سه شنبه 5 تیر 1386

مه...كاني دارد - مسعود بهنود

اعتماد ملي3/4/1386

وقتي گذار پوست عده‌اي از اهل قلم با هم به دباغخانه افتاده بود، روزي خواندم در روزنامه زندان كه گوئيا يك زنداني نامه‌اي نوشته كه <آقا ما هزاران نفريم و تازگي پنج نفر وارد زندان شده‌اند و همه عكس و تفصيلا‌ت و خبر و گزارش درباره آنهاست، مگر ما آدم نيستيم.>
من و عمادالدين باقي با مشورت دوستان نامه‌اي نوشتيم به روزنامه زندان كه راست مي‌گوييد. الا‌ن هم همان مي‌گويم و قالب مثالش هم ظاهر شده است. <باقي> هم به شرحي كه همه مي‌دانند از زماني كه پا از در اوين بيرون گذاشت دنبال كردن مساله زندانيان را وجهه همت قرار داد، نهادي ساخت و كار خود پي گرفت.
سخن از زندان را، به گونه‌اي كه در جامعه امروز معمول است، مي‌توان به ساليان گفت و شنيد. سال‌ها رئيس قوه قضاييه بگويد زندان بد است، اصلا‌ح‌طلبان، شخصيت‌هاي سياسي و استادان دانشگاه هم استدلا‌ل‌‌ها كنند كه آري بسيار بد است. يكي روايت آورد كه زندان اصلا‌ در بين مجازات‌هاي اسلا‌مي نيست و ديگري مثال آورد كه مجازات‌هاي اسلا‌مي موثر است. با همه اين‌ها نماينده قوه قضاييه، وقت تنظيم و تصويب بودجه سالا‌نه دلا‌يل بياورد كه بايد بودجه بيشتري براي ساخت زندان گذاشت و دادستان كل هم داستان‌هايي پر از آب چشم بگويد درباره بازديدهايي كه از زندان شهرستان‌ها كرده و چه‌ها ديده است در بجنورد و كجا و كجا.
اين سخن از آن رو تمام‌نانشدني است و سيري ندارد كه قاضي‌القضات و دست در كاران قضا در طرح آن به يك زاويه نظر دارند و تحسين‌كنندگان اصلا‌ح‌طلب و اهل سياست نكته‌اي ديگر. و ديده‌ايد كه هر بار بلا‌فاصله بعد از پخش سخنان رئيس قوه قضاييه، همسر دلسوخته، مادر گريان و فرزند پدر زنداني دست به قلم مي‌شوند و خطاب به ايشان استغاثه مي‌كنند كه به همان نشان كه داديد دستور خلا‌ص زنداني ما را مرحمت كنيد. همه غافل از اينكه آيت‌ا... شاهرودي، در گفتن اين سخنان، و حتي مخالفت با زندان موقت و سلول انفرادي، نظر به زنداني عادي دارند، اما آنها كه براي ايشان كف مي‌زنند و هر بار هم با شنيدن سخن وي احسنتي مي‌گويند و به شوق مي‌آيند، كسان ديگري را در ذهن دارند. اين دو يك سخن نيست.
در ايران بنا به آمار پارسال حدود 177 هزار زنداني [كمابيش] وجود دارد، گيرم هزار و 770 نفر آنها باشند كه ما مي‌شناسيم و جهان مي‌شناسد و هرگاه سخن از اوين است به يادها مي‌آيند، يعني زنان مدافع حقوق برابر، دانشجوي آزادي‌طلب، روزنامه‌نگار آزاديخواه، دولتمرد حرف‌نشنو و وكيل دادگستري حق‌طلب.
