یکشنبه 7 تیر 1388

مقالاتي چند درباب قوچاني(2)

روزنامه جدید قوچانی؛ مقاله ای از محمد طاهری-درياي عميق و متلاطم از محمد آزرم -بر کرسی میرزا جهانگیرخان نشسته ای محمد.مقاله اي از مسعود بهنود-بیهقی جراید روزگار ما از ع.ا.گیلمارد- بازداشت سردبير ما از حسین یاغچی


روزنامه جدید قوچانی
محمد طاهری
http://roozna.com/2009/6/25/EtemaadMelli/953/Page/24/Index.htm
پنج شنبه ۴ تير ۱۳۸۸

نشسته‌ام پشت میز و چشم دوخته‌‌ام به خط سبزی که دارد صفحه سنگینی ازوب سایت یک روزنامه جدید را «لود» مي‌کند. اینترنت انگار درحال جان کندن است ومن که بی‌قرارم هرچه زودتر صفحه مورد نظرم را ببینم، از کندی اینترنت اعصابم به هم ریخته است.خط سبز بارگذاری باید به انتهای مستطیل برسد تا من بتوانم صفحه روزنامه را ببینم اما یک خط مانده به آخر، صفحه توی گلوی اینترنت گیر کرده و هرچه صبر مي‌کنم، باز نمي‌شود. عجیب است. صفحه اول همه روزنامه‌ها باز مي‌شود اما صفحه اول روزنامه جدید محمد قوچانی که فردا قرار است روی کیوسک روزنامه‌فروشی‌ها قرار گیرد، روی اینترنت باز نمي‌شود.
خبرانتشارش را از بچه‌ها گرفته‌ام و مي‌دانم صبح فردا نخستین شماره‌اش را مي‌توانم ببینم اما دیدن روزنامه جدید قوچانی آنقدر شوق دارد که نمي‌توانم تا فردا صبر کنم برای همین است که دل به اینترنت کم سرعت اعصاب خردکنی بسته‌ام که پس از یک ساعت تلاش، هنوز برای من صفحه اول روزنامه را هم باز نکرده است.آنطور که شنیده‌ام، روزنامه جدید محمد قوچانی به معنای واقعی روزنامه است. ساختار حرفه‌ای یک روزنامه بزرگ را دارد ازجمله اینکه در ساختمانی 15طبقه واقع شده و گفته مي‌شود چیزی حدود 200 نویسنده و روزنامه‌نگار معروف، به محمد قوچانی کمک مي‌کنند تا روزنامه ای 48 صفحه‌ای منتشر شود.
آنطور که شنیده‌ام، در همه زمينه‌ها سرمایه‌گذاری خوبی صورت گرفته بنابراین به احتمال بسیارزیاد روزنامه جدید قوچانی تفاوت زیادی با دیگر کارهای او و دوستانش خواهد داشت. راستش را بخواهید به این مسائل که فکر مي‌کنم، به بچه‌هایی که با محمد قوچانی در روزنامه جدید همکار هستند، حسودی مي‌کنم به خصوص اینکه شنیده‌ام این روزنامه امنیت شغلي هم دارد و مي‌شود سال‌ها در آن کار حرفه‌ای کرد.
با خودم مي‌گویم بعد از آن همه اثاث‌کشی ‌و نقل‌مکان‌های اجباری از این روزنامه به آن روزنامه، چقدر فضا تغییر کرده که بعضی‌ها حاضر شده‌اند روی یک روزنامه، این همه سرمایه‌گذاری کنند. هرچه باشد، روزنامه‌های محمد قوچانی بعدازمدتی یا توقیف مي‌شوند یا سرمایه‌گذارنشریه وسوسه مي‌شود آن را به شورای سردبیری بسپارد و بدون محمد قوچانی منتشرش کند. پشت کامپیوتر، صفحه اول روزنامه جدید قوچانی را «رفرش» مي‌کنم و دوباره تکیه مي‌دهم به پشتی صندلی تا مگر خط سبز بارگذاری، به انتها برسد ومن بتوانم با شوق زیادی که دارم، روزنامه جدید محمد قوچانی و دوستان را ببینم اما مگر این اینترنت مزخرف مي‌گذارد؟
سیگاری روشن مي‌کنم وتکیه مي‌دهم به صندلی وبه تحریریه روزنامه جدید محمد قوچانی فکر مي‌کنم.
