سه شنبه 7 شهریور 1385

ميراث سنتي قابليت به روز شدن دارد

روزنامه حيات نودوشنبه 6/6/1385 ص6فرهنگ و انديشه

عمادالدين باقي در مصاحبه با حيات نو:

معتقد بر اولويت حقوق بشر بر دموکراسى هستم‌

حيات نو: عمادالدين باقي يكي از آن دسته از اصلا‌ح‌طلباني است كه مي‌توان دو دوره متفاوت زندگي سياسي را براي او تعريف كرد. دوره اول كه او با نگاهي منتقدانه و رديكال وجه سياسي را مخاطب قرار داده درباره موضوعات مختلفي از جمله قتل‌هاي زنجيره‌اي قلم‌فرسايي مي‌كند و تمام خواست‌هاي اصلا‌حات را از نظام سياسي مطالبه مي‌نمايد و دوره دومي‌كه در آن باقي با صبر و شكيبايي پي به عميق‌تر بودن مشكلا‌ت اجتماعي مي‌برد; آن‌جا كه به اين تصوير مي‌رسد كه دولت تنها يكي از موانع تحقق جامعه مدني است و به اين ترتيب به تشكيل نهادهاي مدني روي مي‌آورد و سعي مي‌كند با نگاهي دقيق، ساختار‌هاي متصلب اجتماعي را نقد كند. آنجا كه باقي زاويه ديد خود را از حكومت به سمت جامعه بازمي‌گرداند و سعي مي‌كند به تبيين مباني حقوق بشر بپردازد. باقي معتقد است كه فقه شيعه، فقهي پوياست كه مي‌توان از درون آن مفاهيمي به روز را با نگاهي رفورميستي استخراج كرد وبه همين دليل به تشريح آراي فقيهان نوگرا چون آيت‌الله منتظري مي‌پردازد.
نيما شريفي- تغيير روشي كه در مواضع عمادالدين باقي ملا‌حظه مي‌شود، مرا به ياد تغيير ديدگاه فيلسوفان پست مدرني چون ليتارو دريداني مي‌اندازد كه از مواضع چپگرايانه شروع كردندولي در انتها به نقد شديد ماركسيسم پرداختند و در دوره دوم نظريه پردازي‌هايشان، ديدگاه‌هايي كاملا‌ جديد و خارج از گفتمان چپ مسلط مطرح نمودند كه بعدها خود به گفتماني غالب تبديل شد.
از حسن ظن شما ممنونم. چون يك عده زيادي توجه به مسئله‌اي كه شما مطرح مي‌كنيد، نكرده و با استمرار همان تصوير گذشته داوري مي‌كنند و خيلي از افراد نگاه‌شان اين است كه اين مواضع عادي است، دوستاني كه مثل شما دقت مي‌كنندو اين موضوع به صورت يك مسئله برايشان درمي‌آيد، دو جور موضع مي‌گيرند.
يكي ديدگاهي كه حدود دو سال پيش مطرح شد كه مي‌گفتند كسي كه اين چنين مواضع آوانگاردي داشته، چرا بعد از زندان ديدگاه‌هايش به شكل ديگري درآمده و اين تغيير موضع را انفعال تعبير مي‌كردند. آن‌ها حتي پيش از دوم خرداد تعجب مي‌كردند كه چرا مرا بازداشت نمي‌كنند; البته در همان موقع مشكلا‌تي از قبيل ممانعت از تدريس در دانشگاه برايم ايجاد شد; به هر حال دوستان مي‌گفتند كه اين تغيير ديدگاه قابل پذيرش نيست.
نوع دوم از برخورد با ديدگاه‌هاي من، تعبير شماست كه خوش‌بينانه است. من خودم خط ومشي بعد از زندان را تغيير و تبديل مواضع گذشته نمي‌دانم بلكه آن را توسعه ديدگاه‌هاي قبلي محسوب مي‌كنم. من هيچ يك از مواضع گذشته را نفي نكردم و هيچ جا نگفتم كه آن‌ها اشتباه بوده كه روش جديد من تعبير به تغيير يا انفعال شود.
