بزرگي به عقل است از صالح نيكبخت- كلامي درباره سردبير از ضياء دري - قوچاني و آن ساختمان شش طبقه از مهدي افشار نيك
بزرگي به عقل است
صالح نيک بخت
اعتماد ملي سه شنبه ۱۶ تير ۱۳۸۸
http://roozna.com/2009/7/7/EtemaadMelli/962/Page/24/Index.htm
آن زمان که هنوز کودکي شش ساله بودم، با خانواده در روستايي به فاصله يک روز مسافت از شهر، زندگي ميکرديم. مدرسهاي درآن ديار نبود، تنها شخص باسواد ده، پدرم بود که دامداري ميکرد و عالم ده بود. با توصيه او چوبداران ده که زمستان هر سال براي عرضه دام خود به «طهران» ميرفتند، کتاب گلستان سعدي را با تصحيح مرحوم فروغي درقطع کوچک و با خط نستعليق خريدند و آوردند. من که تا آن زمان فقط قرآن و کتابهاي عربي را با قطع بزرگ ديده بودم و جز آشنايي با حروف الفبا و صداهايي که به صورت خطي توسط پدرم روي چهار قطعه مقواي جعبه يک دستگاه پريموس تازه وارد شده نوشته شده بود چيزي ديگر نميدانستم و از ديدن آن کتاب کوچک تعجب کردم. کمکم هم از شکل کتاب و هم از عبارات و اشعار آهنگين گلستان خوشم آمد. پدرم مرا وادار به يادگيري گلستان کرد و او چه سعي بليغي نمود که من گلستان را حفظ کنم. از «منت خداي را عزوجل....» شروع کرديم تا به اين حکايت رسيديم: «سرهنگ زادهاي را بر در سراي اغلمش ديدم که عقل و کياستي و فهم و فراستي زايد الوصف داشت و... و خردمندان گفتهاند توانگري به هنر است نه به مال و بزرگي به عقل است نه به سال. ابناي جنس او بر منصب او حسد بردند و به جرمي متهم کردند و...» بدون آنکه معني اين عبارات را بفهمم آنقدر آن را تکرار کرده بودم که از حفظ شدم. بزرگتر که شدم معني عبارات را فهميدم ولي پيدا کردن مصاديق آن مشکل بود. در دوم خرداد 1376 که گشايشي در کار مطبوعات کشور حاصل آمد، اينجا و آنجا مقالاتي ميخواندم که «محمد قوچاني» نوشته بود و در اندک زماني نام او بر سر زبانها افتاد. در سال 79 که بهار مطبوعات زود هنگام خزان زده شد، يکي از اصحاب قلم مرا همچون عدهاي ديگر به افطاري ماه رمضان دعوت کرده بود. سرسفره جواني روبهرويم نشسته بودکه نه سن و سالي داشت و نه گرز و کوپالي، معلومم شد او همان قوچاني است که آن مقالات را مينوشت و در ميان اهالي مطبوعات منزلتي درخور پيدا کرده و مدتي هم پس از موج تعطيلي گسترده مطبوعات در سال 79 به زندان افتاده و متهم دادگاه مطبوعات بود. هرچه بيشتر با او گفتوگو کردم فهميدم که عقل و کياستي و فهم و فراستي زايد الوصف دارد و بسيار بيشتر از سنش ميداند. دانستم وي از مصاديق آن حکايت گلستان است و از اين جهت که داناست بزرگ است و دانايي و بزرگي هزينه زيادي دارد...