بچه‌ها را مي‌بینم که هرکدام درگوشه‌ای از تحریریه نشسته‌اند ودرحال انجام کاری هستند. بچه‌های گروه سیاسی دارند حاضر مي‌شوند تا نتیجه انتخابات ریاست‌جمهوری را اعلام کنند و بچه‌های گروه بین‌الملل دارند مشاوران نخست‌وزیر انگلیس را برای انجام گفت‌وگویی اختصاصی با گوردون براون راضی مي‌کنند. بچه‌های گروه ورزش نشسته‌اند دور میز بزرگ گوشه تحریریه و دارند بازی فینال جام جهانی بین تیم‌های ملی اسپانیا و ایران را نگاه مي‌کنند. ایران دو گل پیش افتاده و موضوع بحث بچه‌ها، دستبندهای سبزی است که اعضای تیم ملی اسپانیا در اعتراض به نتیجه انتخابات در استان سويا به مچ‌دست خود بسته‌اند. کمي‌آن طرف‌تر بچه‌های گروه اقتصادی که درمورد اولویت آزادسازی بر خصوصی‌سازی، سروصدای زیادی به راه انداخته‌اند. بحث یک رقمي‌شدن تورم هم داغ است و البته یک نفر از میان آنها معتقد است با توجه به تلاش‌های دولت، باید گزارش جامعی از کاهش بیکاری تهیه کرد. در طرف دیگر تحریریه، بچه‌های گروه علم و دانش ویژه‌نامه‌ای در مورد نظریه تکامل داروین بسته اند و ظاهرا هیچ‌کس به آنها تذکر نداده و این نشان مي‌دهد فضای کشور چقدر تغییر کرده است.عجب تحریریه‌ای است. چه امکانات خوبی و چه فضای ایده‌آلی برای نوشتن. دوباره حسودی‌ام مي‌شود به دوستانی که در این روزنامه مشغول به کارند اما زود به خودم مي‌گویم همین که باز هم روزنامه‌ای جدید از محمد قوچانی ودوستانش بخوانم، خودش خیلی است.
در همین گیرودار، محمد قوچانی به تحریریه مي‌آید و حال و احوال مي‌کنیم. دستم را مي‌گیرد و به اتاقش مي‌برد. ظاهرا با رئیس‌جمهور منتخب، قرار گفت‌وگو گذاشته و منتظر است تا رضا معطریان هم برسد و بعد به اتفاق به دیدار رئیس‌جمهور بروند.
مي‌خواهم خویشتنداری کنم اما نمي‌توانم وگلایه مي‌کنم از اینکه من را به روزنامه جدیدش دعوت نکرده. مي‌گویم «مرد حسابی چند سال است که با همه فرازونشیب‌های کار تو ساخته‌ام. در این مدت هیچ وقت رنگ آرامش ندیده‌ایم. هیچ‌کدام از نشریه‌هایت سرانجام خوبی نداشته. شرق را که همه مي‌دانیم چه بلایی سرش آمد. هم میهن را هم دو ماهه بستند. شهروند امروز را هفته‌ای یک بار تحمل نکردند. اعتماد ملی هم که... حالا چرا برای همکاری در روزنامه جدیدت از من دعوت نکردی؟»
بعد از صحبت‌های من، قوچانی ناراحت شد اما شبیه ملاقاتی که سه سال پیش در ساختمان روزنامه هم‌میهن داشتیم گفت: «اگر قول بدهی زیاد به راست نغلطی،من هم قول مي‌دهم زیاد به چپ نغلطم ومي‌توانیم دوباره کارکنیم». یادش به خیر.روزی چنین قولی به هم دادیم اما مدتی بعد محمد قوچانی با نوشتن سرمقاله معروفش «زنده باد سرمایه‌داری» که درشماره 54 شهروند امروز منتشرشد، در ابتدای صف مدافعان اقتصادآزاد در ایران قرار گرفت. دوباره فرو مي‌روم به صندلی. در این نیمه شب پر از انتظار، فقط صدای «فن» کامپیوتر شنیده مي‌شود وگاهی صدای جیرجیر صندلی که وزن من را باسنگینی انتظارم، تحمل مي‌کند.