تصورم آن است كه ما اشتباهي كه داشتيم، تحت تسلط تفكر ضد دولتي روشنفكري چپ در ايران هميشه تصور كرده‌ايم بزرگ‌ترين مانع دموكراسي وجامعه مدني دولت است وروشنفكران تمام نيرويشان صرف مبارزه با دو لت و قدرت سياسي شده وپتانسيل فكري در اين جهت مستهلك گشته ونتيجه‌اش اين بوده كه حتي اگر جريان روشنفكري موفق مي‌شده دولت را در ايران تغيير دهد، اين دگرگوني فقط در سطح دولت ونه در جانب جامعه ايجاد مي‌شده. من نظرم اين است كه اگر شما 100 بار ديگر دولت و حكومت را عوض كنيد، تغييري بنياني در جامعه به وجود نمي‌آيد و اين مصداق آيه شريفه"لا‌ يغير ما بقوم حتي يفير ما با نفسهم" است.
لذا معتقدم ما بايد دامنه كار را توسعه دهيم. البته اين موضوع در گذشته هم به عنوان تئوري برايم مطرح بود، حتي وقتي دوستان انتقاد مي‌كردند كه اين مواضع، موضع‌گيري‌هاي جديدي است من در جواب به ايشان مي‌گفتم كه يكي از مشكلا‌ت بزرگ روشنفكران ايراني اين است كه آن‌ها كتاب‌هاي يكديگر را نمي‌خوانند بنابراين يكديگر را خيلي سطحي مي‌شناسند; حتي اگر متعلق به يك نحله فكري باشند. البته اين‌كه چرا يك چنين مشكلي وجود دارد، بحث جداگانه‌اي را مي‌طلبد. يك وقتي من در ميزگردي درباره انقلا‌ب اسلا‌مي‌با حضور آقايان بادامچيان، حاتم قادري و زيبا كلا‌م شركت كردم ودر آن‌جا مطرح نمودم كه ما به عنوان كارشناس انقلا‌ب اسلا‌مي‌كنار هم جمع شده‌ايم و قصد داريم كتاب‌هاي همديگر را نقد كنيم، اما متاسفانه كتاب‌هاي يكديگر را نخوانده‌ايم.
همواره به دوستاني كه نسبت به مواضع اخيرم انتقاد مي‌كنند، گفته‌ام اگر ما با ديدگاه‌هاي هم آشنا بوديم، كمتر دچار سوتفاهم مي‌شديم. به هر حال من از جمله افرادي هستم كه هر آنچه در سخنراني‌هايم بيان كردم و يا در مقاله‌هايم نوشتم، به صورت كتاب جمع شده و به عنوان سند مكتوب در دسترس است. من در كتاب« جنبش اصلا‌حات دموكراتيك» بيان كردم كه مشكل ما در ايران نوعي شخصي گرايي بوده است; يعني عمده كردن متغيرهاي شخصي. ما در دوره فتحعلي شاه مي‌گفتيم كه اگر او برود، همه مشكلا‌ت كشور حل مي‌شود. در دوره ناصرالدين شاه هم فكر غالب اين بود كه اگر شاه برود و كس ديگري بيايد، معضلا‌ت ايران از بين مي‌رود و با توجه به همين ديدگاه‌هم ميرزا رضاي كرماني شاه را ترور كرد. اين تفكر تا به امروز هم ادامه داشته است. بنابراين روشنفكران، پيكان حمله‌شان متوجه متغيرهاي شخصي بوده است. بعد از انقلا‌ب هم مخالفين با همين منطق فكر مي‌كردند اگر مسئولا‌ن كنار گذاشته شوند، ايران ديگر هيچ مشكلي نخواهد داشت.