محمد قوچاني پيشگام روزنامههاي نسل نو فارسي زبان است. نه فقط نقشي تکاملي که نقشي تاسيسي هم داشته است. همه مايي که در سالهاي دهه هفتاد روزنامه خوان شديم و بعد از دوم خرداد «چند روزنامهخوان»، در آن اواخر بهار مطبوعات در روزنامههاي فقيدي که حالا نيستند - من جامعه، توس، نشاط و صبح امروز را دوستتر داشتم - نام کسي را ميديديم که در صفحه دوم روزنامههاي آن روزگار يادداشتهاي سياسي مينوشت و چقدر فرق داشت با اسلاف ريش وسبيل دار نسل قبلي که به جاي شعارها و احکام حکيمانه و نثر ملال آور – درستش خيلي ملال آور – سياست را نه قضاوت که به زبان نسل ما روايت ميکرد. ذهن و زبان محمد قوچاني در آن روزگار دقيقا آن چيز ديگر بود که در نسل پدران نبود. آن التزام غريبي که آدورنو در باب فرم داشت در کنار متن، در کار نويسندگان ايدئولوژيک نسل قبل نبود، اما در کار محمد قوچاني ناگفته هويدا بود. بعدها در روزگار شکوفايي توفاني همشهري- همشهري ماه يادتان هست و ضمائم گوناگون ديگر همشهري؟- بود که دانستيم، اين توجه به فرم و اين توجه به زيبايي را - در کنار سوژههايي که ارزش خواندن و دانستن را داشت- وقتي محمد قوچاني سردبير يا در شوراي سردبيري باشد با خود خواهد برد و از دايره يادداشتهاي خود به همه صفحات روزنامه تسري خواهد داد و ما به همان اندازه که صفحات اول و دوم و آخر را ميخوانيم، صفحات اقتصاد، فرهنگ، زندگي و ورزش جذاب و خواندني نيز خواهيم خواند. با گذشت سالها و توقيفها، محمد قوچاني را در مجلات و روزنامههاي تازه تعقيب کرديم و با کتابهايش که نشر سرايي چاپ کرده بود، تا رسيد به «کتابروزنامه شرق محمد قوچاني»... شاهکاري که براي هر روزنامه خواني گريز ناپذير بود. کمتر دانشجويي بود که هر روز شرق نخواند و لفظي در سعايت قوچاني نگويد که هر روز با «کتابروزنامه»اي که در ميآورد همه را از کار و زندگي و درس و دوستان ميانداخت... يادتان هست؟ روزهايي بود که در حيات دانشگاه خيلي از ما شرق را روي زمين پهن کرده بوديم و از حوالي ظهر که ميرسيد تا عصر داشتيم ميخوانديم و ميخوانديم و لعنتي تمام نميشد! صفحه اقتصادش هم خواندني بود!... گذشت تا شرق را توقيف کردند و محمد قوچاني به هم ميهن رفت، بعد شرق دوباره آمد ولي ديگر محمد آن جا نبود، شرق را دوست داشتم هنوز اما « آن چيز ديگر » محمد قوچاني در آن نبود.ها؟ دپوليتيزه بود و انگار روح نداشت... من شرق را ترک نکردم تا بار دوم که از زندگي کامل ساقط شد. هم ميهن هم در همان حوالي به همين سرنوشت دچار شد. بعد از اينها، دچار قهر عجيبي شدم به رسانههاي فارسي. پولم را جمع ميکردم تا تايمز و نيوزويک بخرم البته بيشتر اکسپاير شده و تاريخ گذشته. احتراز عجيبي داشتم از نشريات فارسي. تا رسيد روزگار شهروند امروز. ازشماره دوم بيخيال ژورنالهاي بين المللي شدم و شنبهها چشم انتظار شهروند. آن چنان مدافع و مبلغ شهروند که خيليها... گذشت تا شهروند را هم به ديار باقي ارسال کردند و غم کمي نبود که رسيد... تا شب عيد امسال خبر رسيد که محمد قوچاني سردبير اعتماد ملي ميشود... نميشد باور کرد... هيچ کس از جماعت روزنامه خوان باور نميکرد و... اما خب ما مدتها بود محمد قوچاني را ميشناختيم و خواستههاي مشترکي با او داشتيم - راستش اول خيلي سخت بود ولي در نهايت به او اعتماد کرديم- گذشت و بيشتر همين جماعت شديم طرفدار شيخ شجاع! کدام مان باور ميکرد؟... وقتي به چشمان هم نگاه ميکرديم ميگفتيم به خاطر اين و اين واين و... محمد قوچاني.