خط سبز بارگذاری هنوز در نقطه آخر گیر کرده و صفحه مورد علاقه من هنوز باز نشده. خاکستر سیگار را مي‌تکانم توی بطری شیشه‌ای ماء‌الشعیر و دوباره یاد محمد قوچانی مي‌افتم. یاد احمد زید‌آبادی که همیشه توی تحریریه شهروند امروز، پشت به تحریریه مي‌نشست وسرش توی اخبار بین‌الملل بود. یاد محمد عطریان‌فر مي‌افتم که دارد با غلامحسین کرباسچی در مورد چاپخانه و کاغذ و اینجور چیزها صحبت مي‌کند. کمي‌ آن طرف‌تر عماد‌الدین باقی را مي‌بینم که مثل همیشه آرام و استوار ایستاده است. همین‌طور که چشمم به خط سبز است، به محمد قوچانی فکر مي‌کنم .مي‌خواهم حدس بزنم این بار ایده‌اش برای صفحه اول روزنامه جدیدش چیست اما مگر این اینترنت لعنتی کم سرعت مسخره مي‌گذارد من به دنیای مورد علاقه‌ام پا بگذارم؟
یک ساعت گذشته وبازهم یک ساعت دیگر مي‌گذرد. چیزی تاصبح نمانده وهنوز صفحه اول روزنامه جدید قوچانی بازنشده است. دست آخر خسته مي‌شوم انگار برای دیدن روزنامه جدید قوچانی باید منتظرصبح بمانم. دوباره سیگاری روشن مي‌کنم و روی تراس به ستاره‌هایی مي‌نگرم که درآلودگی شب‌های تهران نورشان کم نور شده است.


درياي عميق و متلاطم
محمد آزرم

http://roozna.com/2009/6/27/EtemaadMelli/954/Page/24/Index.htm
اعتماد ملي شنبه6تیر1388

سال 77 بود و دوره «نشاط»، نسل جديدي در ادبيات حضور خودش را اعلام كرده بود. براي چاپ مطلبي به دفتر روزنامه رفته بودم و «محمد قوچاني» را اولين بار آنجا ديدم. آن مطلب با توقيف نشاط در «عصر آزادگان» منتشر شد اما همين آشنايي باعث شد نوشته‌هاي تحليلي قوچاني را با دقت پيگيري كنم. دقتي كه در خواندن مطالب ادبي لازم نمي‌ديدم. مقاله‌هاي قوچاني بند به بند به خواننده اطلاعات مي‌داد و اين اطلاعات را تحليل مي‌كرد و در پايان خواننده‌اي بودي كه قانع مي‌شدي اما نمي‌توانستي قناعت كني. حريص آگاهي بيشتر شده بودي و همين مساله خيلي‌ها را حرص مي‌داد به خصوص كه كنار چنين مقاله‌اي، عكسي از جواني بيست و دو سه ساله چاپ شده بود كه با حجم زياد اطلاعات فشرده و تحليل شده جور در نمي‌آمد و حرص خوردن براي آدم‌هاي ميان‌سالي كه خودشان را عالم سياسي مي‌پنداشتند، خوب نبود. به همين علت اول گمان مي‌كردند محمد قوچاني نام مستعار نويسنده و روزنامه‌نگاري كهنه‌كار است. به مرور اما باور كردند يا بهتر است بگويم دانش تحليلي/ تاريخي محمد قوچاني در وقايع سياسي مجبورشان كرد، باور كنند جواني به سن او مي‌تواند با تكيه بر دانش شخصي تاثيرگذارتر از آدم‌هاي سياسي‌كار باشد و اين هنر روزنامه‌نگاري است. اقيانوسي به عمق يك سانتي‌متر مكعب، توصيف شايسته‌‌اي براي تحليل‌گران متخصصي مثل قوچاني نيست. او دريايي عميق و متلاطم است كه وقتي به ديگر حوزه‌هاي گفتماني سر مي‌زند با خود موجي تازه به ساحل مي‌آورد. مثل وقتي كه خوانشي سياسي/ اجتماعي از شعر «قيصر امين‌پور» در مجله شهروند امروز نوشت و منظري تازه به شعر او باز كرد كه به مذاق يكي دوتا غزل‌نويس هم خوش نيامد اما تصويري تمام قد و يكپارچه از شعر منقطع و محافظه‌كار امين‌پور ارائه كرد.
