شنبه 2 خرداد 1388

آدم سوزی در ایران

آدم سوزی در ایران

سرمقاله روزنامه اعتماد ملی شنبه2خرداد1388

در این چند دهه عمر خویش آدم سوزی های شخصیتی و فیزیکی بی حد و حصری را دیده ایم. باید روزی بدین کار زیانبار بس داد و از آن دست کشید. تازه ترین نمونه آدم سوزی شخصیتی را بهانه کردم برای نگارش این سطور.
در جامعه شناسی سیاست برخی صاحبنظران مانند چارلز تیلی برآنند که عالم سیاست، عالم گسستگی ها و پیوستگی هاست. دوستان دیروز، دشمنان امروز می شوند و دشمنان دیروز که سایه همدیگر را با تیر می زدند در کنار هم می نشینند و حتی دریای خون هم اگر میان شان باشد در پرانتز گذاشته می شود و به تعلیق در می آید. در جنگ ایران و عراق مگر ندیدیم که پس از 8سال خونریزی سرانجام رؤسای جمهور دو کشور در نامه های متبادله پس از جنگ، یکدیگر را "برادر" خطاب می کردند. در مطالعه مختصری که پیرامون تحولات سیاسی سده اخیر در کشورهای اسلامی داشتم سرگذشت پر فراز و فرود گروههای سیاسی و دوستی و دشنی های ناپایدارشان گواه دیگری بود بر این مدعا. در ترکیه حزب رفاه از طریق ائتلاف با مخالفان خود توانست اولین پیروزی را در این کشور به دست آورد. حزب مسلم لیگ در پاکستان با حزب مردم بوتو ، رقیب سرسخت خود ائتلاف کرد تا بتوانند بر پرویز مشرف فایق شوند و به پارلمان راه یابند به حدی که شایعه ادغام این دو پخش شد اما چند هفته نگذشت که دچار گسستگی شدند. وضعیت تمام احزاب و قدرت ها و دولت ها در جهان چنین بوده و خواهد بود.این سرشت سیاست است که دوستی ها و دشمنی ها ناپایدارند و شاید به همین دلیل است که امام علی می گوید«احبب حبیبک هوناً ما عسی ان یکون بغیضک یوماً ما و ابغض بغیضک هوناً ما عسی ان یکون حبیبک یوماً ما» در دوستی با دوستت مدارا کن و اندازه نگهدار شاید روزی دشمن تو گردد و در دشمنی با دشمن نیز مدارا کن! و حد نگهدار شاید روزی دوست تو گردد.
چه بسا جذابیت سیاست به همین پیوست ها و گسست ها و سرک کشیدن آدم ها و گروهها به اندرون یکدیگر است و ... اما این رخدادها با روحیه برخی همنوایی ندارد، گرچه ممکن است اجتناب ناپذیر به نظر آیند اما روحیه مرا به عنوان یک شهروند فعال که دستی بر قلم دارد می آزارد زیرا برآنم که می توان به گونه دیگری هم اختلاف ورزید که اختلاف، رحمت امت باشد. برایم ناگوار است که در این جدال ها برخی سرمایه های اجتماعی حیف می شوند. مجادله عبدالکریم سروش و محمود دولت آبادی را که خواندم از اینکه در این قیل و قال ها ( که برخی ناپختگان و حواریون هم به هیجان می آیند و در تنورش می دمند) سروش و دولت آبادی دو شخصیت برجسته فرهنگی مان بخاطر شیوه برخورد با یکدیگر شاید حیف شوند اندوهگین می شوم. سروش و دولت آبادی از سرمایه های گرانقدر این جامعه اند و نباید حیف شوند. مگر یک جامعه چند متفکر در انبان دارد که اینچنین به تاراج دهد؟ مگر از اینکه با بداخلاقی های متولیان امور برخی اصحاب قلم و اندیشه وسیاست ورزان و خبرگان، سالیانی است رحل اقامت در دیار دیگری افکنده اند چه سودی عاید این جامعه شده است؟ مگر از اینکه با شخصیتی مانند آیت الله منتظری چنان شد چه سودی نصیب مردم شد؟ از اینکه برخی چهره های مثبت با چوب اتصاف به حکومتی بودن رانده شده اند و جمعی به تازیانه اپوزیسیون بودن، چه غنیمتی حاصل شده است؟
اینها همه از ارزش ها ومعادن کمیاب اند که با صرف هزینه و زحمت فراوان به این پایه رسیده اند و از هر چندهزار تن یک تن چنین برمی آید. چرا باید چنین در هدم شان گشاده دستی کرد؟