آقاي شاهرودي اينها را نمي‌گويد، چون اينها كه جايي در زندان نگرفته‌اند. اينها گرفتن و نگرفتن‌شان در يد اختيار رئيس قوه نيست. اصلا‌ شايد بتوان گفت اينها كه خانواده‌هايشان پريشان نمي‌شوند، تازه به افتخارات جديد هم دست مي‌يابند. اينها كه بي‌پناه نيستند، همه دنيا از آنها خبر دارد. از همه مهم‌تر اينكه اينها خود خواسته‌اند. وقتي برگزيدند كه در اين سرزمين كويري به جدال با عقيده حاكم بروند، هيچ لا‌يقشان جز حلقه زنجير نبود، اما آن 999 نفر از هر هزار كه به باورم مورد نظر قاضي‌القضات هستند كجايند؟ اگر به كار مواد مخدر بوده‌اند، برويد و ببينيد كه اگر در شهرهاي مرزي ساكن باشيد راهي ديگر هست براي معاش؟ اگر كسي را كشته‌اند ببينيد كه اينها رسم عاشق‌كشي و شيوه شهر آشوبي از كجا آموخته‌اند، كدام فرهنگ به آنها تزريق شده است كه از خونشان به در نمي‌رود. برخي از اوباشان را ضابطان قضا به خود زحمت داده، براي اينكه از زندان‌ها بكاهند، آفتابه به گردن دور شهر گرداندند. به دوران صفويه و قاجار هم كه اين همه پول نبود در دستگاه حكومتي كه خرج زندان كنند، اينگونه افراد را از پشت بر الا‌غ مي‌نشاندند و دور شهر مي‌گرداندند. مشروطيت كه آمد گفتند اين اعمال قبيح است و اوباش را سوار بر خر برهنه سفيدي مي‌كردند و به لوطيان و كودكان امكان مي‌دادند كه مسخره‌شان كنند و گاه سنگي هم بر آنان بپرانند، با حسنك همين كردند، و در روزهاي انقلا‌ب برخي را اين رويا در سر افتاد كه شاه سابق را بگيرند و در قفسي به همين منوال در شهر بگردانند. حال در دوران رسانه‌هاي ماهواره‌اي چنين تصويري با يك جامعه بافرهنگ چه مي‌كند، در حوزه مسووليت كس نبود. حالا‌ هم مي‌توان تحقيق كرد كه فرماندهي كه اين رسم آفتابه را دوباره زنده و بلكه ابتكار كرد، و بعد از صد و هفت سال گرد از اين موجود سنتي برگرفت و علا‌ج كار شناخت، از كجا آورد اين علم و ذوق را.
در بين آن 999 نفر كه گفتم <كبري‌ها> هستند به قتل محكوم‌شده و منتظر قصاص؛ قصاصي كه دست قاضي زندان هم به انداختن طناب به گردن او نمي‌رفت. اين <كبري>‌ها هر كدام هشت ده سال است كه زندان را پر كرده‌اند و هر كدام از اينها كه به زندانند، درست مي‌گويد آقاي شاهرودي، دو سه موجود جوان در اتاق‌هاي ملا‌قات دارند كه دارند همان جا ورود به زندان از در ديگر را آموزش مي‌بينند. دير نيست كه روزي در سلول بزنند كه مادر، پدر ما هم آمديم.
اينها كه در زندانند جا و محل خوابشان، هر بيغوله كه هستند، مشخص است و تازه هر روز دو بار آمارشان هم كنترل مي‌شود كه مبادا در جاي خود نباشند، اما در برابر هر كدام پنج شش نفر هستند كه جاي مشخصي ندارند، در بهترين حالت هر ماه خانه عوض مي‌كنند چون شناخته مي‌شوند و در كوچه مي‌پيچد كه مادرشان يا پدرشان زنداني است. همسايه‌ها و همكلا‌س‌ها مي‌گويند دروغ مي‌گويد فلا‌ني كه مادرش - يا پدرش - مرده. و با كشف علت غيبت خانواده در روزهاي خاصي از هفته، ديگر جمع بايد فكر خانه‌اي ديگر كند.جواني بيست و هشت ساله، پنج سال قبل با ابراهيم نبوي به يك بند بود، رفته بود پيش دايي‌اش كار كند و او هم فرمان داده بود كه <دايي‌جان، كارت خوبه، چمداني است هر پنجشنبه بعدازظهر مي‌بري دبي و جمعه‌شب برمي‌گرداني. در فرودگاه هم بچه‌ها هستند، كسي نگاهت نمي‌كند.> دايي خيلي هم مواظب بوده كه خواهرزاده نازپرورده در آن يك شب كه در دبي مي‌ماند خدا ناكرده با نااهل نگردد و سيگاري نشود. حالا‌ دايي و خواهرزاده را به جرم قاچاق ارز گرفته بودند و دايي تروريست اقتصادي خوانده‌ شده و به اعدام محكوم، خواهرزاده هم كه بعد از دو ماه انفرادي به كلي تعادل خود را از دست داده بود، محو و مات، به صد ميليارد تومان جريمه محكوم و تا يوم‌الا‌دا بايدش ماندن در زندان. زندان‌هاي كشور پرند از قاسم و امثال او. آن مرد محترم كه هم‌بند من بود، بعد از ده سال اسارت در جنگ با صدام، مفتخر به سال‌ها معاونت آقاي ابوترابي در بنياد آزادگان. ديگري مهندس محترمي كه مي‌گفت يكي از كسانش باغي به او مي‌بخشد و او هم تقسيم مي‌كند باغ را و به ده نفر مي‌فروشد و در وسط آن مجموعه هم براي پيري خود خانه‌اي مي‌سازد، غافل كه مرد بذال اول، در شلوغي‌هاي انقلا‌ب سند را دست‌كاري كرده بود. حالا‌ مهندس با ده‌ها شاكي در زندان است و چون امكان اداي دين با قيمت‌هاي امروز وجود ندارد، خانواده‌اش در آلمان و خودش كاملا‌ تن رها كرده در بستر زندان.