طي اين سال‌ها سه چهار مرتبه بيش‌تر، محمد قوچاني را نديده‌ام هرچند در هر نشريه‌اي كه حضور داشته، آنجا مركز روشنفكري ادبي و هنري بوده است و بدون ترديد تريبوني براي شعر پست‌آوانگارد امروز ايران. چرا كه ذهن تحليل‌گر قوچاني، همكاران‌اش را هم از بهترين‌هاي روزنامه‌نگاري هر رشته انتخاب كرده است. افرادي كه مثل او به حق مردم براي آزادي و آگاهي باور دارند و مي‌توانند از هر امر روزمره‌‌اي كالايي فرهنگي پديد آورند. در جهاني كه انسان در آن محكوم به آزادي است و آزادي جز حركت پيوسته به سوي افق‌هاي آگاهي حاصل نمي‌شود، جاي محمد قوچاني زندان نيست. اگر دانش و هوشمندي قوچاني در تحليل سياسي از او مشاوري مطمئن براي سياستمداران ساخته است، اين گناه او نيست. طي دو سه سال اخير بارها از كساني شنيده‌ام كه به محافظه‌كار شدن قوچاني در روزنامه‌نگاري انتقاد مي‌كردند و خواهان نوشته‌هاي مهيج‌تري از او بودند اما امروز، جاي نابه‌جاي او در زندان به ما يادآوري مي‌كند كه هنوز استنباط‌هاي شخصي قوي‌تر از قانون عمل مي‌كنند و عملكرد حرفه‌اي قوچاني در روزنامه‌نگاري حركتي درست و دقيق بوده است. اميدوارم همه مردم به زودي خواننده مقاله‌ها و يادداشت‌هاي تحليلي قوچاني در روزنامه‌و هفته‌نامه‌اي كه سردبير آن است، باشند و نشاط حقيقي به دل‌ها باز گردد.
-----------------------------------------------
مسعود بهنود

روزی و روزگار، به سالیان دور در بدخشان بودم، گوشه شمال شرقی افغانستان و جنوب تاجیکستان منتهی به چین. و به دنبال آرامجای ناصرخسرو. به روستائی در کنار پلی که نامش به خاطرم نمانده پیرمرد دنیا دیده با موهای پریشان سپید نطعی گسترده بود و بر آن سفره چرمین سنگ ها و ریزدانه ها می فروخت. کیسه ای هم پر از انگشتری داشت که پایه هایشان ساده و ابتدائی بود اما سنگ نگین هر کدام حکایتی. بر برخی هم خط نگاشته ای بود.
پیرمرد سال و ماه صدایم کرد، یعنی همه مان را صدا کرد تا سنگی از او برگیریم. ستار رهنمامان گفت "ماهک سده هاست که همین جاست، عمر کرکس دارد و دل گنجشگک". اغراق می گفت، افسانه می بافت اما شیرین می گفت این تاجیک . پیر از میان جمع سه چهار تنی که بودیم مرا با انگشتان باریکش نشان کرد و گفت بیا و سنگی بر گیر. رهنمامان گفته بود "ماهک برای سنگ هایش بهائی طلب نمی کند، هر کس خود می داند چه هدیه دهد به او، یا ندهد". نشستم بر بالای نطع ماهک. پرسید صناعتت چیست. در چشمان خاکستری اش چشم دوختم و گفتم تو بگو که مرد سال و ماهی. هیچ نباخت بازی را. گفت سنگی برگیر تا بگویم.
بر نطعش یسر بود و عقیق، اسپرم بود و اسفنجک، حدید بود و ماهنه. رنگ به رنگ، طرز به طرز، برخی رگه ئی در درونشان دویده، بعضی زلال چنان اشک چشمه های بدخشان، برخی به روغنی مانند برگرفته از بادام و در عمق تلخ، چندتائی عسلین، به ذات شیرین. مانده بودم به انتخاب تا آن که عقیقی برگرفتم که شفاف بود و در ژرفای وجودش انگار خاکستری به زیتون آمیخته. گرفتم و گذاشتم بر کف دستش. یعنی بخوان و بگو. نگاهی به سنگ کرد و نگاهی به من. و گفت وقایع نگاری.
گمانم رفت از شکل جمع ما، شاید از قلمی که به دستم بود و دفتری که از جیب بیرون می زد دریافته شغلم چیست، پس با لبخندی کمرنگ گفتم از کجا دانستی پیر، گفت نگاه کن به این عقیق که گزیده ای در انتهای جانش چشمی است گریان، بل چشمانی است گریان. اما سنگ است سنگ بایدش بود و سنگی صناعت اوست. و این را تنها وقایع نگاران می دانند که به قلم سطر سطر تاریخ را گریسته اند، اما سنگواره بوده اند، سنگ چین جاده تاریخ بوده اند، نگاشته اند برای آیندگان و رهگذران، و شاید برای نسل ها.