محمد قوچاني براي نسل ما اعتباري دارد و نميداند چقدر وقتي خبر بازداشتش را شنيديم غمگين شديم. مثل آسمان خاکستري رشت محمد قوچاني آنهم وقتي بدجور ابري ميشود و آبستن باراني يک هفتهاي است. محمد قوچاني اعتبارش را آسان به دست نياورده است. سرمقالههاي نابش در شهروند و نثرش که دقيقا امضاي قوچاني دارد. نثر قوچاني حادثهاي در روزنامهنگاري فارسي است. از روزگار شهروند امروز به بعد، ديگر خيليها بودند که با زبان قوچاني مينوشتند همانطورکه بعد از شاملو خيليها با زبان شاملو شعر نوشتند و بعد از بيضايي، خيليها با زبان بيضايي نمايشنامه، بعد از دولت آبادي خيليها با زبان دولت آبادي، رمان و بعد از سروش خيليها با زبان سروش فلسفه. تاثيري که محمد قوچاني بر نسل ما گذاشته است عميقا ناخودآگاه است. با روايتهايش بسيار در نگاه سياسي و فلسفي ما اثر گذاشته است و با نثرش که خاص اوست. شايد در ميانه ابوذر و بوعلي، او بيهقي زمانه ما باشد که با پشتوانهاي فلسفي سياست عصري را روايت ميکند که سخن عامش آزادي انسان و سخن خاصش کرامت آدمي است.
------------------------------------------
كلامي درباره سردبير
ضياءالدين دري (كارگردان)
اعتماد ملي چهارشنبه17تير1388
http://roozna.com/2009/7/8/EtemaadMelli/963/Page/16/Index.htm
در اينكه اكثر قريببهاتفاق بازداشتشدگان وقايع اخير آزاد خواهند شد شكي نيست. فقط بايد از طرق معقول تلاش شود تا زودتر به خانه و كار خود بازگردند اما حيفم آمد چندسطري درباره سردبير جوان روزنامه اعتمادملي، آقاي محمد قوچاني ننويسم. مسلما اين نوشتهها بياثر نخواهند بود. آنچه محمد قوچاني را از نظر من تا حدودي مستثنا ميسازد؛ موقعيت خاص اين روزنامهنگار جوان و سختكوش است. قوچاني محصول انقلاب و نظام است و در واقع در دامان نظام رشدونمو كرده و سخت به آن وابسته شده. تحمل چنين روزنامهنگاري در جمهوري اسلامي- حتي اگر در مواردي نوشتههايش موجب آزردگي شوند- يك امر الزامي به نظر ميرسد. او الگويي مطلوب براي تمرين مردمسالاري به شمار ميرود و نظام با امثال محمد قوچاني پا به سن ميگذارد. مهم نيست نوشتهها و حرفهاي او يا ديدگاههايش چقدر صحيح يا نادرست باشند، مهم اين است كه قوچاني، به سهم خود سعي ميكند طرز و شيوه و متد ابراز نظر را تمرين كند و با سماجتي كه در نسل او كمتر يافت ميشود، ميخواهد روزنامهنگار باقي بماند و در تربيت نسل خود مشاركت داشته باشد. اتفاقا هستند بسيار كساني كه با او به مخالفت ميپردازند چه از نسل گذشته و چه همنسلانش اما عموم آنها او را دوست ميدارند و ميخواهند كه در عرصه حضور داشته باشد و كار كند. شرايط ايجاب نميكند تا او را با بعضي ديگر مقايسه كنم، شايد در شرايطي ديگر اينكار را انجام دهم تا ثابت شود اين روزنامهنويس جوان جدا با تعصب براي انقلاب و نظام و دستاوردهاي 30 ساله آن دل ميسوزاند در حاليكه كم نيستند كسانيكه گوشت و پوست و استخوانشان و همه چيز خود را مديون انقلاب و جمهوري اسلامياند اما بيرحمانه در مقاطع حساس پنجه به روي