در مجموعه مقالا‌تي تحت عنوان « آسيب‌شناسي اصلا‌حات» نوشتم ما بايد جامعه مدني را آنقدر تقويت كنيم كه اگر روزي فتحعلي شاه راهم از اعماق تاريخ بيرون كشيديم و اوخواست با همان كاراكتر حكومت كند، جامعه به او اجازه اين كار ندهد; البته اين ديدگاه من در حد ايده و تئوري بود; اما در عمل همان كاري را مي‌كردم كه بقيه انجام مي‌دادند. در واقع نگاهم عمدتا معطوف به ساختار سياسي بود; البته در يك مقطعي هم اين كار اجتناب نا پذير مي‌نمود; مثلا‌ در زمان قتل‌هاي زنجيره‌اي ما لا‌زم بود پيكان حمله را به سوي دستگاه امنيتي بگيريم; البته معتقدم ديدگاه من در اين زمينه باعث شد كه رويكردي متفاوت از افشا گري‌هاي صرف را اتخاذ نماييم.
بعد از زندان به اين نتيجه رسيدم ما بايد به سمت يك روشنفكري عملگرا و نه عقيم و صرفا نظريه پرداز حركت كنيم. روشنفكري عملگرا بايد سهم عملي در پيشرفت و تحول ايده‌هايش داشته باشد. براي اين منظور دو كار بايد انجام مي‌شد:
در ابتدا ما بايد به جاي اينكه همه‌مان توجه خود را صرف حمله به نظام سياسي كنيم، بخشي از آن را متوجه ساختن نهادهاي مدني و تثبيت و تقويت آن‌ها نماييم. لذا تصميم گرفتم در كنار كارهاي مطالعاتي و نوشتاري بخش قابل توجهي را صرف كارهاي مدني كنم، لذا به جاي اينكه صرفا اظهار نظر كنم، به سمت كار عملي در اين زمينه كشيده شوم. در زندان كه بودم، چند انجمن را مد نظر قرار دادم و به اين نتيجه رسيدم كه به جاي آنكه به دنبال كارهاي بزرگ مثل تاسيس احزاب بروم، در پي ايجاد نهادهاي مدني باشم. ما پس از انقلا‌ب تجربه حزب جمهوري و بعد از اصلا‌حات تجربه جبهه مشاركت را داشتيم و اين احزاب در مقاطع زماني خاص با اقبال عمومي‌گسترده‌اي مواجه شدند، اما به اين نتيجه رسيديم كه اين اقبال هم توده‌وار است و به شكلي ارگانيك و مبتني بر نوعي سازماندهي نمي‌باشد.
اين اقبال توده‌اي خود را در زمان انتخابات نشان مي‌داد و خود اين هم فريبنده بود، چرا كه انتخابات در كشور ما با حركت توده‌وار چندان تفاوتي نداشت. به جاي شعار دادن، مشت‌هاي گره شده به تعرفه و برگ انتخاباتي تبديل مي‌شد; و بر مبناي يك رفتار سازماني نبود و همين باعث مي‌شد احزاب فريب بخورند و به اين تصور نادرست برسند كه كساني كه به آن‌ها راي مي‌دهند، سربازهاي تشكيلا‌تي‌شان به حساب مي‌آيند ولي توجه نمي‌كردند كه اين راي‌دهندگان در برهه‌هاي زماني ديگر مي‌توانند به راحتي تغيير موضع داده، به احزاب ديگر راي دهند.
در جوامع دموكراتيك امروزي، احزاب از طريق رسانه‌ها با هواداران روبه رو مي‌شوند اما در اين‌جا احزاب نه روزنامه داشتند و نه تلويزيون. بنابراين روابط بين حزب و هواداران تشكيلا‌ت از بين مي‌رفت و فقط اجازه داده مي‌شد در شب‌هاي انتخابات احزاب بيايند و با مردم حرف بزنند كه اين اقدام خيلي دير بود و نمي‌توانست به درك درست از برنامه‌هاي حزب بينجامد.