ماهک اگر هم قرن ها نزیسته بود، اما مرد سال و ماه بود و خوب می دانست در دل سنگ زمانه چه اشک هاست نهان. و ما میرزایان و وقایع نگاران زمانه ایم. و زمانه نطعی است گسترده که باید از آن سرنوشت را برچید. محمد بر کرسی میرزا جهانگیرخان نشسته ای، قدرش بدان.
***
این نوشته را هفته پیش، همان شبی برای محمد قوچانی فرستادم که ساعتی بعد رفت به خانه و از آن جایش بردند نیمه شبان. این بار دومی است که او را به محبس فرستاده اند به جرم اهلیت با قلم. به گناه نوشتن، و خوب می نویسد محمد، و خوب سردبیری است محمد. بار اول که او را آوردند اکبرگنجی و محمود شمس و عماد باقی و ابراهیم نبوی همه مان در اوین بودیم پائیز 1379. گیلک ریز نقش بیست و اندی ساله بود که جوانتر هم می زد، شبی در انفرادی 209 تا صبح بال بال زدم وقتی دانستم او در سلول روبروئی است. محمد هم سن نیما پسر من است و آن شب چندان که سر بر بالشی گذاشتم که از دم پائی و پیراهن زیرم ساخته بودم، نیما به نظرم می آمد. و عذاب بود. از آن تجربه مقالتی نوشته مانند همه نوشته هایش شیرین و پرنکته. از میرزا جهانگیرخان شروع کرده بود نسل به نسل، تا من و تا خودش. این بار من برایش این نامه نوشتم که بماند تا روزی که خلاص شود.
-----------------------------------------------------

بیهقی جراید روزگار ما
ع.ا.گیلمارد

محمد قوچانی قهرمان روزنامه های نسل نو فارسی زبان است. نه فقط نقشی
تکاملی که نقشی تاسیسی هم داشته است. همه مایی که در سال های دهه هفتاد
روزنامه خوان شدیم و بعد از دوم خرداد «چند روزنامه خوان» ، در آن اواخر
بهار مطبوعات در روزنامه های فقیدی که حالا نیستند - من جامعه ، توس ،
نشاط و صبح امروز را دوست تر داشتم - نام کسی را می دیدیم که در صفحه دوم
روزنامه های آن روزگار یادداشت های سیاسی می نوشت و چقدر فرق داشت با
اسلاف ریش وسبیل دار نسل قبلی که به جای شعار ها و احکام حکیمانه و نثر
ملال آور – درستش خیلی ملال آور – سیاست را نه قضاوت که به زبان نسل ما
روایت می کرد. ذهن و زبان محمد قوچانی در آن روزگار دقیقاً آن چیز دیگر
بود که در نسل پدران نبود. آن التزام غریبی که آدورنو در باب فرم داشت در
کنار متن ، در کار نویسندگان ایدئولوژیک نسل قبل نبود ، اما در کار محمد
قوچانی نا گفته هویدا بود. بعد ها در روزگار شکوفایی طوفانی همشهری-
همشهری ماه یادتان هست و ضمائم گوناگون دیگر همشهری؟- بود که دانستیم ،
این توجه به فرم و این توجه به زیبایی را - در کنار سوژه هایی که ارزش
خواندن و دانستن را داشت- وقتی محمد قوچانی سردبیر یا در شورای سردبیری
باشد با خود خواهد برد و از دایره یادداشت های خود به همه صفحات روزنامه
تسری خواهد داد و ما به همان اندازه که صفحات اول و دوم و آخر را می
خوانیم، صفحات اقتصاد ، فرهنگ ، زندگی و ورزش جذاب و خواندنی نیز خواهیم
خواند. با گذشت سال ها و توقیف ها، محمد قوچانی را در مجلات و روزنامه
های تازه تعقیب کردیم و با کتاب هاش که نشر سرایی چاپ کرد بود ، تا رسید
به «کتابروزنامه شرق ِ محمد قوچانی»... شاهکاری که برای هر روزنامه خوانی
گریز ناپذیر بود. کمتر دانشجویی بود که هر روز شرق نخواند و لفظی در
سعایت قوچانی نگوید که هر روز با «کتابروزنامه» ای که در می آورد همه را
از کار و زندگی و درس و دوستان می انداخت... یادتان هست؟ روز هایی بود که در حیات دانشگاه خیلی از ما شرق را روی زمین پهن کرده بودیم و از حوالی
ظهر که می رسید تا عصر داشتیم می خواندیم و می خواندیم و لعنتی تمام نمی
شد! صفحه اقتصادش هم خواندنی بود!... گذشت تا شرق را نوقیف کردند و محمد
