جمعه 5 خرداد 1385

كانون‌هاي نزاع حقوق بشر و اسلام(قسمت دوم)

3 ـ مسأله انتخابات و رأي اكثريت
ماده 21 اعلاميه‌: 1 ـ هر كس حق دارد كه در اداره امور عمومي كشور خود، خواه مستقيماً و خواه با وساطت نمايندگاني كه آزادانه انتخاب شده باشند، شركت جويد.
2 ـ هر كسي حق دارد با تساوي شرايط، به مشاغل عمومي كشور خود نايل آيد.
3 ـ اساس و منشأ قدرت حكومت‌، اراده مردم است‌. اين اراده بايد به وسيله انتخاباتي ابراز گردد كه از روي صداق و به طور ادواري صورت پذيرد. انتخابات بايد عمومي و با رعايت مساوات باشد و با رأي مخفي يا طريق نظير آن انجام گيرد كه آزادي رأي را تأمين نمايد.
دليل بنيادگرايان و سنت‌گرايان يا محافظه‌كاران مذهبي‌:
4 آيه از قرآن‌، تعبير اكثر هم لايعقلون و مشابه آنرا بكار برده و به صراحت عدم درك و فهم اكثريت را ذكر كرده است‌. اين آيات و روايات فراواني كه در همين راستا وجود دارند، سبب شد كه در دوره انقلاب مشروطيت در ايران كه براي نخستين بار بحث پارلمان و شورا و انتخابات وارد فرهنگ سياسي و اجتماعي ايران شد، برخي از فقها و سنت‌گرايان آنرا مغاير با دين دانسته و عليه آن فتوا دهند و براي اين امر استدلال‌هايي ديني آورند. يكي از آنها شيخ فضل‌الله نوري بود كه رسما اعلام داشت‌: «اعتبار به اكثريت آرأ حرام است‌». نگارنده در رساله ديگري به ذكر ادله اين دسته فقها و پاسخ فقهاي ديگر پرداخته است‌. پس از انقلاب و به ويژه در سال‌هاي اخير، جناح محافظه كار ايران و نيز بنيادگرايان بارها و بارها در مقالات و كتابها و سخنراني‌هاي خويش‌از عدم اعتبار رأي اكثريت سخن گفته و بر آن استدلال كرده‌اند. ذكر ادله اين گروه نيز سبب تطويل كلام مي‌شود و براي پرهيز از آن خوانندگان را به مقاله‌اي كه حاوي چند نمونه از اين مقالات و استدلال‌هاي آنان است‌، ارجاع مي‌دهم‌.
دليل لائيك‌ها:
آنجا كه قرآن از قاعده نفي سبيل سخن مي‌گويد لن يجعل‌الله للكافرين علي‌المومنين سبيلا (نسأ/141) يعني از كفار كسي را به دوستي نگيريد اگر انتخابات هم پذيرفته شود، انتخابات آزاد نخواهد بود; زيرا در انتخابات آزاد اصل بر آن است كه هركس را مردم به او رأي مي‌دهند در حوزه معيني و براي مدت معيني مقدرات را به‌دست مي‌گيرد و او نماينده‌مردم است و مشروعيت قانوني دارد حتي اگر غيرمسلمان و يا غير عامل به شريعت باشد. اما در اسلام فرد، برگزيده در صورتي كه حائز شرأيط ايمان و اسلام و اشتهارد به تقوا باشد صلاحيت نمايندگي دارد. به همين دليل‌، رأي اكثريت اصالت ندارد.
نقد و نظر
برخلاف تصور برخي از نويسندگان غربي‌، اين تفكر كه هر شكلي از دموكراسي حرام است‌، مربوط به چالش‌هاي عصر مدرن و دو دهه اخير و يا واقعه 11 سپتامبر 2000 نيست‌. اين چالش در جهان اسلام از يكصد سال پيش وجود داشته است‌.
«تخاصم دين و دموكراسي نيز نغمه‌اي كهن است و سرأيندگان امروزينش نه تنها كشفي ارائه نداده‌اند كه يك آهنگ قديمي را ساز مي‌كنند. از بيش از يكصد سال پيش اين مسئله در جهان اسلام مطرح بوده و متفكرين مسلمان كتاب‌هاي بسيار پيرامون آن تحرير كرده و به اين اشكال پاسخ گفته‌اند و كوشيده‌اند از يكسو روشنفكران را از ازاله دين با حربه دموكراسي بازدارند و از سوي ديگر توده‌هاي مردم و متدينان را با دموكراسي و همراه سازند. عبدالرحمن كواكبي در 1904 ميلادي كتاب «طبايع‌الاستبداد» را نوشت و ظهيرالدين كبير نيز در هند كتابي در اين باب تحرير كرد و عباس محمودالعقاد در سال 1952 ميلادي كتاب «دموكراسي در اسلام‌» را نوشت‌. در ايران نيز محمدحسن نائيني حدود يك قرن پيش در كتاب «تنبيه‌الامة و تنزيه الملة‌» در دفاع از دموكراسي پارلماني و اثبات آن با ادله ديني برآمد و اين تلاش گسترده فكري براي تبيين تلائم اسلام و دموكراسي از چنان گذشته دوري آغاز گرديده است‌. از صدر مشروطه‌، يعني يك قرن پيش در ايران‌، اين جدال برپا بوده و دو جناح از تقابل دين و دموكراسي سخن رانده‌اند:
1 ـ واپسگرايان و همچنين سنت‌گراياني مانند شيخ‌فضل‌الله نوري و... اينان ادله فقهي بر حرمت اركان دموكراسي‌، چون وكالت‌، پارلمان‌، شورا، تساوي حقوق و... برمي‌شمردند.
2 ـ روشنفكران لائيك و مفتون ترقيات غرب كه اسلام را متعلق به دوره‌اي از تاريخ مي‌پنداشتند كه نسخه‌هاي درماني‌اش منقضي و عهدش سپري شده است‌. در اين ميان روحانيون و روشنفكران مذهبي (و حتي غيرمذهبي‌) مشروطه‌خواه بودند كه اين تقابل را مردود مي‌دانستند و ادله قرآني و فقهي در تصديق اركان دموكراسي اقامه مي‌كردند. از قضا همين گروه سوم كه نداي آشتي سر مي‌دادند پيروز شدند و جامعه‌، اقبال افزون‌تري به آنان نشان داد. چالش‌ها و مناظرات گروه‌هاي سابق‌الذكر از يكصد سال پيش تاكنون دستمايه‌اي بوده است كه ديگران از آن ارتزاق كرده‌اند.
حاصل تلاش‌هاي عملي و فكري روشنفكران ديني در يك قرن گذشته و ظهور گروه‌ها و شخصيت‌هاي دموكرات مذهبي و انتشار افكار آنان كار را به جايي رساند كه روشنفكران و سياستمداران غربي و غيرمسلمان نيز متقاعد شده‌اند كه تفكر بنيادگرايي ملازمه‌اي با اسلام ندارد و اسلام نيز با دموكراسي در تضاد نيست‌.