نزاع بزرگان و جامعه
انتخابات نیز با همه برکاتش اما سوگمندانه نقار و فتنه هایی می آفریند. دیده ام که چگونه "دوستان دیروز به نامهربانان امروز" و "رقیبان و خصمان دیروز به دوستان امروز" تبدیل شده اند. این دومی را خرده گیری نیست اما اولی را چرا. داستان به همین جا پایان نمی پذیرد چه اینکه ارسطو نیز در میان آدم های دوهزارو چهارصد سال پیش نیز همین اخلاق ناپسند امروزی ما را مشاهده کرده بود که اظهار می داشت:«می توان گفت که ستیزه های بزرگان با یکدیگر، همه مردم کشور را به میان می کشد» (سیاست. ارسطو.ص 212). مردمان به ستیز می افتند و آنگاه که هواداران به میان آمدند ، رشته تدبیر از کف نخبگان نیز بیرون می افتد و چه از روی وفاداری به پیروان و علاقمندان و چه از روی بهره مندی از آنان باید ضمن پیروی هواداران، پیروی آنان را نیز داشته باشند. بدینسان است که جمعی که در دام کنش های عاطفی و سیاسی غوطه ور شده اند، بی آنکه خود بدانند و بفهمند فرقه های تازه ای تأسیس کرده وتخم فتنه هایی را کاشته اند.

در انتخابات لزوما هر انتخابی به معنای انتخاب میان خوب و بد نیست ممکن است برای عده ای انتخاب میان خوب و خوب تر باشد آنهم خوب تری که واجد تمام معیارهای ایده آل شما نیست. از سویی چه بسا برخی از موافقان نامزدها و رأی دهندگان به آنها خود از نامزد دلخواهشان افضل باشند.اما وقتی سر صندوق رأی می رویم که نمی توانیم به دو نامزد ریاست رأی دهیم و به ناگزیر باید یک تن را برگزینیم. چرا اگر نامزد دلخواه من فردی دلخواه دیگری نبود باید اسباب رنجش و کدورت آنان شود ؟چرا باید انتظار داشته باشند که همه تسلیم انتخاب آنان باشند؟ چرا گمان می کنند فقط آنها بر ای انتخاب خود منطق دارند؟ و نمی پذیرند که هر کس برای خود استدلالی و منطقی دارد ولو اینکه گروهی آن را مطلوب خویش ندانند؟ مگر اثبات شیء نفی ماعدا می کند؟ مگر انتخاب وترجیح موسوی یا کروبی به معنای تخریب دیگری است؟ مگر کروبی و موسوی هم مانند بسیاری دیگر از چهره ها جزو سرمایه های ملی نیستند؟ عیوب همه نامزدهای اصلاح طلب را همه نیک می دانیم ولی مگر هر یک از ما بَری از عیوبیم؟ مطلوب تر است فضایل نامزدها را بشماریم و در ترازو نهیم و هرکه را برتر یافتیم برگزینیم به امید روزی که شرایط برای نامزدهایی با فضایل پرشمارتر فراهم آیند که آن روز خود کروبی و موسوی نیز همان را برخواهند گزید. یکی از دلایل بسیارمن در موافقت با نامزدی کروبی این بود که مشاهده می کردم چنان همه فضایلش را انکار می کنند واز او چهره ای منفی می سازند و برای توجیه آن، صفات خودمحوری و تکروی و مشورت ناپذیری و ... را برایش بر می شمردند که برخلاف شناخت وتجربه مستقیم من از او بود. برای وجاهت دادن به این رفتار،بر اصل اخلاقی حمل بر صحت پا نهاده و نیت خوانی را جایگزین می کنند و سخنان او را در دفاع از حقوق دیگران حمل بر ترفندهای انتخاباتی می نمایند که در اینصورت بسیاری از شجاعت ها و حق گویی های دیگر او را در دهه های پیش نمی توان با این منطق توضیح داد. از گذشته ها نیز بخوبی آگاهم اما از استاد بزرگی آموخته ام که کسانی که با او چه ستم ها روا نداشتند هنگامی که نزد او می آمدند گویی هیچ حادثه ای رخ نداده است و چنان بی کینه با آنها مواجه می شد که گویی هیچگاه رشته دوستی شان منقطع نبوده است. با خطاهای دیگران چنین مواجه شدن، نشانه بزرگواری است نه چیز دیگر.اما متاسفانه برخی اگر اشتباهی نیز از رقیب خود سراغ داشتند چنان آن را بزرگنمایی می کردند که دیگر جایی برای هیچ فضیلتی در او نمی نهاد. گاه این رفتار تا جایی پیش می رود که تاریخ هم تحریف می شود. در این روزها صدها بار درباره داستان حکم حکومتی روایتی را شنیده و خوانده ام که تمام تاریخ را در مظان شبهه قرار می دهد زیرا درباره رخداد همین چند سال پیش که هنوز تاریخی هم نشده است چنان داستان ها وارونه گفته می شود که آشکارا می بینیم یک دروغ یا وارونگی چنان تکرار شده و جا افتاده که حتی برای کسانی که در متن واقعه بوده اند به حقیقتی مسلم تبدیل می شود حال آنکه اگر روزی آن روایت را براساس اسناد منتشر شده بازخوانی کنیم تفاوت از زمین تا آسمان خواهد بود. بجز دلیل مهم نزدیکی شعارها و برنامه ها و عملکرد چندسال اخیراین نامزد به معیارهای حقوق بشری راقم ،به ویژه در دفاع از حقوق زندانیان و اعدامیان، همین انکار ها و سرمایه سوزی ها نیز انگیزه مضاعفی برای نگاه مثبت من به کروبی شد. این ماجرای امروز ما نیست. در انتخابات مجلس ششم در سال1378 نیز برخی گمان می کردند برای اینکه هاشمی رفسنجانی نتواند نماینده شود راهی جز بی آبرو کردنش نیست و سخنانی گفته شد و به عنوان حقایق مسلم به خورد جامعه داده شد که هنوز آثارش باقی است. در همان روزگار نگارنده نیز مخالف نامزدی هاشمی بودوعلیرغم دل چرکینی که از حوادث روی داده علیه استاد خویش آیت الله منتظری در سال های 1365 به بعد از همه متولیان داشت اما باور داشتم که می توان با ادبیات دیگری از مخالفت با نامزدی او سخن گفت بدون اینکه ملازمه ای با ویرانگری شخصیت وی داشته باشد. برای این منظور بود که مقاله «نامزدی هاشمی رفسنجانی و قواعد جمهوریت» را در روزنامه عصرآزادگان 24/9/1378نوشتم. این یادآوری فقط برای آن بود که نشان دهم گویی این سناریو تکرار می شود. البته رفتار ما با آنانکه از قدرت سوء استفاده می کنند و آزادی ها و کرامت انسان ها و حقوق مردم را پایمال می کنند به گونه دیگری است و باید آنها پاسخگوی کردار خویش باشند. کار و کارنامه آنها را نمی توان بخشید و اگر بخشوده شود نمی توان فراموش کرد اما برای آنها هم مجاز به هر کاری نیستیم. اساسا حقوق بشر یعنی اینکه همه انسان ها حتی اگر مجرم و جانی باشند دارای حقوق هستند و کرامت و حقوق شان نباید نادیده گرفته شودو هتک حرمت و حیثیت شان ممنوع است . همین نگاه است که" با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا" را می آفریند . از سوی دیگر حتی درباره سوء استفاده کنندگان از قدرت بیش از آنکه شخص و شخصیت آنها هدف باشد باید سازوکاری که امکان سوء استفاده را فراهم می کند هدف قرار داد.