قوچانی به هم میهن رفت، بعد شرق دوباره آمد ولی دیگر محمد آن جا نبود ،
شرق را دوست داشتم هنوز اما « آن چیز دیگر » محمد قوچانی در آن نبود . ها
؟ دپولیتیزه بود و انگار روح نداشت ... من شرق را ترک نکردم تا بار دوم
که از زندگی کامل ساقط شد. هم میهن هم در همان حوالی به همین سرنوشت دچار
شد . بعد از اینها ، دچار قهر عجیبی شدم به رسانه های فارسی. پولم را جمع
می کردم تا تایمز و نیوزویک بخرم البته بیشتر اکسپایر شده و تاریخ گذشته
. احتراز عجیبی داشتم از نشریات فارسی. تا رسید روزگار شهروند امروز. از
شماره دوم بی خیالِ ژورنال های بین المللی شدم و شنبه ها چشم انتظار
شهروند. آن چنان مدافع و مبلغ شهروند که خیلی ها ... گذشت تا شهروند را
هم به دیار باقی ارسال کردند و غم ِ کمی نبود که رسید ... تا شب عید
امسال خبر رسید که محمد قوچانی سردبیر اعتماد ملی می شود... نمی شد باور
کرد... هیچ کس از جماعت روزنامه خوان باور نمی کرد... اعتماد ملی آن روز
ها را به زحمت می شد خواند ، خبرنامه ای بود سیاسی با تکه های کوتاهی از
مسائل دیگر ، آشفته و ... اما خب ما مدت ها بود محمد قوچانی را می
شناختیم و خواسته های مشترکی با او داشتیم - راستش اول خیلی سخت بود ولی
در نهایت به او اعتماد کردیم- گذشت و بیشتر همین جماعت شدیم طرفدار شیخ
شجاع ! کدام مان باور می کرد؟ ... وقتی به چشمان هم نگاه می کردیم می
گفتیم به خاطر این و این واین و ......... محمد قوچانی.
محمد قوچانی برای نسل ما اعتباری دارد و نمی داند چقدر وقتی خبر
بازداشتش را شنیدیم غمگین شدیم. مثل آسمان خاکستری رشت ِ محمد قوچانی
آنهم وقتی بدجور ابری می شود و آبستن بارانی یک هفته ای ست. محمد قوچانی
اعتبارش را آسان به دست نیاورده است. سرمقاله های نابش در شهروند و نثرش
که دقیقاً امضای قوچانی دارد. نثر قوچانی حادثه ای در روزنامه نگاری
فارسی ست. از روزگار شهروند امروز به بعد ، دیگر خیلی ها بودند که با
زبان قوچانی می نوشتند همانطورکه بعد از شاملو خیلی ها با زبان شاملو
شعر نوشتند و بعد از بیضایی ، خیلی ها با زبان بیضایی نمایش نامه ، بعد
از دولت آبادی خیلی ها با زبان دولت آبادی، رمان و بعد از سروش خیلی ها
با زبان سروش فلسفه. محمد قوچانی در باره پوپر ، آرنت و آیزیا برلین زیاد نوشته است. نمی دانم ولی اگر مقاله های قوچانی نبود شاید در سپهر فارسی زبان کمتر کسی را حوصله «توکویل » خوانی بود و ما آگهی از توکویل را مدیون او هستیم. تکه های ناب قوچانی وقتی هابرماس در ایران بود یادتان هست؟ « فیلسوفی که شومن شد»... دست کم حالا می دانیم که قوچانی خوب فلسفه خوانده است و ایده های عمده فیلسوفان سیاسی را خوب می شناسد، ارجاعاتش به هابز و لاک همان قدر دقیق هست که به پوپر و مارکس . و البته هیچ کس به اندازه او در نظر – ونه شعار و...- با مارکس مخالفت نکرده است. اما
راستش بر خلاف باور خیلی ها من اعتقاد دارم که در میان همه فیلسوفانی که
نوشته های قوچانی آکنده از ارجاع به آنهاست آن کس که بیشتر از همه بر او
تاثیر داشته و محرک او بوده کارل مارکسی ست که روزگاری روزنامه نگار
بزرگی بود ، چه روزنامه راین و چه سالنامه آلمانی –فرانسوی اش ،که هر دو
از آن قله های ناب ژورنالسم قرن نوزدهمی بودند. نشریاتی سرشار از مقالاتی
تاثیر گذار که بعد ها هم کتاب شدند و هم بار ها خوانده شدند و تاثیر ژرفی در مخاطبانشان داشتند. محمد قوچانی هم از « آن جور » مقالات دارد. «
ابوذر یا علی » در تحول معرفتی خیلی ها همان تاثیری را داشت که توماس
کوهن انقلاب پارادایمی می نامد. تحلیل او از افکار شریعتی و مقایسه او با