هانتينگتون كه به موجب نظرياتش در ايران به خوبي شناخته شده است‌، درحالي كه مي‌گويد تمدن بشري اكنون در دوره جنگ تمدن‌هاست و جنگ تمدن‌ها را ميان دو تمدن اسلامي و غربي فروكاسته و از طرفي غرب را پرچمدار ارزش‌هاي دموكراسي و حقوق بشر مي‌داند امّا درباره اسلام و دموكراسي در مصاحبه‌اي چنين مي‌گويد:
«سؤال‌: خود شما در نوشته‌هايتان از دشمني اسلام با ايده‌هاي خاص غربي‌، مانند فردگرايي‌، ليبراليسم‌، حقوق بشر، برابري گروه‌ها و جنبش‌ها و نيز دموكراسي سخن گفته‌ايد؟
جواب‌: ما بايد ميان گروه‌ها و جنبش‌هاي مختلف تمايز قائل شويم‌. البته برخي مسلمانان به اين ارزش‌هاي غربي اعتقاد دارند. اما آنها همه‌جا در اقليت هستند... مسئله اساسي اين است كه چرا در كشورهاي عربي خبري از دموكراسي نيست‌. شايد اين امر يك دليل فرهنگي داشته باشد. بايد دين اسلام را از نزديك مورد مطالعه قرار داد. تركيه نوعي دموكراسي محسوب مي‌شود. بنگلادش هم حكومتي دموكراتيك دارد. من فكر نمي‌كنم كه اسلام به عنوان يك دين‌، غيردموكراتيك باشد».
اما جك استراو، وزيرخارجه انگليس‌، ديدگاه روشن‌تر و واقع‌بينانه‌تري ارائه مي‌دهد. او در مقاله‌اي مي‌گويد، بنيادگرايي و جريان ضديت با دموكراسي فقط در ميان بخشي از مسلمانان نيست كه به اسلام نسبت داده شود; بلكه در مذاهب يهوديت و مسيحيت‌، و در آمريكا و اسرائيل هم وجود دارد. به عقيده او: «پديده بنيادگرايي تنها در اديان توحيدي خلاصه نمي‌شود. در دين بودايي كه يكي از صلح‌جويانه‌ترين اديان جهان است‌، گاه بنيادگرايان براين دين مسلط شده‌اند و بسياري از نظامي‌گرايان ژاپني در طي سال‌هاي دهه 1930 بودايي بودند». استراو مي‌گويد كه مفهوم بنيادگرايي اكنون حتي در اعتقاداتي كه مذهبي نيستند نيز مصداق پيدا كرده است‌. يوشكا فيشر با جناحي از هم حزبي‌هاي خود (حزب سبزهاي آلمان‌) درگير است كه براي تعيين موضع‌، نام «فونديس‌» برخود نهاده‌اند. جك استراو سپس درباره اسلام و دموكراسي مي‌گويد: «اسلام به طرق مختلف ديني‌، برابري‌خواه و ترقي‌طلب است‌. پيامبر خود، جامعه اوليه مسلمانان را برپايه شورا يا مشاوره اداره مي‌كرد. اسلام در اصل‌، در اعطاي حقوقي چون حق طلاق به زنان بسيار جلوتر از جامعه‌هاي غربي بوده است‌. بسياري از نحله‌هاي اسلامي همواره سلسله مراتب ديني و وجود واسطه‌ها را مردود دانسته و به جاي آن بر روابط مستقيم ميان فرد با خداوند تأكيد داشته‌اند. در ذات اسلام چيزي كه آن را با ماهيت مردم‌سالاري دراندازد و متناقض سازد وجود ندارد. از نظر تاريخي‌، اسلام همواره تكثرگرايي و آزادي ديني را ترويج مي‌كرده و ارج مي‌نهاده است‌.»
جك استراو در همين مقاله توضيح مي‌دهد كه غرب هم آنچنانكه مي‌گويند، سكولار نيست و به اجمال دلايلي بر اين سخن خود مي‌آورد. با چنين پيشينه‌اي از بحث اسلام و دموكراسي و محرز شدن اينكه بنيادگرايي چنانكه در ساير اديان و احزاب و مسلك‌هاي غيرديني هم وجود دارد، تنها يك گرايش در جامعه اسلامي است و حتي مدافعان تمدن رقيب اسلام مي‌گويند كه تضادي ميان اين دين با دموكراسي وجود ندارد، آنگاه جاي بسي شگفتي خواهد بود كساني در اين زمانه‌، سخن از تضاد اسلام و دموكراسي و بلكه بالاتر، قرآن و دموكراسي برانند. اين عمل مفهومي جز اين ندارد كه مي‌خواهند بر موج نفرت و بيزاري پديد آمده در اثر عملكرد برخي حاكمان و اقتدارگرايان ايران سوار شوند و چنانكه در صفحات بعد خواهد آمد، اين گفتارشان فاقد اساس علمي است‌.
روشنفكران لائيك دو دسته‌اند. دسته‌اي كه مدافع نظام سكولار و جمهوري غيرمذهبي هستند. اين گروه غيرمذهبي‌اند اما نسبت به مذهب لااقتضأ مي‌باشند. دسته‌اي ديگر، دفاع‌شان از نظام سكولار ملازم است با موضعگيري نسبت به مذهب‌.
پرروشن است كساني كه سخن از ناسازگاري اسلام و دموكراسي مي‌رانند، نمي‌توانند نسبت به هر دو لااقتضأ باشند و گزيري جز برگزيدن يكي در برابر ديگري ندارند و برگزيدن يكي مترادف است با فرونهادن ديگري‌.
سنت‌گرايان هدفشان از بيان اين تضاد، نفي دموكراسي به سود اسلام است و از چهره‌هاي شاخص آن امروزه آيت‌الله مصباح يزدي و جريان رسانه‌اي و گروه‌هاي هم‌انديش وي هستند. هدف نيروهاي لائيك از تقرير اين تضاد نيز طرد اسلام به سود دموكراسي است‌. در صفحات بعد نشان خواهيم داد كه در جامعه ايران هريك از اين دو بدون ديگري عقيم مي‌ماند.
بدون شك آن‌كه سنت‌گرايان را برنمي‌تابد و صلاي اين تضاد را سر مي‌دهد و مدعي عزت دموكراسي است‌، نمي‌تواند اسلام را برتابد و اگر جز اين بگويد صادقانه و بي‌پيرايه سخن نگفته و در نگاهي خوش‌بينانه آلوده به تناقض و آشفتگي است‌. پيرامون فرضيه ناسازگاري اسلام و دموكراسي دو نوع پاسخ درون‌ديني و برون‌ديني را تحرير مي‌كنم‌.»
حرمت يا بي‌حرمتي رأي اكثريت در قرآن
داعيه بي‌اعتباري راي اكثريت دقيقاً همان است كه از يكصد سال پيش‌، سنت‌گرايان عهد مشروطه تاكنون در صور خويش دميده‌اند. اين سخن شيخ فضل‌الله نوري مشهور است كه گفت‌: «اعتبار به اكثريت آرأ حرام است‌». مستند اين گفتار همان است كه روشنفكران لائيك نيز اظهار مي‌دارند كه قرآن مي‌گويد: اكثرهم لايعقلون‌. شگفت اينكه راستگرايان نيز بارها به استناد همين آيه و آيات مشابه‌، دموكراسي را تخطئه كرده‌اند. امّا اين سخن يا از سر قلت بضاعت است يا تأويل بي‌دليل‌، زيرا چنانكه خواهد آمد مراد اين دسته از آيات قرآن‌، اكثريت كفار است نه اكثريت مردم و اكثريت كفار نه به لحاظ عقيده‌، بلكه به لحاظ غرض‌مندي آنان‌. كفر در اينجا دقيقاً به همان معناي لغوي حق‌پوشي و غرض‌ورزي است نه لزوماً كفر اعتقادي‌. مضمون اين آيات به بيان ديگر همان سخن مشهور است كه «چون غرض آمد هنر پوشيده ماند». در دانش امروز به ويژه در روش‌هاي تحقيق علمي اين قول‌، مشهور و مسجل است كه پيشداوري و ارزشداوري (كه بيان ديگري از غرض‌مندي است‌) تحقيق را به حقيقت نمي‌رساند. اين مدعا كه مراد از ضمير «هم‌» كفار و غرض‌ورزان هستند نه اجتهاد است نه تفسير، بلكه نص صريح قرآن است و اگر پيش از ادعاي مخالفت قرآن با اعتبار آرأ اكثريت‌، به روخواني مدبرانه آيات مورد بحث پرداخته شود چنين كلامي صادر نخواهد شد.
