كرده و با مدرنيسم ‏آشنا بودند و بعضاً دانشجو نبودند، اما در هر حال پيدايش اين گروه زمينه‌اي بود براي حوادث ‏پس از شهريور 1320 كه با ورود متفقين به ايران در جنگ جهاني دوم‏‎ ‎‏ باقي مانده اين گروه كه ‏در زندان به سر مي‌برند آزاد شدند و حزب توده را تاسيس كردند. يكي از پايگاههاي اصلي كه ‏اين حزب براي فعاليت خود برگزيده بود محيط دانشگاهي بود و مي توان چنين گفت كه ‏شكل‌گيري جنبش دانشجويي در آغاز متأثر از رنگ و بوي ماركسيستي بود. در تبريز هم پس از ‏تأسيس دانشگاه در سال 1326، به دليل مجاورت آذربايجان با شوروي كه اردوگاه ‏ماركسيستهاي بلشويك بود و همچنين نقش آذربايجان در جنبش مشروطيت، اين منطقه و افكار ‏قومي سياسي‌تر از ساير مناطق كشور محسوب مي‌شد، به همين دليل دانشگاه تبريز نيز از همان ‏اوايل تأسيس شاهد حضور جريانات چپ ماركسيستي بود.‏
نقش عواملي دروني و بيروني در شكل گيري جنبش دانشجويي ايران را چگونه ارزيابي ‏مي‌كنيد؟
در پاسخ به اين سوال و در مورد عوامل بيروني مي‌توان به تاثيرات ابر قدرت شوروي بر ‏جريانات سياسي ايران و كشمكش‌هاي تاريخي ايران در روسيه هم اشاره كرد. ورود متفقين به ‏ايران هم باعث شكسته شدن فضاي استبداد رضاخاني شد و به علاوه گسترش تفكر ماركسيستي ‏در سطح بين المللي مجموعا عوامل موثر بيروني بودند، عوامل داخلي را هم مي‌توان در ‏مقولاتي چون استبداد سياسي، فقر اقتصادي و وابستگي جستجو كرد ضمناً‌ در محافل دانشگاهي ‏دانش مدرن هم ذاتا دانش انتقادي بود چون به هر حال علم جديد، علمي پويا بود، نه ايستا و همين ‏مسئله در تفكر دانشجو اثر گذار بود. نقطه مهمي كه مي‌شود به عنوان يك عامل ديگر براي شكل ‏گيري حركات دانشجويي ذكر كرد، چالش‌هاي فكري بود كه به همين دليل به نظر من مي‌توان ‏گفت جنبش دانشجوي پديده‌اي عكس العملي بود، چون بخش چپ جنبش دانشجويي در برابر ‏مقولة استبداد و فقرو وابستگي واكنش نشان مي‌داد، و بخش مذهبي جنبش دانشجويي واكنشي بود ‏در برابر ‏
تفكر ماركسيستي از يك سو و تفكر امپرياليستي و غرب زدگي از سوي ديگر به همين دليل در ‏داخل دانشگاه شاهد تشكيل تشكلهايي هستيم . به عنوان نمونه مهندس بازرگان در دانشكدة فني ‏دانشگاه تهران انجمني تأسيس مي‌كند كه واكنشي است در برابر رواج علم پرستي كه باعث ‏شده بود نهاد ايمان در نسل جوان روبه نابودي گذارد و آنها احساس كنند كه پاسخگوي تمامي ‏نيازهايشان علم است و اساساً معتقد بودند كه مذهب نهادي غير علمي است و بسياري از ‏مفاهيم مذهبي چون برايشان توجيه علمي نداشت از ارزش و اعتبار ساقط بود، در نتيجه ‏مي‌توان مهندس مهدي بازرگان و دكتر يدالله سحابي را جزء پيشتازان جنبش دانشجويي مذهبي ‏در ايران به حساب آورد كه تلاش مي‌كردند نوعي توجيه علمي دربارة مفاهيم مذهبي ارائه ‏كننده و در برابر سيل تفكرات وارداتي اعم از امپرياليستي و ماركسيستي و علم زدگي، مذهب ‏را از اين سيل ويرانگر نجات دهند و مي توانيم بگوييم نقش مذهبي جنبش دانشجويي هم يك ‏واكنش بود در برابر اين دو جريان.‏