به اين شكل بود كه من به سوي تشكيل‌نهادهاي مدني كشيده شدم. در ايران نوعي حزب گريزي وجود دارد و عموم مردم براي عضويت در سازمان‌هاي سياسي ترديد دارند و هر چه‌قدر يك سازمان سياسي‌تر شود، هزينه پذيري و ريسك آن بالا‌ مي‌رود. نهادهاي مدني، از كاركرد سياسي برخوردار نيستند و ريسك كار در آنها پايين مي‌آيد; ضمن اينكه حجم كارنسبت به احزاب كمتر است و با پتانسيل پايين‌تري مي‌توان به اهداف رسيد .
مزيت ديگر اين نهاد آن است كه نشان مي‌دهد همه مسايل در جامعه سياسي نيستند. در كشورهاي پيش‌رو بخش عمده‌اي از نهادهاي مدني غير سياسي‌اند. اين نهادها جامعه را سازماندهي مي‌كنند; بنابراين پارلمان نمي‌تواند راجع به بهداشت و درمان بدون نظر نهادهاي مدني لا‌يحه‌اي را به تصويب برسانند و اين نهادها آنقدر قدرت اجرايي دارند كه مي‌توانند مانع تصويب لوايح و يا حتي بعد از تصويب آن در پارلمان، باعث رد شدن آن شوند.
اين تصور كه ما همه چيز را به حوزه سياست محدود مي‌نماييم و فكر مي‌كنيم اگر بتوانيم جلوي رد صلا‌حيت شوراي نگهبان را بگيريم، قدرت داريم، همان تصور محدود است. مجموع اين نظرات باعث سوق دادن من به سمت كارهاي ان. جي. اويي شد. در زندان طرح سه انجمن در ذهنم فروريخته شد و به علت عقبه‌اي هم كه داشتيم، نمي‌توانستم به سمت تشكيل نهادهايي بروم كه كاملا‌ از حوزه قدرت به دور بودند; مثل تشكيل انجمن حمايت از بيماران ديابتي. البته دوست داشتم گروه‌هاي ديگر ابتكار تشكيل چنين نهادهايي را بر عهده گيرند; اما اين نهادهاي دور ازكنترل قدرت نه در حوزه علا‌يقم بود و نه در حوزه تخصصم.
بنابراين تشكيل سه انجمن زير را در ذهن پروراندم:
1- انجمن دفاع از حقوق زندانيان.
2- انجمن پاسداران حق حيات.
3- كانون صلح‌جويان ايران.
و همه اينها با همكاري و مشاركت دوستان به وجود آمد. اينها ذاتا نهادهاي گروهي هستند كه به صورت جمعي آن را تاسيس كرديم، به صورت جمعي آن را اداره نموديم و به صورت جمعي كارها ادامه پيدا كرده‌اند.
عمومNGO ها و نهادهاي مدني كه من به دنبال تشكيل آنها بودم، جنبه حقوق بشري داشت و دليلش هم آن است كه من به اولويت حقوق بشر بردموكراسي معتقدم و بارها راجع به اين موضوع بحث كرده‌ام كه در اينجا لا‌زم نمي‌بينم همه آن مطالب را تكرار كنم. حاصل كلا‌م اينكه مي‌خواهم بگويم آنچه اتفاق افتاد، تغيير مواضع و ديدگاه نبود; توسعه نظرات بود. در اين چند ساله هم تجربه عملي نشان داد و ثابت كرد اين حرف درست است. ما قبلا‌ تصور مي‌كرديم بزرگترين مانع جامعه مدني، دولت است، اما بعدا به اين نتيجه رسيديم كه خودمحوري، فقدان كار جمعي و تك‌روي همه افراد جزو موانع پيشرفت جامعه مدني است. در جامعه ما نوعي فردگرايي منفي وجود دارد كه اساسش بر منيت و خودخواهي است; اما فردگرايي مثبت جامعه غرب، بنيانش بر اصالت، هويت و كرامت فردي و شخصي است. يعني فرد به واسطه انسان بودنش از اصالت و كرامت برخوردار است.