دخالت دادن بحث عوام و خواص در قلمرو دموكراسي‌، عوامفريبي و مبتني بر برداشت نادرستي از آيه «اكثرهم لايعقلون‌» است كه بارها به استناد اين آيه اعتبار راي اكثريت را مردود دانسته‌اند. اين برداشت‌، نادرست است زيرا ضمير «هم‌» را به مردم بازمي‌گردانند. در حالي كه مروري بر آياتي كه اكثرهم لايعقلون در آن آمده نشان مي‌دهد كه مرجع ضمير «هم‌»، كافرين هستند و كافران‌، يعني حق‌پوشان‌. آياتي كه اين جمله در آن‌ها آمده است از اين قرارند:
ان‌الذين ينادونك من ورأ الحجرات‌، اكثرهم لايعقلون (سوره حجرات / 4) همانا كساني كه تو را از پشت حجره‌ات با صداي بلند مي‌خوانند (يعني آنان كه رعايت احترام پيامبر را نمي‌كنند) اكثرشان خردمند نيستند.
مَا جَعَل‌َاللَّه‌ُ مِن بَحِيرَة‌ٍ وَلا سَائب‌َة‌ٍ وَلَا وَصِيلَة‌ٍ وَلَا حَام‌ٍ ولكن‌الذين كفروا يفتَرون‌َ علي‌الله الكذب‌َ و اكثرهم لايعقلون (مائده‌/ 103) ولي كافران بر خدا دروغ بستند زيرا بيشترشان عقل را به كار نمي‌بندند.
جالب است كه اين آيه به صراحت مي‌گويد كه منظور از لايعقلون و ضمير «هم‌» كافران هستند و نكته جالب‌تر اينكه ميان كفر و عدم عقلانيت رابطه‌اي برقرار مي‌كند كه در دوره جاهليت عرب اين همه به عقل اهميت دادن نگاهي مترقي است و به كار نبستن تعقل‌، كاري كافرانه و كفرآميز تعبير گرديده است‌.
و لئن سَألّتَهُم من نزّل‌َ من السمأ مأً فاحيا به الارض‌َ من بعد موتها ليقولُن‌َّ الله‌ُ قل الحمد لله‌ِ بل اكثرهم لايعقلون (عنكبوت / 63) و اگر از اين مشركان كافر سؤال كني آن كيست كه از آسمان باران نازل مي‌سازد، پس از فصل خزان زمين را با آن دوباره زنده گرداند، به يقين جواب مي‌دهند خدا. پس بگو ستايش مخصوص خداوند است‌. آري ولي اكثر آنان با خود نمي‌انديشند (تعقل نمي‌كنند و اين حقيقت را درنمي‌يابند.) اين آيه نيز به صراحت ضمير «هم‌« را به كفار (حق‌پوشان‌) بازمي‌گرداند.
اَرايت من اتَّخَد الهُه هوئه‌ُ افَاَنت‌َ تكون عليه وكيلاً. ام تحسب‌ُ اَن‌َّ اكثرهم يسمعون او يعقلون‌َ اِن هم الاّ كالانعام بل هم‌ُ اضَّل‌ُ سبيلا (فرقان / 43 و 44) اي رسول‌، ديدي حال آن كس كه هواي نفسش را خداي خود ساخت‌؟ آيا تو مي‌تواني نگهبان و وكيل او باشي‌؟ يا مي‌پنداري كه اكثر اين كافران حرف‌شنوي دارند يا اهل فكر و تعقل هستند؟ اينان در بي‌عقلي مانند چهارپايان‌اند، بلكه نادان‌تر و گمراه‌تر.
سؤال اين آيه از تعقل اكثريت‌، نوعي استفهام انكاري است و مرجع ضمير «هم‌» را به آنان كه هواي نفس خود را خداوند خويش‌، يعني بر خود حاكم گرفته‌اند بازمي‌گرداند كه برخي مترجمين و مفسرين (مانند الهي قمشه‌اي‌) آن را به كافران ترجمه كرده‌اند. نكته جالب اين آيه هم اين است كه هواي نفس با تعقل معارضه دارد و اهل انديشه و تعقل حكومت هواي نفس را از خود دور كنند. نمي‌توان اسير نفس بود و خردمند واقعي هم بود.
آنان كه ضمير «هم‌» را به مردم بازمي‌گردانند، در واقع مي‌گويند كه خداوند به مردم و همچنين به مؤمنان توهين كرده است‌. در حالي كه آيات فراواني در قرآن‌، در باب كرامت انسان و احترام مؤمنين‌، بهترين سند بر مردود بودن آن برداشت از آيه است كه ضمير «هم‌» را به مردم بازمي‌گرداند.
نكته ديگر اينكه حتي اگر درباره مردم بود كه نيست و درباره كافران است‌; در واقع درباره كافران هم اين جمله «اكثرهم لايعقلون» جمله خبري است نه انشايي‌. يعني يك گزاره جامعه‌شناختي است و قرآن مي‌گويد كه آنها چنين‌اند نه اينكه بايد چنين باشند. بنابراين ممكن است از نظر جامعه‌شناختي زماني بيايد كه كافران به معناي غيرمسلمانان هم مصداق اين عدم تعقل نباشند. گرچه به عقيده اينجانب‌، اگر بپذيريم كه بنابر آنچه از آيات فهميده مي‌شود، منظور از «هم‌» غيرمسلمان نيستند بلكه آنانند كه هواي نفس خويش را خداي خويش كرده يا بغض و كينه دارند و حق‌پوشي مي‌كنند، در اين صورت يك ملازمه به وجود مي‌آيد و مي‌توان گفت مادامي كه افرادي اسير نفس و حق‌پوشي باشند، نمي‌توانند خردمند باشند.
دليل ديگر اعتبار رأي اكثريت اين است كه در توزيع نرمال Normal جمعيت‌، هرچه‌، جمعيت بيشتر باشد، معدل عقلاي آن هم بيشتر است‌. حتي اگر بحث عوام و خواص را بپذيريم‌، باز هم اعتبار رأي اكثريت كه معدل عقلاي آن بيشتر است جدّي‌تر خواهد بود و همواره احتمال خطاي اكثريت كمتر از خطاي اقليت است‌.
نكته مهم ديگر، در باب اينكه حق تشخيص با مردم است اينكه لزوماً نبايد اين تشخيص درست هم باشد تا معتبر باشد زيرا نقطه تفاوت مردمسالاري و مردم‌ابزاري در همين‌جا است‌. همين منطق است كه به توجيه قيموميت براي مردم و نظارت استصوابي مي‌انجامد. در منطق دموكراسي مردم اگر خطا كردند نيز تشخيص‌شان متبع است و اين حق را دارند كه در مورد سرنوشت خود يك تصميم خطا بگيرند.