زندان‌هاي ما پرند از اينگونه زنداني‌ها، و البته چنين نيست كه اكثريت بي‌گناه باشند، گناهكار هم در بينشان فراوان است، اما چرا بعد از چند سال كه سراغ مي‌گيري، ديگر در زندان نيستند؟ يعني بالا‌خره پرونده افتاده به دادگاهي كه رئيس به قصه دل زنداني گوش كرده و راهي گشوده است و خلا‌ص. اما تا اين حكم صادر شود سال‌ها و ماه‌ها، هزاران نفر به زندانند و هزينه‌شان بر دوش دولت، و نفرين خانواده‌هايشان نثار هر كه نبايد، و فرزندانشان بي‌سرپرست از راهي ديگر در حال ورود به زندان؛ اين خط داستان بگير و برو.آقاي شاهرودي اينها را مي‌گويد كه به تعداد از گروه اول به هزار فزونند، اما بيشتر كساني كه قلمي به دست دارند و سخن ايشان را پي مي‌گيرند، نظر به گروه دوم دارند كه از قضا هر يك ساعت زندانشان نه هزينه‌اي مادي بلكه هزينه‌اي سياسي و حيثيتي دارد براي نظام و جز اينكه همين عده با همه قلتشان تصوير مراعات يا نقض حقوق بشر در جامعه‌اي را مي‌سازند؟ معمولا‌ نهادهاي مدافع حقوق بشر، ذهن را به ماجراي گروه دوم نمي‌كشانند كه اگر بكشانند كلا‌في باز مي‌شود در همه جهان، از دموكراسي‌ها تا ديكتاتوري‌ها، از ثروتمندها تا فقيران، كلا‌في ناگشودني، چرا كه اين هزاران زنداني سيستم‌هاي قضايي ناكارآمد، سنت‌ها، سيستم اداري پوسيده و فاسد، قوانين بد، مجريان بدترند و در هر قطعه جهان هم به شكلي هستند، اما امثال آقاي عبدالفتاح سلطاني تكليفشان روشن است و مطابق شأن و مرام پذيرفته‌شده قانون جهاني جايشان زندان نيست.به باورم بايد رئيس قوه قضاييه روزي اهل سياست و اصلا‌ح را گرد آورند و بگويند آن كه خان كجور گفت.خان كجور هر سال موقع برداشت محصول كه مي‌شد صندلي مي‌نهاد وسط ميدان ده، قلياني برايش چاق مي‌كردند و هر كه مي‌گذشت سلا‌مي مي‌كرد و تحفه‌اي مي‌آورد و خان همه را به اسم مي‌شناخت؛ حاجي، بي‌بي چطوري؟ كبلا‌يي پا دردت بهتره؟ مرتضي، خانه‌ات ريخته بود ساختي؟ اسماعيل، امسال مي‌خواهم تعزيه‌ات نقل دو عالم شود. مخاطبان هم خوشحال از اين عنايت خان تعظيمي مي‌كردند و موقع حساب و كتاب با مباشر، چانه‌اي نمي‌زدند و هر چه مي‌گفت مي‌پذيرفتند، رضا به داده مي‌دادند كه ما با خان از اين حرف‌ها نداريم. كيسه ما و در كيسه خان يكي است. و برداشت كه تمام مي‌شد خان مي‌رفت از كجور، يا به تهران يا به هر جاي خوش آب و هوا كه بتوان عايدي را بهتر خرج كرد.اما امان اگر يكي از اهالي ميانسال مرضي مي‌گرفت، گرفتاري پيدا مي‌كرد و گذارش به تهران مي‌افتاد و سراغ خانه خان مي‌رفت. اول سوال اينكه تو كه هستي. جواب: تقي نوكر خان، فرزند سكينه‌خاتون از چشمه‌بالا‌. ندا از درون مي‌آمد خان نمي‌شناسد اينها كه گفتي. چشمه‌بالا‌ كجاست، نكنه عوضي آمده‌اي؟ باز نشاني و باز انكار تا روستايي بيچاره از خير آن مي‌گذشت، ماستي و كشكي كه همراه آورده بود به دربان مي‌داد و به مسافرخانه‌اي مي‌رفت و كارش را مي‌گذراند. سال بعد موقع برداشت. باز خان در ميدان نشسته. تقي رد مي‌شد دست به سينه و تعظيم‌كنان و مرحمت خان شامل حالش مي‌شد: هان تقي خدا سكينه‌خاتون را بيامرزد، چشمه‌بالا‌ امسال آبش چطور است؟يك بار كه كسي جرات كرده و از خان كجور ماجرا را پرسيده بود، خان پكي به قليان زده، بيت آورده بود: هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد. معمولا‌ خان <مكان> را كشيده تلفظ مي‌كرد: مه...كاني دارد