فیلسوف بزرگ فارسی زبان سید جواد طباطبایی و مقایسه ژرفی که بین ابوذر و بوعلی کرد ، خیلی غیر منتظره و برای نسل ما شگفت انگیز بود. شاید بعد آزآن مقاله بود که شریعتی کمتر و کمتر خوانده شد ، منطق ارسطویی و خرد
گرایی کلاسیک و فلسفه دانشگاهی و تحلیلی در میان جوانانی که سودای
فیلسوفی داشتند در برابر معنویت گرایی صوفیانه و انقلابی و خیابان گرایی
، ارج و قرب دیگری یافت. حالا که فکر می کنم از خودم می پرسم جایگاه محمد
قوچانی در این میانه کجاست؟...تاثیری که محمد قوچانی بر نسل ما گذاشته
است عمیقاً نا خود اگاه است. با روایت هایش بسیار در نگاه سیاسی و فلسفی
ما اثر گذاشته است و با نثرش که خاص اوست. شاید در میانه ابوذر و بوعلی ،
او بیهقی ِ زمانه ما باشد که با پشتوانه ای فلسفی سیاست عصری را روایت می
کند که سخن عامش آزادی انسان و سخن خاصه اش کرامت آدمی ست.
guilmard.blogspot.com
--------------------------------------------------------
بازداشت سردبير ما
شماره 16 هفته‌نامه ايران‌دخت
حسین یاغچی
محمد قوچاني، سردبير روزنامه اعتماد ملي و هفته‌نامه ايران‌دخت، بامداد شنبه هفته گذشته بازداشت شد. اما در كنار اين خبر بايد گفت از نظر ما روزنامه‌نگاراني كه سال‌ها‌ است با قوچاني همكار هستيم و سردبيرمان است، او نماد اعتدال در كار روزنامه‌نگاري است. شواهد ادعايمان هم فراوان است. شايد دم‌دست‌ترين‌اش همين ايران‌دخت باشد. آنجا كه محمد قوچاني مشي آن را غير سياسي تعريف كرد و زير لوگوي آن عبارت «مجله‌اي براي زندگي» آورد. در سرمقاله‌اي كه براي آن نوشت و روزنامه‌نگاري را صرفا در حيطه سياسي ندانست و از سياسيون خواست كه روزنامه را فقط در همان چارچوب تنگ نجويند كه روزنامه‌نگار، بايد براي زنان خانه‌دار يا جواناني كه سياست و امور سياسي دغدغه چندم‌شان است هم خوراك داشته باشد. وقتي به او گفتيم جلوي كيوسك، خانمي ‌را ديده‌ايم كه همراه كودك روي كالسكه‌اش توقف كرده و ايران‌دخت خريده، شعف چهره‌اش، پرتره تمام‌عيار يك روزنامه‌نگار حرفه‌اي بود. كساني كه دستي در روزنامه‌نگاري دارند مي‌دانند روزنامه و روزنامه‌نگاري چقدر از كساني ضربه خورده كه روزنامه را صرفا تريبوني مي‌بينند براي حزب و دسته خود. براي اينان سخت است پذيرفتن اينكه روزنامه بايد صفحاتي هم به زندگي اختصاص دهد و در آن از سرگرمي ‌و اوقات فراغت بگويد و پيشنهاداتي بدهد براي يك زندگي مطبوع‌تر. در سال‌هاي اصلاحات و بعد از آن هر دو نوع‌اش را داشته‌ايم. هم روزنامه‌هايي كه توپخانه‌هايي بوده‌اند براي چپ و راست و هم روزنامه‌هايي كه اگر چه سياسيون و سياسي‌خوانان مخاطبان اصلي‌اش بوده‌اند اما همين‌ها وقتي روزنامه را به خانه برده‌اند خانم خانه يا نوجوان تازه‌نفس براي مطالعه، خوراكي براي خواندن در آن يافته‌اند. در سال‌هايي، تلويزيون و پرداختن به آن از صفحات روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب حذف شد. دعواهاي سياسي باعث شده بود تا مجالي براي بررسي غيرسياسي پديده‌هاي يك رسانه فراگير نباشد. در واقع ضلع چهارم هر خانه، در روزنامه‌هايي كه مدعي نگاه متفاوت به زندگي اجتماعي انسان ايراني بودند ناديده گرفته شد تا جا براي مخاطب سياسي‌ به ضرر انبوهي ديگر فراخ‌تر شود. روزنامه‌خوانان حرفه‌اي اين سال‌ها مي‌دانند اين روزنامه شرق به سردبيري محمد قوچاني بود كه جايي براي تلويزيون و ستاره‌هايش در روزنامه‌هاي نسل جديد گشود و اگر مثلا يكي از اين ستاره‌ها در فلان سريال ماه رمضان مي‌درخشيد عكس صفحه اول روزنامه به او اختصاص پيدا مي‌كرد. همان جايي كه سياسيون ملك طلق خود مي‌دانستند.