تفاوت‌ها و هويت‌ها:
در عالم واقع‌، همه كشورهايي كه دموكراسي و انتخابات را در قانون اساسي خويش پذيرفته‌اند در عمل‌، به درجات يكساني به آن پايبند نيستند. به همين دليل مسئله نقض حقوق بشر در اين كشورها همه ساله در گزارشات سازمان‌هاي بين المللي مطرح است‌.
اين مسئله صرفاًدلايل معرفت شناختي ندارد كه در سطور پيش به آن پرداخته شد، بلكه ناشي از ساختارهاي سياسي و فرهنگي جوامع نيز هست‌. يكي از دلايل آن‌، مسئله امتيازات ويژه‌اي است كه از طريق جلوگيري از گردش آزاد نخبگان كوشش مي‌شود براي گروه حاكمان حفظ شود. لذا به برگزاري انتخابات نمايشي يا دو درجه‌اي مي‌پردازند. دليل ديگر آن ظرفيت‌هاي فرهنگي‌، اخلاقي و سياسي است‌. در يك جامعه دموكراتيك كه طي ساليان متمادي به تمرين دموكراسي پرداخته و نهادهاي مدني نيرومندي شكل گرفته‌اند و نارضايتي‌هاي انباشته شده وجود ندارد و امكان حركت‌هاي توده‌وار و خشونت‌آميز سياسي عليه تماميت نظام سياسي نسبتاً منتفي است‌، در انتخابات آزاد هرگروهي كه قدرت را به دست گيرد در پي تغيير رژيم حقوقي نيست و فقط دولت‌ها و حاكمان جابجا مي‌شوند. اما در جوامعي كه هنوز فرآيند دموكراتيزاسيون را طي نكرده‌اند كينه‌ها و نارضايتي‌هاي انباشته و نظام امتيازات ويژه وجود دارد. رقابت كاملاً آزاد ممكن است زمينه خشونت باشد و يا به روي كارآمدن گروهي بينجامد كه مي‌خواهند رژيمي را جايگزين رژيم ديگر سازند. از اين رو فيلترهايي براي انتخاب مقرر مي‌شود و نامزدها علاوه بر تأييد صلاحيت حقوقي (فاقد سوء پيشينه كيفري بودن‌) كه در نظام‌هاي دموكراتيك نيز معمول است‌، بايد تأييد صلاحيت ايدئولوژيكي يا سياسي بشوند.بنابراين پيشرفت حقوق بشر مي‌تواند اين بخش از تفاوت‌ها را كه مخل نظام واحد و بين المللي حقوق بشر است زايل نمايد بدون اين كه تفاوت‌هاي طبيعي و هويتي را از ميان ببرد; زيرا اين بخش از تفاوت‌ها و تكثرها مانعي براي وحدت نظام حقوق بشر نيست‌. كاهش و از بين رفتن تفاوت‌هاي مخل‌، رابطه‌اي ديالكتيكي با پيشرفت حقوق بشر دارند.
4 ـ مسأله تبعيض حقوقي و مذهبي
اعلاميه جهاني حقوق بشر داراي دو پروتكل است كه به آن ضمانت اجرايي بخشيده و مفسر مواد اعلاميه است‌. اعلاميه محو انواع تبعيض مذهبي كه در 25 نوامبر 1981 به تصويب مجمع عمومي سازمان ملل رسيده داراي 8 ماده است‌. طبق ماده 4، تعلق هر فرد به مذهب يا عقيده‌اي نبايد موجب محروميت او از حقوق اجتماعي مي‌شود. آيا اعتقاد به برتري حقوقي يا مذهبي گروهي‌، لزوماً موجب محروميت عملي گروهي ديگر از حقوق اجتماعي خويش و يا مانع پلوراليسم و وحدت حقوق بشر خواهد بود؟
دليل بنيادگرايان و سنت‌گرايان يا محافظه‌كاران مذهبي‌:
گرچه از ديدگاه حقوق بشر هرگونه تبعيض حقوقي و مذهبي نفي شده است‌، اما از ديدگاه اين گروه‌، تبعيض مذهبي در فقه اسلامي به رسميت شناخته شده و چون خواست شارع است عادلانه نيز هست و نمي‌توان كافر و مؤمن را همسان شناخت‌. پيروان دين حق نبايد با پيروان مذاهب باطل برابر باشند. به همين دليل خون مؤمن‌، محترم و خون كافر نامحترم است‌. اگر كسي مسلماني را به قتل رساند، كشته مي‌شود. اما اگر كافري به دست مسلمان كشته شود، قاتل قصاص نمي‌گردد. غيبت و تهمت نسبت به كافر جايز و نسبت به مؤمن حرام است‌.
دليل لائيك‌ها:
در اين زمينه اگر لائيك‌ها بخواهند دليلي اقامه كنند، چيزي جز همانكه بنيادگرايان و سنت‌گرايان مي‌گويند نيست‌. در حقيقت با دو انگيزه متفاوت دليل واحدي را براي وجود تعارض حقوق بشر با دين بكار مي‌برند. يكي از متفكران پرنفوذ غرب كه بر سياست‌هاي نومحافظه‌كاران آمريكا و جورج بوش نيز تاثيرات بسياري داشته است برنارد لوييس انگليسي است كه آثار متعددي درباره اسلام و خاورميانه نوشته و معتقد است فرهنگ اعراب قبيله‌اي بوده و منطق آنها منطق زور است و فقط با زبان زور مي‌توان با آنها سخن گفت به همين روي در برابر تغيير مقاومت مي‌كنند و فرهنگ آن ضد مدرن و ضد دموكراسي است‌. او تحليل روانشناختي خويش را به ايدئولوژي اسلام كه در خاورميانه و اعراب چيره است نيز پيوند مي‌زند و بر آن است كه تصريح قرآن بر نهايي و كامل بودن وحي و دين اسلام جايي براي پارلمان و قانونگذاري كه نقطه آغازين دموكراسي است نمي‌گذارد. او اسلام را مانع دموكراسي و حقوق بشر مي‌داند. استدلال‌هاي او نمونه‌اي از ديدگاه‌هايي است كه تفاوت‌هاي هويتي و عقيدتي را مانع حقوق بشر مي‌داند و مي‌گويد بايد تغيير را به زور در حلقوم اعراب فرو كرد. از ديدگاه او لازمه وحدت و نظام واحد حقوق بشر استحاله اسلام ودور افكندن آن است‌.
دكتر حسين بشيريه از اساتيد برجسته دانشگاه تهران‌، در سمينار ايران در قرن بيست و يكم در نيكوزيا (1378 هـ. ش ـ 1999م‌) در باب تضاد اسلام و دموكراسي استدلال كرد، هنگامي كه مي‌گويند، الاسلام يعلوا ولايعلي عليه ـ اسلام برترين است و هيچ ديني بر آن برتري نمي‌يابد ـ و خود را «برحق‌» و «برتر» مي‌پندارد، نمي‌تواند موافق دموكراسي باشد.
قرآن نيز به صراحت‌، همين سخن را تصديق مي‌كند و بلكه روايت سابق الذكرّ ملهم از متن قرآن است كه‌: و من يبتغ غيرالاسلام ديناً فلن يقبل منه‌. هركسي غير از اسلام ديني را بپذيرد، از او پذيرفته نيست‌. (آل عمران / 85)
بنابراين‌، نمي‌توان به برتري اسلام اعتقاد داشت و دموكرات بود و نظام واحدي از حقوق بشر را براي ساكنان سياره زمين سامان داد. براي دموكرات بودن بايد دست از دين و اعتقاد به برتري هر ديني شست‌.