جنابعالي جنبش دانشجويي را به چند دوره تقسيم مي‌كنيد و مشخصاتي كه براي هر دوره در ‏نظر مي‌گيريد، كدامند؟ ‏
‏- فكر مي‌كنم براي اينكه پيوند بحث با بحث قبلي هم برقرار شود لازم است به اين نكته تصريح ‏كنيم كه بايستي ميان دو مقوله« مرحله شناسي جنبش دانشجويي »و «گونه شناسي جنبش ‏دانشجويي» تمايزي قائل بشويم. گونه شناسي جنبش دانشجويي ناظر به مقولاتي مانند بار ‏ايدئولوژيك و فكري تشكلها و جريانات دانشجويي است. مثلاً‌فرض كنيد بخش مذهبي جنبش ‏دانشجويي كه پرسش شما را شامل مي‌ گردد و همين باعث تفاوتش مي‌شود. اما درباره مقوله ‏دوم نمي‌توان دوره‌بندي غيرقابل تجديد نظري ارائه داد، به اعتقاد من مي‌توان دوره‌بندي‌هاي ‏مختلفي ارائه كرد. منتها آنچه اهميت دارد اين است كه شايد بتوانيم برا هر دوره‌بندي توجيهي ‏داشته باشيم يعني دوره‌بندي‌ها بنا به عاملي خاص باشد، مثلاً فرض كنيد يك دوره‌بندي ده‌دهي ‏صورت بگيرد كه شامل دهه‌هاي تاريخي ايران مثل دهه 20، 30، 40 يا 50 باشد. معمولاً اين ‏نوع دوره‌بندي‌ها در مطالعات تاريخي خيلي دقيق به شمار نمي آيد چون به هر حال براي هر ‏دوره‌بندي اساساً بايد نقاط عطفي مدنظر قرار گيرند، اما جالب اينجاست كه تصادفاً هر دهه‌اي ‏از دهه‌‌هاي مذكور داراي ويژگيها و مختصات خاص خودشان هستند كه آنها را از دهه‌هاي ‏ديگر متمايز مي‌كند، به همين دليل اين تقسيم بندي ده‌دهي چندان هم غيرمفيد نيست. مثلاً فرض ‏كنيد دهه 20 با توجه به اشغال ايران در شهريور 20 و تحولاتي كه پس از آن به وجود آمد تا ‏پايان اين دهه، همه بر شواهد و حقايقي دلالت مي‌كند كه منجر به حوادث آينده در دهه 30 ‏مي‌شود. از آغاز دهه 30 كه نهضت ملي‌شدن صنعت نفت در ايران اتفاق مي‌افتد، دكتر مصدق ‏به قدرت مي‌رسد و پايان اين دهه محشون از جنبش ملي شدن صنعت نفت است. درست است ‏كه در 28 مرداد 1332 دولت ملي مصدق سرنگون مي‌شود اما تعقيب و گريزها و سركوب ‏نهضت ملي، شكل‌گيري نهضت مقاومت ملي و بعد از آن جبهة ملي و همة اينها حوادثي بود كه ‏تا پايان اين دهه رخ مي‌دهد. در آغاز دهة 40 با پيدايش نهضت امام خميني در سال 1341 ‏دهه‌اي آغاز مي‌شود كه تفاوتهاي بارز كيفي با دهه نفت دارد و باعث تحولات عظيمي در دهه ‏‏50 مي‌شود.‏