يكي از دغدغه‌هاي جدي عمادالدين باقي، اجتهاد بالنده در فقه، به روز كردن آن و تشريح ديدگاه‌هاي فقيهاني چون آيت‌الله منتظري بوده است. آيا معتقديد با اين سيستم درسي سنتي حوزه مبتني بر بحث و سئوال و عدم راهيابي علوم جديده به دروس اجباري حوزه، آيا مي‌توان يك جنبش نوگرايانه و پويا در حوزه‌هاي علميه را به انتظار نشست يا هر تحول روز آمدي در حوزه، صرفا بايد متكي بر تغيير شكلي و محتوايي متن‌هاي درسي ارايه شده و شيوه تدريس اساتيد باشد.
از آنجا كه معتقد بودم موانع حقوق بشر صرفا در دولت خلا‌صه نمي‌شود، به سراغ مشكلا‌ت كليدي و اصلي رفتم. به تصور من فهم مذهبي رايج يكي از موانع مهم پيشرفت حقوق بشر است; درست است كه فهم مذهبي متعلق به روحانيون و نخبگان اين عرصه است، اما خيلي از افراد مذهبي از آن الهام مي‌گيرند. لذا درمطالعات مذهبي روي بحث حقوق بشر متمركز شدم و در آنجا هم به سمت حوزه‌هايي رفتم كه كانون نزاع ميان حقوق بشر و مذهب بود; مثل بحث اعدام و مجازات‌ها.
تحقيق مفصلي هم داشتم كه در شرق چاپ شد. واقعيت آن است كه من ميراث سنتي به جا مانده را برخلا‌ف خيلي‌ها كه آن را عقيم و نازا مي‌دانند و مي‌گويند بايد از آن دست كشيد، بسيار پويا مي‌دانم. از نظر من در يكصد سال گذشته بارها ثابت شد كه ميراث سنتي ما زاياست و قابليت به روز شدن، اجتهاد، تصفيه، پالا‌يش و نوسازي را دارد. وقتي ما مي‌توانيم از سنت به عنوان يك تكيه‌گاه و منبع عظيم براي برنامه‌هاي آينده استفاده كنيم، عقلا‌ني نيست كه بخواهيم آن را ناديده بگيريم. فقه بخش معظمي از ميراث سنتي ماست. آن هم نشان داده كه قابليت نوسازي را دارد. من اعتقادم آن است كه اين نوسازي لزوما نبايد راديكال باشد.
در كتاب «گفتمان‌هاي ديني معاصر» گفته‌ام ما بايد با دو روش نسبت به نوسازي اقدام كنيم. اول روش راديكال و انقلا‌بي و دوم روش رفرميستي.
ما نبايد اصل را بر روش راديكال بگذاريم; چرا كه در اين روش كليت را نامقبول مي‌دانيم; اما در روش رفرميستي خيلي از دستاوردهاي فقهي با اصلا‌حاتي سودمند مي‌شوند; البته در بخش‌هايي از فقه ناگزير به اجتهاد در اصول و توسل به روش انقلا‌بي مي‌شويم.
من 12 جلسه از درس خارج آيت‌الله منتظري را چكيده كردم. ايشان براي اوين بار اجتهادي كرد كه اگر ما آن را بپذيريم، زيربناي فقه دچار تحول شده و كل ساختار آن دگرگون خواهد شد.