نقد و نظر
پيش از ورود به هر بحثي‌، در نقد دلايل دو گروه فوق لازم به يادآوري است كه حقوق بشر پيش از آنكه با تفكر اسلامي به چالش درآيد با كليسا و روحانيت مسيح در جدال بود. اساساً خشونت‌هاي هولناك مذهبي در غرب و قتل عام فرقه‌هاي مذهبي به دست يكديگر و يا مجازات‌هاي خشن در مورد آنانكه تغيير عقيده داده و مرتد شده‌اند، از عوامل و زمينه‌هاي پيدايش حقوق بشر و شهروندي در غرب بود. واقعيت اين است كه در همان دوران در جهان اسلام رواداري مذهبي بيش از غرب بود و مفهوم حقوق بشر با دشواري‌هاي كمتري روبرو مي‌شد.
در برابر اين دسته از آيات و روايات كه انحصار و عدم تساهل را نمايش مي‌دهند. گروهي ديگر از موضع آشتي‌جويانه مي‌كوشند آيات ديگري را كه حامل مفاهيم تكثر و تساهل است‌، در برابر آن قرار دهند مانند اينكه قرآن مي‌گويد:
اي مردم‌، ما شما را از مرد و زن آفريديم و آنگاه به شعبه‌ها و فرقه‌هاي مختلف درآورديم تا يكديگر را بشناسيد. (حجرات‌/13)
اما اين شيوه نه تنها مسأله‌اي را حل نمي‌كند كه مسأله تازه‌تري را بر آن مي‌افزايد و آن هم مسأله وجود تناقض است‌. چگونه يك متن مي‌تواند هم ضامن رواداري باشد و هم حامي انحصار؟
بنابراين‌، با وجود اين آيات متفاوت و به ظاهر متعارض‌، ارزيابي‌ها از پنج حالت خارج نيست‌.
1 ـ واقعا تناقض در متن وجود دارد.
2 ـ اصل در قرآن بر انحصار است و حقيقتي جز اسلام و ديني جز آن پذيرفته نيست‌.
3 ـ اصل بر رواداري و تساهل و تكثر است و آيات ديگر فرع هستند.
4 ـ شيوه ديگر اين است كه با ارجاع به محورها و اصول كلي قرآن‌، رفع تعارض كنند و مي‌گويند:
در حقيقت‌، تحليل اين آيات و آيات ديگر جز در پرتو محور اخلاقي كلي پيام قرآني امكان‌پذير نيست‌. خود «قرآن به تكاليف اخلاقي عمومي نظير رحم و شفقت‌، عدالت‌، مهرباني و نيكي اشاره مي‌كند».
5 ـ رويكرد نهايي اين است كه همه اين آيات وجوه گوناگون يك حقيقت هستند و اصل و فرعي در كار نيست‌. اگر از آيات منسوخ بگذريم‌، با توسل به محكم و متشابه‌، عام و خاص‌، مطلق و مقيد، مي‌توان به درك درستي از موقعيت آيات نايل شد و با استمداد از تاريخ اسلام و سنت پيامبر و شأن نزول آيات‌، فهمي از جغرافياي كلام به دست آورد.
در حقيقت اگر رويكرد سوم را هم برگزينيم و اصل را بر تساهل بدانيم‌، نيازمند تفسير و توضيح براي رفع تعارض آيات ديگر مي‌شويم و به ناچار به رويكرد پنجم در مي‌غلطيم‌.
شوقي خليل روايات و ادله شرعي آورده است مبني بر اين كه خون مسلمان و كافر ذمي مانند هم است و مسلمان و ذمي در قانون جنايي برابرند و در قانون مدني هم برابرند به گونه‌اي كه ذمي طبق مذهب خويش مي‌تواند خوك را پرورش دهد، بخرد و بفروشد و يا شراب را بسازد و بنوشد و بفروشد و اگر مسلماني خوك يا خمر ذمي را از بين ببرد بايد غرامت دهد. همچنين آبروي ذمي هم مانند مسلمان بايد حفظ شود و كسي حق ايذأ زباني و جسمي و يا غيبت او را ندارد.
خود حق‌پنداري (يا خود كامل‌بيني‌) اديان و مسئله تكثر
يكي ديگر از مؤلفه‌هاي نظريه تضاد اسلام و حقوق بشر يا اسلام و دموكراسي اين است كه چون اديان خود را «حق‌» و يا برترين مي‌پندارند، نمي‌توانند حامي تكثر باشند كه در آن حق‌، منتشر است نه انحصاري‌.
اما مي‌دانيم هر مكتبي بايد خود را حق و محق بداند وگرنه نمي‌تواند به عنوان يك مكتب قوام بگيرد و راه بنماياند. اسلام نيز موضع دروني‌اش نسبت به خويش‌، حقانيت است‌. امّا دموكراتيك بودن يا نبودن يك دين از روي موضع آن نسبت به خودش (كه بايد باور به حقانيت باشد) مشخص نمي‌شود. بلكه از روي موضع آن نسبت به دگرانديشان و افراد خارج از آن دين شناخته مي‌شود. اسلام حق بودن خود را مرادف طرد و تحقير غير اهل اسلام و ساير اديان و حتي مكاتب غيرالهي نمي‌داند.
خداوند در سوره كافرون به رسول خويش مي‌گويد: قل يا ايهاالكافرون‌، لا اعبد ما تعبدون‌، و لا انتم عابدون ما اعبد، ولا انا عابد ما عبدتم‌، و لا انتم عابدون ما اعبد، لكم دينكم ولي دين‌.
بگو اي گروه كافران من آنچه را شما مي‌پرستيد نمي‌پرستم‌. شما نيز آنچه را من مي‌پرستم نمي‌پرستيد.شما دين شما و براي من‌. دين من يعني هركس به دين خويش‌.
آيت‌الله طالقاني در تفسير اين سوره مي‌گويد «كافران مورد ندا همان‌ها بودند كه در كفر خود آن چنان پايدار ماندند كه به ايمان آوردن و بازگشت‌شان از كفر اميدي نبود.»