مثلاً در اواخر دهه 40 شاهد جنبش اجتماعي در ايران و همراه با آن ورود جنبش دانشجويي ‏به فاز نويني هستيم كه در كنار آن جنبشهاي مسلحانه شكل مي‌گيرد. تا پيش از آن جنبشهاي ‏سياسي، جنبشهاي ايدئولوژيك بودند اما در سال‌هاي 48 و 49 هسته‌هاي گروههاي چريكي ‏شكل‌گرفت و از آغاز دهه 50 اوج درگيري‌هاي مسلحانه چريكي، بمب‌گذاري و انفجارها و ‏باز داشتها بود. پس دهه 50 كلاُ به لحاظ مبارزه با دهه قبل تفاوت پيدا مي‌كند. وقتي در سال ‏‏57 انقلاب اسلام شكل مي ‌گيرد، به دليل اينكه ساختار سياسي ايران دگرگون مي‌شود و ‏جمهوري اسلامي بوجود مي‌آيد شايد بتوان گفت دهه 60 دهه‌اي است كه جنبش دانشجويي در ‏شرايط كاملاً متفاوتي قرار مي‌گيرد و دهة 70 هم دهه‌اي است كه پس از رحلت بنيانگذار ‏جمهوري اسلامي و دوران جنگ واقع مي‌شود. به دليل ويژگيهاي دوران جديد، شرايط ‏اجتماعي و سياسي جديدي هم در جنبش دانشجوي بوجود مي‌آيد.‏
اما اگر از نگاهي ديگر بخواهيم قائل به تقسيم‌بندي شويم، از نظر تحول جنبش مي‌شود گفت ‏مرحله اول از شهريور 20 آغاز مي‌شود، مرحله دوم را مرحلة پيدايش نهضت ملي و مرحله ‏سوم را از 15 خرداد 42، مرحله چهارم را از سال 57 كه پيدايش تفكرات اسلامي در فضاي ‏دانشگاهها و تسلط آن پس از انقلاب تا آغاز جنگ تحميلي مرحله اي بسيار كوتاه اما بسيار ‏پربارو حادثه است مرحلة پنجم از آغاز تا پايان جنگ 8 ساله است كه دوران خاموشي سياسي ‏جنبش دانشجويي است و نقش ويژه‌اي كه جنگ در محيط دانشجويي ايفاء مي‌كند و ارتباطي كه ‏دانشگاه با وضعيت جديد و جنگ تحميلي دارد و حتي نقشي كه در فرماندهي، فني و اطلاعات ‏جنگ ايفا مي‌كند. مرحله ششم آغاز جمهوري دوم يا پس از جنگ و رحلت بنيانگذار جمهوري ‏اسلامي است تا دوم خرداد1376. مرحله آخر هم از دوم خرداد و به روي كارآمدن آقاي ‏خاتمي است تا بعد.‏
به صورت تخصصي بپردازيم به دوران پس از انقلاب. در درجة اول شما چشم‌انداز جنبش ‏دانشجويي را پيش از واقعه دوم خرداد چگونه ارزيابي مي‌كنيد. چه در دهه 60 و چه در ‏دوران موسوم به دوران سازندگي جنبش دانشجويي ايران چه فعاليتهايي دارد و كلاً در چه ‏وضعيتي به سر مي‌برد؟
‏- پس از انقلاب دوره كوتاه سال 57 تا آغاز جنگ تحميلي را داريم كه به دليل بازشدن فضاي ‏سياسي و عدم استقرار كامل دولت جديدو اينكه برخي از سازمانها و نهادهاي حكومتي به ‏وجود نيامده و گروههاي سياسي مختلفي در گوشه و كنار شكل گرفتند شاهد تكثر سياسي بي ‏قاعده اي در فضاي عمومي كشور و در فضاي دانشگاه هستيم . پس از آن در دورة جنگ وارد ‏مي شويم كه خود شرايط جنگ فضاي سياسي را تحت تأثير قرار مي دهد. پس از بحث انقلاب ‏فرهنگي در سال 1359 خيلي از گروههاي سياسي سركوب مي‌شوند و كنار مي‌روند وبه تبع ‏آن فضاي دانشگاه يكدست مي‌شود. ما عملاً چيزي به نام جنبش دانشجويي نداريم و نهادهاي ‏دانشجويي هم كاملاً همسو با