يك روزنامه‌نگار ممكن است دغدغه‌ها و مشغوليات ديگري هم داشته باشد. همچنان كه يك مهندس ممكن است در كنار كار فني خود برنامه‌اي سياسي هم براي خود تعريف كند و مثلا عضو يك حزب سياسي شود. اما در مورد يك روزنامه‌نگار حرفه‌اي از آنجا مي‌شود فهميد «سياسي‌كار» نيست كه به قالب همان بهايي را دهد كه براي محتوا قائل است. در روزنامه‌هاي نسل جديد ديده‌ايم روزنامه‌هاي كم حجمي‌ را كه مخاطب وقتي دست گرفته و خوانده هم دست‌اش سياه شده و هم از بوي چاپ به سرفه افتاده. گويي كل فرايند آماده‌سازي و طراحي و چاپ رفع تكليفي بوده تا همان جان كلام اول كار انتقال يابد و از تيراژها مي‌شود فهميد كه ميزان موفقيت چقدر بوده است. اما در مورد محمد قوچاني ماجرا اين است كه در تمام اين سال‌ها مديرعامل روزنامه و مجله از دست او عاصي بوده‌اند. فقط كافي است اندكي كيفيت چاپ روزنامه افت كند يا روي كاغذي نامرغوب منتشر شود تا داد محمد قوچاني هوا برود كه ‌اي داد به مخاطب كم‌فروشي كرده‌ايم. خبرنگار ادب و هنر يك روزنامه يا ايضا ورزشي و... در اغلب روزنامه‌ها محلي از اعراب ندارند. فقط وقتي نورچشمي ‌مي‌شوند كه حرف فلان هنرمند يا ورزشكار را عليه يك جريان سياسي بياورند. اما خبرنگاران غيرسياسي كه با محمد قوچاني كار كرده‌اند مي‌دانند كه اگر در حوزه تخصصي خود خوب كار كنند، او قدر زحمت‌شان را مي‌داند و در ويترين نشريه كه صفحه يك و روي جلد باشد به بهترين نحو منتشرش مي‌كند. اگر روزنامه‌نگاري، حرفه‌اي باشد محصولي كه ارائه مي‌دهد نه دچار افراط است، نه تفريط. نماد اعتدال است. محمد قوچاني در تمام اين سال‌ها روي همين خط كه اعتدال باشد حركت كرده است. كافي است فردا كه مقابل كيوسك روزنامه‌فروشي مي‌ايستيد كمي ‌با دقت بيشتري روي مجله‌ها و روزنامه‌هاي رنگارنگ، سياسي و غيرسياسي تمركز كنيد. بي‌اغراق، خيلي‌هايشان در قالب متاثر از طرح‌هايي هستند كه قوچاني در اين سال‌ها در روزنامه‌ها و مجله‌هايش ارائه كرده. نسل بعدي روزنامه‌نگاري ايران از قوچاني بهتر خواهد نوشت تا ما كه اسير تلاطم‌هاي زودگذر سياسي بوده‌ايم و مجال سخن گفتن از حرفه روزنامه‌نگاري و روزنامه‌نگاري حرفه‌اي كمتر یافته‌ايم.