اگر مي‌خواهيد از حقوق مومنان دفاع كنيد و قدرت بر دفاع پيدا كنيد بايد اول از حقوق غير مومنان دفاع كنيد. در غير اين صورت با پايمال كردن ديگران‌، مومنان هم پايمال خواهند شد. در اين رابطه شواهد فراواني در كتاب و سنت وجود دارد. براي مثال در حالي كه خداوند تنها ذنب لايغفر راشرك مي‌داند و ساير گناهان را قابل بخشش مي‌خواند و مي‌فرمايد: ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون و ذلك لمن يشأ (نسأ/ 116) خداوند هر كه را به او شرك بورزد نخواهد بخشيد ولي غير از شرك يعني گناهان ديگر را براي هر كس بخواهد مي‌آمرزد. در آيه ديگري مي‌فرمايد: لا تسبوالذين يدعون من دون الله فيسبوالله عدوا بغير علم (انعام‌/ 108) به آنان كه به غير از خدا دعوت مي‌كنند (مشركان‌) اهانت و ناسزا نگوييد كه اگر چنين كرديد يعني حق آن‌ها را پايمال كرديد. آنان نيز به خداي شما اهانت مي‌كنند و حق شما را پايمال مي‌كنند. از دشنام دادن به مشركان نهي مي‌كند آن هم مشركاني كه فعال هستند و دعوت به غير خدا مي‌كنند. اين آيه يكي از عبارات حكيمانه و شگفت‌انگيز قرآن است‌. مي‌گويد اگر حرمت مي‌خواهيد حرمت نگه داريد. قرآن مي‌گويد، اگر به مشركين اهانت كنيد آن‌ها هم به خداي شما اهانت مي‌كنند. پس شما چنين نكنيد. آزادي يك حق است و همه مي‌توانند مطالبه كنند. اما مدارا يك رابطه است‌. يك رابطه دَوَراني است‌. اگر حرمت مي‌خواهيد بايد حرمت نگه داريد. مي‌فرمايد اگر هتاكي كنيد، طرف مقابل هم هتاكي مي‌كند و اين روش موجب تحريك احساسات مي‌گردد. زيرا قرآن مي‌گويد: «فيسبوالله عدواً بغير علم‌» يعني آن‌ها هم در مقابل‌، از روي دشمني (نه خردورزي‌) و بدون علم و آگاهي (و نه از روي عقلانيت‌)، به مقابله مي‌پردازند و خداوند را سَب‌ّ مي‌كنند. يعني‌، اگر شما دشنام دهيد، حتي به مشركان‌، اين رفتار موجب مي‌شود كه كنش عقلاني از جامعه رخت بربندد و كنش‌هاي عاطفي غلبه كند و عقلانيت و علم‌ورزي تعطيل شود و افراد موضع دشمني و تجاوزگري نسبت به هم بيابند. پس اگر مي‌خواهيد حقوق شما پايمال نشود حقوق مخالفان خود و حتي مشركان را پاس بداريد.
خداوند عقيده و حق يا ايدئولوژي و حقوق را تفكيك كرده است‌. عقيده آن‌ها باطل است اما تلازمي بين عقيده آن‌ها و حقوق‌شان نيست‌. آنجا كه خداوند از قتال با مشركان سخن گفته جايي است كه آن‌ها اقدام به جنگ و تجاوز عليه مسلمانان مي‌كنند و دفاع در برابر تجاوز نه تنها در برابر مشركان كه حتي در برابر مسلمان هم واجب است‌. اگر مسلماني هم به مسلمانان ديگر تجاوز كرد، بايد با آن مقابله كرد: فمن اعتدي عليكم فاعتدو عليه بمثل ما اعتدي عليكم (بقره‌/ 194).
ممكن است برخي بخواهند بيان حقوق مخالفان عقيدتي كه در آن زمان مشركان و كفار بودند را به دوره مكي نسبت دهند و بگويند در آيات مدني فتواي آيات به گونه‌اي ديگر است‌.
اولا: اين سخن بهتان نسبت به پيامبر است و گويي وي پايبند به اصول خود نبوده و همواره تاكتيكي اعلام موضع مي‌كرده است و اين مدعا تنقيص اخلاقي پيامبر خواهد بود. پيامبر پس از پيروزي بر مشركان و فتح مكه چون اكثريت هم با مسلمانان بود، ديگر دليلي نداشت سيماي جامعه را تغيير ندهد لذا بت‌ها را فرو ريخت‌، اما كسي را به خاطر كافر ماندن مجازات نكرد. مگر اين كه دست به محاربه مي‌زدند.
ثانياً: در علوم قرآني مي‌گويند، شان نزول مخصص نيست‌. مفسر هست اما مخصص نيست‌.
ثالثا: اين كه در دوره مدني هم آيات مدارا فراوان است‌. در سوره توبه آيه 6 مي‌گويد:
«اگر يكي از مشركين از تو (اي پيامبر) پناه خواست او را پناه بده تا كلام خدا را بشنود. سپس (در صورتي هم كه اسلام را نپذيرفت‌) او را به محل امني كه از خطر دور باشد (در محل زندگي خودش يا بستگانش و محيط دلخواه او) برسان كه توسط متعصبان آسيب نبيند» و يا روايات معتبر در مورد جنگ مي‌گويد «اگر جنگي روي داد: آب به روي دشمن نبنديد، زنان و كودكان را نكشيد، درختان را قطع نكنيد زراعتي را آتش نزنيد، حيوان حلال گوشتي را پي نكنيد، مردگان را مثله نكنيد، به هيچ خانه‌اي بدون اذن صاحب او وارد نشويد مال آنان را به يغما مبريد و هيچ زني را آزار ندهيد حتي اگر به مقدسات شما اهانت كرد.» اينها نشانه اوج مروت و انسانيت در برخورد با دشمن است و در جايي ديگري مي‌گويد، در جنگ‌: «ان جنحوا للسلم فاجنح لها (انفال / 62). اگر كافران تمايل به سازش نشان دادند شما هم صلح كنيد و جنگ را ادامه ندهيد.
در سوره كافرون‌، علي رغم اين كه شرك‌، ذنب لا يغفر است‌، باز بر حقوق آن‌ها تأكيد شده و گفته است «لكم دينكم ولي دين‌» يعني در عمل به دين خود و حتي نشر آن آزادند و لو آن كه آن را باطل مي‌داند. اما بالاتر از آن‌، مومنان حتي در برابر مزاحمت كافران هم دعوت به مدارا مي‌شوند:
و اذا مرو باللغو مروا كراما(فرقان‌/72) اگر بر شما عبور كردند و رفتار لغو و باطلي انجام دادند، شما با آنان با بزرگواري و كرامت برخورد كنيد.
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما: (فرقان/ 63) بندگان خاص خداي رحمان آنانند كه به تواضع روي زمين راه مي‌روند و هرگاه مردم جاهل به آنان خطاب و عتابي كنند با سلامت نفس و زبان خوش پاسخ گويند.
بنابراين مدارا يعني تمييز دادن حقوق و ايدئولوژي انسان‌ها. مدارا يعني با همگان رفق و عاطفه داشتن و رعايت ادب كردن‌، با همگان ساختن و همزيستي كردن‌، به نحوي كه مرزها مخدوش نشود و در هم نياميزد. با انسان‌ها مهربان بودن و دوستي كردن‌. اما نه آن چنان كه ناظران بيروني شما را با ديگران يكي و يا كفو بينگارند، بلكه دوستي تا جايي كه تفاوت شخصيت و عقيده شما پنهان نشود.
امام علي‌(ع‌) نيز در نامه 19 نهج‌البلاغه فيض‌الاسلام‌، خطاب به يكي از كارگزاران خويش در مورد مشركان آن ديار مي‌نويسد: كشاورزان شهري كه تو در آن حكم مي‌راني از خشونت و قساوت شكايت كرده‌اند و گفته‌اند، تو آنان را حقير شمرده و ستم كرده‌اي‌. من در اين شكايت تأمل كردم و آنان را شايسته نزديك شدن به تو نديدم‌. زيرا مشرك هستند و اما سزاوار هم‌، نديدم كه رانده شوند و به آنان جفا شود. چون با مسلمانان عهد و پيمان بسته‌اند و سر جنگ ندارند. بنابراين جامه‌اي از نرمخويي و ملاطفت بر آنها بپوشان و با آنان ميان سخت‌دلي و مهرباني رفتار كن و ميان نزديك كردن و دور كردن آنها اعتدال برقرار كن‌. عبارت ديگر اين كلام امام اين است كه حقوق آنان را پاس بدار، نه عقيده آنها را. مرز عقيدتي را حفظ كن و آنقدر نزديك نشو كه يكي شويد اما اجازه ستم و تحقير كردن آنها را هم نده‌. امام علي‌(ع‌) در جاي ديگري مي‌گويد: «بالرفق تدرك المقاصد» با ملايمت و مدارا خواسته‌ها به دست مي‌آيند. (غررالحكم‌).