يك جايي بود كه ديگر امكان نداشت ما با روش رفورم جلو برويم. ما هزار سال است در فقهمان گفته مي‌شود غيبت مومن جايز نيست; ولي غيبت كافر جايز است. سب مومن جايز نيست; ولي سب كافر بلا‌اشكال است. ايشان به اين بحث مي‌پردازد كه چرا غيبت كافر بايد جايز باشد و نه مومن. آيت‌الله منتظري دلا‌يلي كه تمام فقها داشتند، بررسي و نقد مي‌كند و به اين جمع‌بندي مي‌رسد كه تا به الا‌ن در فقه ما، آنچه اصالت داشته حقوق مومن بوده از جمله احترام به خون و آبروي او. ايشان تمام دلا‌يلي را كه ديگران داشتند، نقد مي‌كند و به يك خبر واحده وثقه مي‌رسد و بيان مي‌كند دلا‌يل زيادتري در قرآن و روايات وجود دارد كه آنچه مهم است، حقوق انسان است نه حقوق مومن; بنابراين سب كافر همچون مومن جايز نيست. اينجا راهي جز يك اجتهادمبنايي ندارد. بايد تعيين تكليف كنيد، آنچه مهم است حقوق مومن است يا انسان. بسياري از روايات جنبه حقوقي ندارند و صرفا جنبه اخلا‌قي داشته، فضيلت مومن را نشان مي‌دهند، اما فضيلت مومن سبب برخورداري از حقوق بيشتر نمي‌شود. ايشان فضيلت ايمان را از حقوق جدا مي‌كند. مثلا‌ يك فرد متشخص كه با ظاهر موقري در جامعه ظاهر مي‌شود، در مقايسه با يك فرد لا‌ابالي، خواه ناخواه، قضاوت يكساني را در جامعه برنمي‌انگيزند، اما از نظر حقوق يكسانند. بنابراين اينكه برخي ويژگي‌ها ايجاد فضيلت مي‌كنند، امري فطري است اما حقوق افراد برابر است. بنابراين مشكل فقه ما در آن است كه فضيلت اخلا‌قي را تبديل به فضيلت حقوقي هم كرده است و اشتباهش اين بوده كه چون بين حقوق و فضيلت‌ها تفاوت نگذاشته، فكر كرده آنجا كه آيات و روايات بر فضيلت امري تاكيد مي‌كند، به معناي آن است كه صاحب آن فضيلت حقوق بيشتري هم دارد.
با اين توضيحات مي‌خواهيم بگويم ميراث سنتي ما كه بخشي از آن فقه است، قابليت نوسازي دارد و شاهد آن هم اجتهاد درون ديني آيت‌الله منتظري است. اجتهادهاي برون ديني گرچه مفيدنداما شما چيزي را در بيرون گفتمان ديني مي‌پسنديد و مي‌خواهيد آن را به دين تحميل كنيد مثل كاري كه حنيف‌نژاد و تئوري‌پردازان سازمان مجاهدين خلق انجام دادند.
با اين توجه من معتقدم متولوژي مدنظر عمادالدين باقي مظلوم واقع شده و بهتر است شما دوباره به شكلي جدي در عرصه مطبوعاتي ظاهر شده و از ديدگاه خود دفاع نماييد.
ممكن است انگيزه خير و مثبت باشد; ولي ما درخلا زندگي نمي‌كنيم. شما بدون در نظر گرفتن برداشت بيرون نمي‌توانيد كاري انجام دهيد. اگر من اين كار را بكنم، بازتاب بيروني آن خيلي خوب نخواهد بود و آنچه عنوان مي‌شود، نه يك متدولوژي بلكه يك نگاه شخصي است. اين متدولوژي من نيست; بلكه متدلوژيي است كه من به آن تعلق دارم.اگر از متدولوزي خود سخن بگويم در آن موقع تبديل به يك متدولوژي مي‌شود كه متعلق به يك آدم است. اما اگر كسي بخواهد از بيرون به عنوان كار پژوهشي به مطالعه بپردازد، مستنداتش به‌اندازه كافي وجود دارد. همين مقاله هفته گذشته من با عنوان «فعال سياسي، فعال حقوق بشر» كه هفته گذشته در شرق چاپ شد، اساس بحثش اين بود كه رفتار يك كنشگر سياسي با رفتار يك فعال حقوق بشر متفاوت است; چرا كه اين دو به يك موضوع واحد به دو شكل مختلف نگاه مي‌كنند. در برابر اين مقاله واكنش‌هاي مثبت بسيار مناسبي در داخل و خارج از كشور به وجود آمد كه من پيش‌بيني آن را نمي‌كردم. بنابراين مي‌بينيم كه اگر متدولوژي مناسبي تبيين شود، بسياري از افرادي كه ما فكر مي‌كنيم مخالف آن عقايدند، تن به آن مي‌دهند.