حكومت حركت مي‌كنند. در زمان جنگ هم در خدمت جنگ و ‏عرصه‌هاي نظامي و فكري و فرماندهي جنگ هستند. بعد از پايان جنگ به دليل اينكه ترك ‏‏‌هايي در دستگاه فكري ايدئولوژيكي نيروهاي مذهبي به وجود مي‌آيدو نيروهاي محافظه‌كار ‏ارام آرام به قدرت مي‌رسند و به موازات آن تشكل‌هاي دانشجويي هم از آن متأثر مي‌شود و ‏باصطلاح جوسياسي دانشگاهها دو شقه مي شود. ثنويت از جهاتي راه را براي شكل‌گيري ‏رفتار تازه‌اي در دانشگاهها باز مي‌كند و بعد از روي كارآمدن آقاي خاتمي، جنبش دانشجويي ‏به خاطر نقشي كه در اين تحول داشت، موقعيت ممتازي پيدا مي‌كند.‏
‏- در رابطه با شكل‌گيري حادثه دوم خرداد، تعامل بين دانشگاه و جامعه را در شكل‌گيري دوم ‏خرداد چگونه تحليل مي‌كنيد؟ به عنوان كسي كه از نزديك شاهد اين قضيه بوديد.‏
‏- جنبش دانشجويي به دليل اينكه تحول آرام و تدريجي را تجربه‌ مي‌كرد توانست محاسبه شده‌تر ‏عمل كند، مجموعاً تعامل مثبتي با جامعه وجود داشت و اساساً شكافي بين دانشگاه و جامعه ‏نبود. درست است كه در آن زمان جنبش دانشجويي صرفاً فعاليت سياسي مي‌كرد اما نگاه ‏اجتماعي هم برايش مهم بود. و چون سابقة و سنت چپ را هم پشت سرداشت حداقل هاي ‏اقتصادي اجتماعي برايش اهميت داشت اما بعد از دوم خرداد اين تعامل ضعيف مي‌شود. ‏تضعيف نگرش سياسي و پديد آمدن نوعي پوپوليسم دانشجويي از علل اين ضعف است .علاوه ‏بر اين بين دو مقوله دفاع از ديگران و دفاع از عقيده ديگران فرق قائل نمي‌شدند. يعني اين ‏عقيده به وجود آمد كه وقتي ما از ديگران دفاع مي‌كنيم از عقيدة آنها هم دفاع مي كنيم.‏
بعد از دوم خرداد جنبش دانشجويي نقش‌هاي متفاوتي داشته از موتور اصلي حركت اصلاحات ‏تا منتقد اصلي اين جريان، چه علل يا عوامل را در اين امر دخيل مي‌بيند؟
‏- همان گونه كه گفتم تعامل جامعه و دانشگاه تا پيش از دوم خرداد به دليل اينكه سير تحول ‏آرام و تدريجي بود تعاملي مثبت بود و توضيح دادم كه اين گفتمان دچار شكاف نبود و اشاره ‏شد كه آن تفكر چپ تاريخي باعث شد كه به تحول اجتماعي و اقتصادي هم توجه شود اما پس ‏از دوم خرداد شرايط تغيير كرد و در اصل برعكس شد. اما در مورد عوامل: يكي تغيير ‏نگرش سياسي بود، يعني جنبش دانشجويي نسبت به تحولات اجتماعي و اقتصادي كه اتفاقاً ‏اولويت‌هاي دو دهه قبل جنبش دانشجويي ايران بود و اصلاً جنبش دانشجويي مدعي حمايت از ‏محرومين و طبقات آسيب‌ديده بود، بي اعتنا شد. يكبار در يكي از سخنراني‌ها در ابان 78 ‏نيزمن در نقد استراتژي تجمعات مردمي به اين نكته اشاره كردم كه اساساً وقتي جنبش ‏دانشجويي خود را با توده بيرون دانشگاه پيوند مي‌زند در دام پوپوليسم مي‌افتد. و عامل ديگر ‏درهم ريختگي مرزبندي‌هاي جنبش بود. بايستي