نظام معرفتي كه براي مخالفان چنين حقوقي قائل است‌، هنگامي كه در رفتار انسان بازتاب مي‌يابد، تبديل به آزادي و مدارا مي‌شود. آزادي براي همگان اعم از موافق و مخالف و مدارا با مخالف آن هم مخالف مزاحم‌. چنان كه مي‌گويند امام علي‌(ع‌) مي‌دانست ابن‌ملجم قاتل او خواهد بود. اما با او رفتاري مانند سايرين داشت‌. آن چه مسلم است اين كه پس از ضربت خوردن‌، امام دستور مدارا با ابن‌ملجم را داده و يا با خوارج كه هتاكي مي‌كردند مدارا مي‌كرد.
مؤمن كسي است كه در سينه وسيع و چون اقيانوس او همه كس جاي گيرد، حتي دشمنانش‌. او با دشمن عقيدتي خود هم نرمخو و اهل ملاطفت است‌. چنان كه خداوند در مورد پيامبر گفت‌: «فيما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت قطا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفرلهم‌» (آل‌عمران / 159). به مرحمت خدا تو با آنان نرمخو شده‌اي و اگر خشن و سخت‌دل يا بدزبان بودي از دور تو پراكنده مي‌شدند. پس آنان را (به خاطر بدرفتاري‌هايي كه با تو كردند) ببخش و برايشان آمرزش بخواه‌. اگر زبان نرم نداشتي و با خشونت سخن مي‌گفتي مردم از گرد تو پراكنده مي‌شدند. اگر هيچ دليل و آيه و خبر ديگري هم وجود نداشت همين يك آيه براي اثبات دفاع از حقوق مخالفان و نرمخويي و مهرباني با آنان كه مخالف هستند حتي اگر مخالف خدا و پيامبر باشند كفايت مي‌كرد. در عين حال مي‌دانيم كه دلايل و آيات فراوان ديگري هم در اين زمينه وجود دارد كه نشانه دين رحماني است و ما به برخي از آنها در فرازهاي ديگر مقاله اشاره داشته‌ايم‌.
بنابراين‌، اسلام‌، مسيحيت و هر مسلكي محق است خود را حق بپندارد و اين «خود حق‌پنداري‌» تناقضي با دموكراسي ندارد.
در عالم علم و تئوري‌هاي علمي نيز چنين است‌. هنگامي كه يك تئوري بيان مي‌شود. پردازنده آن‌، تئوري خويش را علمي و متين مي‌داند و از آن دفاع مي‌كند و تئوري‌هاي مخالف را مردود و بي‌اعتبار مي‌شناسد. اگر نظريه‌پردازان‌، تئوري خويش را قبول نداشته يا مردود بدانند تئوري و علم معناي خود را از دست خواهد داد. امّا تلقي نظريه‌پرداز در باب اعتبار تئوري‌اش و بقاي اين اعتبار، در گرو ممنوعيت تئوري‌هاي رقيب نيست‌. بلكه آنها نيز عرضه و نقادي مي‌شوند و در ابطال يكديگر كوشش مي‌نمايند و تا زماني كه يك تئوري ابطال نشود اعتبار دارد.
ممكن است گفته شود، اديان خود را حق مطلق مي‌شناسند ولي در فلسفه علم‌، تئوري را ابطال‌پذير مي‌دانند. آيا دين نيز خود را ابطال‌پذير مي‌داند؟ توضيح اينكه بحث ابطال‌پذيري يكي از نظريات مطرح در فلسفه علم است كه توسط پوپر مطرح گرديد و نظريات مخالف نيز دارد، يعني ابطال‌پذيري‌، ذاتي علم نيست‌. علاوه بر اين‌، چنانكه مشاهده شد، اسلام در عين برتربيني خود، عمل صالح پيروان ساير اديان را نيز مأجور مي‌داند و مهر بطلان بر آنها نمي‌زند.
از اين گذشته‌، من در قالب نظريات مطرح در فلسفه علم تشبيه فوق را مطرح نمي‌سازم‌، بلكه فارغ از آنها و پيش از بحث ابطال‌پذيري يا ناپذيري سخن مي‌گويم‌. يعني هر تئوري صرف‌نظر از اينكه آن را ابطال‌پذير بدانيم يا نه‌، مبتني بر اعتبار و تصديق آن از سوي پردازنده‌اش مي‌باشد.
نسبي انديشي (پلوراليزم ديني‌)
برخي مي‌گويند قرآن به دليل اين كه دين اسلام را «حق‌» مي‌داند و گفته مي‌شود «الاسلام يعلو و لايعلي عليه‌» چنين ديني نمي‌تواند متضمن دموكراسي و آزادي وحقوق بشر جهانشمول باشد.
يوسفي اشكوري يكي از روشنفكران مذهبي ايران در اين زمينه مي‌گويد: «بدون اينكه بخواهيم وارد بحث «پلوراليسم‌» به صورت تفصيلي و تخصصي شويم‌، پلوراليسم به معناي «تكثرگرايي معرفتي‌»، يعني اعتقاد به اين اصل انكارناپذير كه شناخت حقيقت نسبي است و لذا در عمل نيز بايد به فهم‌هاي مختلف از يك متن يا كلام و يا طبيعت و پديده احترام بگذاريم‌، ولو اينكه به نظر ما و حتي به گونه نفس الامري نادرست بيايد و آنها را مردود و باطل بدانيم‌. در واقع بايد به «كثرات‌» همان اندازه طبيعي نگاه كنيم كه به وحدت‌، چرا كه وحدت و كثرت اساساً بدون هم معني پيدا نمي‌كنند، زماني مي‌توان از «وحدت» (هم‌گرايي‌) صحبت كرد كه الزاماً «كثرت» (واگرايي‌) وجود داشته باشد و به عكس‌. چنان كه قرآن هم بارها به مناسبت‌هاي مختلف اشاره كرده است‌، «تفاوت‌« و «تمايز» در طبيعت‌، انسان‌، جامعه و تاريخ اراده و مشيت خداوند است و حتي قرآن به صراحت اعلام مي‌كند كه اگر مي‌خواستيم آدميان را «امة واحده‌« مي‌كرديم ولي نكرديم‌و يا مي‌گويد شما را شعبه شعبه (شعوب‌) آفريديم «لتعارفوا». براي اينكه همديگر را بشناسيد. بنابراين‌، همان گونه كه وحدت و يگانگي مشيت و خلق و امر الهي است‌، كثرات نيز چنين است و اين دو، دو روي يك سكه‌اند. وقتي اصل كثرت را قبول كرديم و آن را طبيعي دانستيم‌، «پلوراليسم معرفتي‌«نيز طبيعي است‌. چرا كه اولاً اجتناب‌ناپذير است و ثانياً حق و مفيد و بر وفق مشيت الهي است . يعني كثرت‌گرايي به معناي خروج آدمي از دايره مشيّت خداوند نيست‌، بلكه كاملاً در چارچوب پروژه خلقت است‌. در عين حال برخلاف آنان كه مي‌گويند در جهان اصل بر كثرت است نه وحدت‌، اصل بنيادين بر وحدت است نه كثرت‌. با توجه به مطالبي كه گفته شد، پلوراليسم و تكثرگرايي را در حوزه طبيعت‌، انسان‌، جامعه‌، تاريخ و معرفت مي‌توان پذيرفت و مبارزه با آن نه ممكن است و نه مفيد و نه حق‌. اما بايد به تأكيد گفت كه پلوراليسم به معناي اعتبار بخشيدن به «همه حق‌» بودن و يا «هرهري مذهبي» نيست‌، بلكه فقط اعتبار دادن به اصل تنوع‌، تفاوت‌، تكثر و چندگانگي در حوزه انديشه و عقيده و ايدئولوژي است‌.