می فهمم که برخی از کنش ها و واکنش ها اجتناب ناپذیرند، درک می کنم که ریشه همه رفتارها،" معرفتی" نیست و گاه ریشه رفتارها" منفعتی" یا "خصلتی" است. می دانم که سعدی گفته است: ترا شهوت و حرص و کين و حسد چو خون در رگانند و جان در جسد. آگاهم که ممکن است کسی با گمان اینکه با رشد دیگری جای برای من تنگ می شود رسوبات و ریشه های رفتار خود را پنهان می کند و رفتارش را در لفافی از منطق و مصلحت و دلیل می پوشاند اما بازهم می توان همین را اصولی تر و اخلاقی تر پیگیری کرد.
می توان با کسی دره ای عمیق از اختلافات فکری و روشی داشت اما زبانی بهداشتی تر اتخاذ کرد. ای کاش دولت آبادی مخالفت خود را با سروش آشکار می کرد اما با زبانی دیگر. دولت آبادی و سروش هر دو از شخصیت های دوست داشتنی و سودمند بوده اند. مباحثه سال1378سروش و آیت الله منتظری در مجله کیان شماره های 45،46و47 و نیز مناظره سال 1387 این دو درباره وحی و نبوت ( نگاه کنید به کتاب صفیر وحی) و نیز مباحثه آیت الله سبحانی با سروش در همین زمینه، نمونه هایی مثال زدنی است از اینکه علیرغم تضاد فکری وسیع شان چنان سخن می گویند که فردای آن روز می توانند صمیمانه در کنار یکدیگر بنشینند. نمونه دیگری از این الگوی اخلاقی و عالی را در مناظره آیت الله صالحی نجف آبادی و دکتر شریعتی درباره فلسفه قیام امام حسین می بینیم که در همان زمان نیز تنها یازده کتاب و ردیه علیه شریعنی نوشته شده بود که جز پرورش کینه و نفرت و لاینحل نهادن مسئله حاصلی نداشت و بر معرفتی نیفزود. آنکه ماند و آنچه ماندگار شد و برای آیندگان سودمند افتاد و نام نیکی بر جای نهاد، شیوه صالح شریعتی و صالحی بود. نقد صالحی بر مطهری در کتاب «نگاهی به حماسه حسینی » نیز چنان بود که پس از پایان نقدهای جدی بر مطهری، مطلقا از ارج مطهری و ناقد او در ذهن خواننده نمی کاهد و درس علم و ادب را ازآن می آموزد. پس نمی خواهم مخالف بودن و مخالفت ورزیدن را نفی کنم بلکه از" شیوه خلاف" سخن می گویم.
آری چنانکه حشرات موذی در گنداب پرورش می یابند و با گند زدایی از محیط و ایجاد محیط بهداشتی از آنها در امان خواهید بود در شرایط "رگهاي گردن به حجت قوي" نه" دلايل قوي بايد و معنوي " ودر موقع دشنام و .. است که مخالفان کرامت انسان ها و آزادی ها و اخلاق نیز با استفاده از سیاست کهنه و همچنان کارآمد تفرقه بینداز و حکومت کن، در رسانه های کاغذی و تصویری شان به بزرگنمایی آن می پردازند و ما هم بازی آنها را می خوریم و برای توجیه رفتارهای ناصواب خویش به بهره برداری آنها استناد می کنیم( همان منطقی که بارها آنان علیه خود ما استفاده کرده اند و می گویند چون حرف شما را رادیو اسراییل هم گفت پس شما با صهیونیست ها همسو هستید). در محیط لغزان، سخن گفتن دشوار است. هر سخنی را که خوشایند نباشد و ناموافق و اثرگذار باشد تخریب دیگری می خوانند. حال آنکه اگر چنین باشد همه سخنان ناموافق از هر جانب که باشد بوی تخریب خواهد داشت و بدینسان با دست خود دیکتاتوری را برخود مسلط کرده ایم. هر سخنی تخریب نیست اگر سه ضابطه و شرط را پروا کند 1- از الفاظ موهن و مستهجن باید پرهیز کرد2- نسبت کذب و ناروا نداد و از جعل و خبرسازی اجتناب ورزید و برای این منظور باید مستند و دقیق سخن گفت.3- فضایل طرف مورد انتقاد را انکار نکرد. در این صورت به الگوهای پیش گفته نزدیک می شویم که نقدهای شان اگر صمیمیت ها را فزون نساخته ،هیچ کدورتی را نیز برنینگیخته است .
حراج و تاراج سرمایه های ملی یعنی عرصه را همچنان به نا اهلان سپردن