به اين نكته توجه داشته باشيم كه دفاع از ‏حقوق ديگران و حقوق مخالفان به معناي دفاع از عقيدة آنها نيست و تلقي نيروهاي اقتدارگرا ‏هم اين بود كه وقتي جنبش دانشجويي انديشة مخالفان را منعكس مي‌كرد، اين انعكاس را به ‏عنوان مخالفت جريان دانشجويي مطرح مي‌كند و نيروهاي اقتدارگرا نيروهاي سياسي جنبش ‏دانشجويي را به سوي اين مسائل سوق مي‌دادند. توهم برخي نيروهاي جنبش در مورد موقعيت ‏خود نيز نقش مهمي داشت. به عبارت ديگر جنبش دانشجويي همواره نقش بازوي روشنفكري ‏را داشته و دامان پرورش روشنفكران بوده است اما توهم پديد امده موجب شد كه جنبش ‏دانشجويي خودش به جاي روشنفكران بنشيند و همه اينها منجر به اين شد كه شكاف عظيمي ‏ميان جامعه و دانشجويان به وجود بيايد كه نمونه‌اش را مي‌توان در انتخابات اخير رياست ‏جمهوري مشاهده كرد. افتادن به حركتهاي هيجاني، افتادن به حركتهاي چپ گرايانه افراطي يا ‏هوچي‌گري عده خاصي باعث شد بدون اينكه متوجه تفاوتهاي كيفي شرايط اجتماعي و تاريخي ‏ايران با كشورهايي كه در آن انقلاب دانشجويي رخ داده است، به اشتباه كپي‌برداري غلط از ‏انها كنند .اين كار شبيه خطايي بود كه پيش از انقلاب بخشي از ماركسيست ها مرتكب شدند و ‏خواستند بدون توجه به تفاوت هاي كيفي شرايط اقتصادي ،اجتماعي و فرهنگي انقلابات ‏ماركسيستي كشورها ي ديگررا تقليد كنند كه تمام اين نسخه‌ها باطل شد.‏
عدم توجه به اينكه هر جامعه شرايط خاص خود را داراست، به هر حال اينها باعث برآورد ‏نادرست درباره قدرت جنبش دانشجويي مي‌شد ولي در نهايت موجب اتخاذ روشهايي گرديد كه ‏پيكره جنبش دانشجويي را با خودش همراه نمي‌كرد. البته اين همان اشتباهي بود كه در سطح ‏جامعه هم رخ داد. وقتي روشنفكران و اصلاح طلبان و نخبگان سياسي تأكيدشان روي ‏مطالبات نخبه‌گرايانه بود و به مطالبات ملموس روزمره مردم توجه نمي‌كردند و مثلاً شعار ‏دموكراسي مي‌دادند نتيجه اين مي‌شود كه ديكتاتورها به مردم وعده نان مي‌دهند تا آزادي را از ‏آنها سلب كنند. جنبش دانشجويي زماني كه مطالبات صرف خود را مطالبات سياسي قرار داد و ‏از مطالبات صنفي و آموزشي و علمي خود عدول كرد، با برآورد نادرست از موقعيت خود و ‏ارزيابي غلط از شرايط جامعة ايران و عملكرد بسيار راديكال تصور كردند كه مثلاً در زمان ‏انتخابات با طرح يك سري شعارهاي خاص مي‌توانند جامعه را با خود همسو كنند. به هر حال ‏بحث برسر خوب يا بد بودن اين وضعيت نيست مي‌خواهم بگوييم بالاخره اين شكاف رخ داد و ‏متأسفانه پس از اين رخداد به جاي اينكه كوشش كنيم تا اين اتفاق را اسيب شناسي كنيم سعي ‏مي‌كنيم كه دوباره با همان مفروضات و تفكراتي كه پيش از اين ساخته ايم اين وضعيت را ‏تفسير كنيم لذا وضعيتي كه به مرور شكل گرفت و اتفاق افتاد اين بود كه در مجموع تعامل ‏دانشگاه و جامعه تعاملي مثبت و مكمل نبود.‏