در واقع‌، هركس حق دارد به هر حقيقتي كه مدعي است به آن دست يافته است‌، پايبند باشد، اما بايد بداند كه اولاً مالك تمامي حقيقت نيست و لذا نزد ديگران هم چيزي براي آموختن هست و ثانياً در هر صورت‌، احتمال خطا در معرفت و تشخيص او وجود دارد (ولو اندك‌) و ثالثاً ديگراني هم هستند كه به گونه‌اي ديگر مي‌انديشند و بايد آنها را هم به رسميت بشناسد و لذا آماده تعامل انتقادي و ديالوگ با آنها باشد. بنابراين‌، هر كس مي‌تواند عقايد و افكار خود را حتي مطلق بداند. اما حق ندارد مطلق‌هاي ديگران را با زور و خشونت محو كند. به عبارت ديگر، همه حق دارند خود را حق بدانند و از آن دفاع جانانه كنند. اما همين حق را براي ديگران نيز بايد قائل باشند. به هر حال پلوراليسم‌، يك مقوله اخلاقي نيست بلكه يك مقوله معرفتي است و لذا با موعظه و نصيحت و اندرز و توجيه‌هاي اخلاقي و حتي كنفرانس و سخنراني پديد نمي‌آيد. انسان «پلورال» در نهايت «حق مدار» است نه خودمدار و چون حق را در انحصار خود و يا ديگري نمي‌بيند و نمي‌داند، اولاً هيچ‌گاه از جست‌وجوي عميق‌تر حقيقت دست برنمي‌دارد و ثانياً اولويت را به فهميدن عميق‌تر و دانستن بيشتر مي‌دهد تا گفتن و تحميل كردن و تبليغ كردن و ثالثاً اهل مدارا است نه خشونت‌. رابعاً اهل ديالوگ و گفت‌وگو است و در واقع در جاده دوطرفه حركت مي‌كند نه در اتوبان يك طرفه‌. رسيدن به اين خصوصيات‌، هم يك كنش معرفتي و عقلاني عميق لازم دارد و هم تخلق به يك اخلاق و ادب و منش انساني والا و متعالي ضرورت دارد.
اما پلوراليسم ديني‌، داستان ديگري است و سخت حساس و پرمناقشه‌. كساني چون هايك پلوراليسم ديني را به معناي «حقانيت مساوي همه اديان‌» مي‌دانند و معتقدند كه هيچ ديني نمي‌تواند ادعا كند كه حق است و ديگري باطل و حتي هيچ ديني نمي‌تواند بگويد من «حق ترم‌» يعني از شأن و حقانيت بيشتري برخوردارم و البته ادله‌اي نيز براي مدعاي خود آورده‌اند كه در منابع مربوطه به تفصيل آمده است‌.
حقانيت مساوي اديان و پلوراليسم ديني به اين معنا قابل دفاع نيست‌. دلايلي كه هايك و سروش و ديگران عرضه كرده‌اند، مخدوش است و هيچ ديندار مقيدي (چه مسيحي و چه مسلمان‌) نمي‌تواند پلورال به اين معنا باشد و از آن دفاع كند. حداقل اگر قرآن و سيره پيامبر و مسلمانان صدر اسلام (سلف صالح‌) را قابل استناد بدانيم‌، روشن است كه اسلام خود را حق مي‌دانسته و ديگران را به پذيرش خود فرا مي‌خوانده است و در مسالمت‌جويانه‌ترين حالت گفته است‌: «يا اهل‌الكتاب تعالو الي كلمة سوأ بيننا و بينكم‌«.(آل‌عمران‌/ 64) پيامبر نيز در عمل اين گونه بود و برخورد او با بت‌پرستان و اهل كتاب (يهوديان‌، مسيحيان‌، صائبان‌) و نيز نامه‌هاي دعوت او از سران امپراتوري‌هاي آن روزگار براي قبول كردن اسلام و نيز انديشه و عمل مسلمانان تربيت يافته اسلام‌، كاملاً غيرپلورال بوده است‌.
پلوراليسم ديني به معناي حقانيت مساوي اديان (حتي اديان توحيدي موجود) قابل مناقشه جدي است‌. اما اگر پلوراليسم به معناي اعتقاد به يگانگي و وحدت ذاتي و جوهري اديان توحيدي باشد (نه مطلق اديان‌) كه در واقع همان اعتقاد به «نبوت عامه‌» است و نيز به معناي فهم‌هاي متكثر و متنوع از حقيقت (كه حتي ممكن است در نزد بت‌پرستان هم سخن حقي پيدا شود) و نيز احترام به عقايد و افكار هر انساني (ديني‌، غير ديني‌، باطل يا حق‌)، البته مورد قبول است‌. يعني فرضاً من مسلمان‌، كه دين خود را كامل‌تر و حق‌تر مي‌دانم‌، اولاً حقيقت را در انحصار خود نمي‌دانم و انحصارطلب نيستم و از اين رو پلورال هستم‌، و ثانياً به ديالوگ و گفت‌وگو و مفاهمه بين تمام اديان و به‌طور كلي بين تمام انسان‌ها معتقدم و زور و تحميل و خشونت مذهبي يا مكتبي را در حوزه فكر و عقيده مطلقاً مردود مي‌دانم و از اين نظر هم پلورال هستم‌، اما از حقانيت اساسي دينم دفاع مي‌كنم و تا زماني كه به صورت مدلل (نه معلل‌) به اين دين پايبندم‌، اخلاقاً و منطقاً به آن وفادارم‌، و البته بايد اين آمادگي را داشته باشم كه همواره «حق‌مدار» باشم نه «خودمدار» و استدلال و برهان را بر هر چيز ترجيح دهم‌... در واقع اشكالي ندارد هر كس خود را حق بداند، اما حق حيات و خود حق‌پنداري را براي ديگران هم قائل باشد.»
تفاوت‌هاي مذهبي و عقيدتي و حقوق بشر
با آنچه كه به عنوان مقدمه‌اي درباره بحث نسبي انديشي و پلوراليزم ديني گذشت‌، اكنون به نمونه‌اي از آيات قرآن (در حد يك نمونه‌) بدون شرح و تفسير مي‌پردازيم و تنها بايسته تأكيد است كه اين آيات از سوره كافرون در چهارده قرن پيش آمده كه بسيار فراتر از زمان خود بوده است‌.
قل يا ايهاالكافرون‌، لا اعبد ما تعبدون‌، و لا انتم عابدون ما اعبد، ولا انا عابد ما عبدتم‌، و لا انتم عابدون ما اعبد، لكم دينكم ولي دين‌.
بگو اي گروه كافران من آنچه را شما مي‌پرستيد نمي‌پرستم‌. شما نيز آنچه را من مي‌پرستم نمي‌پرستيد.شما دين شما و براي من‌. دين من يعني هركس به دين خويش‌.
و در آيه ديگري مي‌گويد: «ان الذين امنوا و الذين هادوا و النصاري و الصائبين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون‌. (بقره / 62)
همانا كساني كه ايمان آورده‌اند و يهود و نصاري و ستاره پرستان كه به خدا و روز آخرت ايمان دارند و عمل صالح انجام مي‌دهند نزد پروردگار خويش مأجور هستند