تخطئه و تصویب
در اصلاح اصولی دو تعبیر مخطئه و مصوبه داریم. شيعه را مخطئه يا معتقد به نظريه تخطئه مي خوانند زيرا معتقد است اگر مجتهد در استنباط خود خطا نكند دو ثواب دارد و اگر در اجتهاد خود و تشخيص حكم خدا به خطا رود يك ثواب دارد اما شرط آن اين است كه او مقدمات لازم براي اجتهاد را رعايت كرده باشد. اگر چند فقيه چند حكم دارند نمي تواند همه آنها درست باشد و حتماً يك حكم درست و بقيه خطاست. اما اهل سنت معتقد هستند نظريه همه مجتهدين صواب است (نظريه تصويب). این دو نظریه صرفا یک بحث عقلی و کلامی و اصولی نیست و نتایج و آثار اخلاقی در میان جامعه دارد و از جنگ و جدال برحذر می دارد زیرا اگر از مصوبه باشیم همه طرفین را مصیب دانیم و مأجور می دانیم و اگر از مخطئه باشیم که معتقدیم درصورتی که مقدمات اجتهاد و نظری را که اختیار کرده ایم درست پیموده باشیم همه ما ممکن است در دو گروه متفاوت باشیم اما هر دو مأجوریم.
اگر جز این بیندیشیم بساط کوره های آدم سوزی راه خواهند افتاد. آدم سوزی های شخصیتی و کینه ها و نامرادی ها بستر ساز تعصبات و بی حرمتی ها و کنش های غیر منطقی می شوند کوره های آدم سوزی هیتلر از همین منجلاب تعصب و بی حرمتی ها سر برآورد.