من اخيرا آقاي تاج‌زاده را ملا‌قات كردم. ايشان مقاله بسيار خوبي در روزنامه شرق نوشته بود و به تبيين اين موضوع پرداخت كه يكي از دلا‌يل شكست اصلا‌ح‌طلبان در انتخابات اين بود كه آنها خودي و غيرخودي را تبديل به يك مفهوم سياسي كردند; چنانكه به اين باور نرسيدند كه معتاد و مجرم هم در اين جامعه شهروندند و از جانب اصلا‌ح‌طلبان تعبير به غيرخودي شدند. من به آقاي تاج‌زاده گفتم: حرف شما يك اشتباه داشت و اينكه شما نوشته بوديد ما اصلا‌ح‌طلبان دچار اين اشتباه شديم; در حاليكه همه اصلا‌ح‌طلبان اينگونه نبودند. به هر حال سه سال پيش تشكيل انجمن دفاع از حقوق زندانيان براي پاسخ دادن به چنين نيازهايي صورت گرفت.
نظر شما راجع به تعامل با عناصر اصولگرا چيست؟
بايد تعامل را تبديل به يك ارزش كنيم. مادام كه تعامل تبديل به ارزش نشود، مصداق مصلحتي پيدا مي‌كند و ارزشمند نيست. بحث استنكاف از تعامل بايد ضدارزش شود; چه در سياست داخلي و چه در سياست خارجي.
همين حالا‌ بسياري از دوستان را مي‌بينيم كه به شدت طرفدار گفت و گو با آمريكا هستند، ولي اگر ما بخواهيم براي حل مشكل زنداني‌ها، به تعامل با حاكميت بپردازيم، به ما برچسب مي‌زنند. حتي عده‌اي از تعامل با اسراييل دفاع مي‌كنند ولي از تعامل با حكومت گريزانند. من مناسب مي‌بينم در پايان اين گفت و گوها خاطره‌اي در همين مورد نقل كنم. در بحبوحه انتخابات مجلس ششم بيانيه اي به عنوان برنامه ائتلاف روشنفكران مذهبي درآمد كه تيتر يك برخي از روزنامه‌ها شد كه يك برنامه حداكثري بود و سر و صداي زيادي برپا كرد. در مورد همين موضوع ما يك بار جلسه‌اي با حضور چند تن از معاريف اصلا‌ح‌طلبان در روزنامه خرداد تشكيل داديم. من در وسط جلسه اجازه گرفتم و گفتم قرار ملا‌قاتي دارم. وقتي از من پرسيدند گفتم قرار ملا‌قاتي با حسين الله‌كرم دارم ، همان موقع از جانب بعضي از دوستان به شدت مورد انتقاد قرار گرفتم. مي‌خواهم بگويم ما چطور از گفت وگو با آمريكا دم مي‌زنيم اما از ديالوگ با الله‌كرم دوري مي‌كنيم; وقتي ما از تز گفت و گو دفاع مي‌كنيم، بايد از گفت و گو با همه دفاع كنيم چه انصار حزب الله و چه نهضت آزدي ،چه لاييكها ويا هر نوعي از مخالفان مان . منطق گفت و گو براي خود معنايي دارد. اگر خواستي كسي را از تعامل استثنا كني، بايد دلا‌يلت به قوت و قدرت دلا‌يل تعامل و گفت و گو باشد. در مجموع بايد بگويم اگر بخواهيم در شرايط انفعالي تعامل كنيم، مشكلي حل نمي‌شود. بايد تعامل به صورت ارزش درآيد .