اكنون سؤالي كه مطرح مي‌شود اين است كه در رابطه با جريانات اصلاح طلب، احزاب، ‏گروهها و شخصيت‌هاي دخيل در سياست، گروههايي مانند جبهة مشاركت، سازمان‌ مجاهدين ‏انقلاب اسلامي، حتي مجمع روحانيون مبارز و گروههاي موسوم به اصلاح طلب در جامعه ما ‏و نقش‌شان در فاصله‌گيري كه جنبش دانشجويي با آنها داشته است و نتيجتاً باعث بوجود آمدن ‏فضايي شد كه دو طرف همديگر را متهم، به اشتباه مي‌كنند؟
البته من در پاسخ به اين سؤال قبلاً مقالاتي در جاهاي مختلف ارائه كرده‌ام كه خوانندگان ‏علاقمند را به خواندن آنها دعوت مي‌كنم ولي اجمالاً دو چيز را منشاء ان قضيه مي‌دانم: يكي ‏تأكيد بر اينكه اصلاح طلبان در عرصة سياسي خوب پيش رفتند ولي در عرصة اجتماعي عقب ‏افتادند و بسياري از مسائل و نيازهاي اجتماعي را مد نظر قرار ندادند و نكتة دوم اينكه تأكيد ‏افراطي بر مطالبات روشنفكرانه و نخبه‌گرايانه مثل آزادي بيان و دموكراسي كه البته جزء ‏نيازهاي ضروري جامعه است، فرصت را براي اقتدارگراها فراهم كرد تا پشت مطالبات ‏معيشي مردم سنگر بگيرند و اما در مورد جنبش دانشجويي، جنبش دانشجويي به دليل خاصيت ‏پيشتازيش، شعار جامعة مدني مي‌دهد و اين شعار در مقابل ساخت سياسي كشور يك شعار ‏پيشرو است اما با تحقق اين شعار جنبش دانشجويي كارايي خود را از دست خواهد داد چون ‏در يك جامعه مدني ما نهاد دانشجويي داريم نه جنبش دانشجويي پس نهضت به نظام تبدل ‏مي‌شود. بنابراين جنبش دانشجويي از يك سو پيشرو است و از سوي ديگر عملكرد سنتي دارد ‏و روش و ادبياتش انقلابي است. پس ميان شعار و عملش يك حالت تناقض به وجود مي‌آيد.‏
چشم انداز ايندة جنبش دانشجويي را با توجه به تاريخچه، وضعيت فعلي دفتر تحكيم وحدت به ‏عنوان مهمترين پرچمدار اين جنبش و حتي ساير تشكلهاي كوچك و بزرگ دانشجويي چگونه ‏مي‌بيند؟
‏- من الان با ارتباطي كه با نيروهاي دانشجو دارم و شاهد فعاليتهاي آنها هستم فكر مي‌كنم به ‏مرور زمان نهادهاي تازه‌اي شكل گرفته‌اند و شكل مي‌گيرند كه از تجربيات نسل گذشته استفاده ‏مي‌كنند، اين غلظت سياسي و راديكاليسم را كاهش مي‌دهند و ادبياتشان را با جامعة مدني ‏متناسب مي‌كنند. پس كم كم روشهاي هوچيگرانه ايزوله مي‌شود و و روشهاي علمي تر مبارزه ‏ارتقا مي يابد .من خوشبينم به اينكه عقلانيت نويني در دانشجويان شكل مي‌گيرد و به شكل ‏ملايمترو موثر تري سعي در جلوبردن جامعه دارد. جرياني كه در حال شكل‌گيري است در ‏آينده به سمت تروج نوعي رفتار تازه حركت و جايگاه خودش را باز تعريف مي‌كند و به نظر ‏من موقعيت خود را به زودي پيدا خواهد كرد.‏