ولينعمت خود ميكشند و از هر براندازيخواهي بدتر و فعالتر ميشوند. محمد قوچاني بنا به سابقهاش نشان داده كه اهل تعامل است و ميكوشد تا شخصيتها و مسوولان نظام را بشناسد و با درك صحيح از آنها و مواضعشان بنويسد. اين روند موجب ميشود تا او انعطاف لازم را در حوزه كار ژورناليسم كسب كند و مدام در حال تحول و پويايي باشد. كم نيستند شخصيتهايي كه پس از مجالست و آشنايي با او نظرشان به كلي تغيير يافته است و با او دست دوستي دادهاند. بنابراين به نظر من حيف است اين نويسنده خوش آتيه در شرايط موجود بيش از اين در بازداشت سركند و شور و حال و انگيزه روزنامهنگارياش با تلخيهاي كار سياسي آميخته شود. قوچاني هنوز يك عنصر سياسي به مفهوم مطلق نيست. اگرچه مسائل سياسي و تاريخي و حركتهاي اجتماعي را مورد بررسي قرار ميدهد اما اين لزوما شخص را سياسي صرف نميكند. چراكه شايد هزاران يا صدها هزار نفر از مردم عادي در محافل مختلف، محيطكار، جمع دوستانه يا خانوادگيهمان كاري را ميكنند كه محمد قوچاني در نوشتههايش انجام ميدهد. فقط قوچاني با نوشتههاي خود اثر انگشت باقي ميگذارد. غرض اينكه نخواهيم يك استعداد حاضر و آماده و پرجوش و خروش از محدوده رسانه، به حوزه سياست صرف منحرف شود. ما به قدر كافي فعال سياسي حرفهاي داريم يا در حال تربيت كردن هستيم اما در قلمرو مطبوعات از نوع محمد قوچاني انگشتشمارند و براي حفظ آنان بايد كوشا باشيم.
---------------------------------
قوچاني و آن ساختمان شش طبقه
مهدي افشارنيک
اعتماد ملي يکشنبه ۲۱ تير ۱۳۸۸
http://roozna.com/2009/7/12/EtemaadMelli/966/Page/24/Index.htm
يکشنبه ۲۱ تير ۱۳۸۸
قوچاني را سيزده سالي است که ميشناسم از سال 75، البته تاکنون با هم رفيق نبوديم. هر دو از دانشکده حقوق و علوم سياسي آزاد،ميدان فردوسي ليسانس گرفتيم. دانشکدهاي در ساختماني شش طبقه پشت بيمارستان دادگستري که به همه چيز در آن روزها ميآمد الا دانشکدهاي سياسي. ورود و خروج دختران(خواهران)و برادران کاملا از هم جدا بود. روزهاي فرد پسران و روزهاي زوج براي دختران. اگر پسر يا دختري خارج از روزهاي مجاز کاري واجب در دانشکده پيدا ميکرد با يکي از برادران حراست همراهي ميشد تا کارش تمام و زود از محيط ممنوعه خارج شود. روزهايي قبل از دوم خرداد. ما از نسلي بوديم و هستيم که دوم خرداد را رقم زد. همان دانشجوياني که قرار بود مطالباتشان ديده و پيگيري شود اما پاسخشان را در 18 تير گرفتند.
در محيط دانشگاه آزاد فعاليت صنفي دانشجويان در آن روزگار کاري غيرممکن بود. تشکلي سياسي مانند آنچه چون انجمن اسلامي و تحکيم وحدت در دانشگاههاي دولتي،محال و ورود به منطقه قرمز بود. تنها جاي ابراز وجود، يک برد و تابلوي عمومي بود که نسبتا آزاد اداره ميشد که اين هم متوقف شد. چند نفري هم به خاطر مطالبي که نوشتند يا انعکاس دادند توبيخ و مواخذه شدند منجمله قوچاني. اکثر همکلاسيهاي ما کارمند بودند. ادارات و سازمانهاي مختلفي چون مجلس، بسيج، وزارت اطلاعات و چند نهاد دولتي ديگر با دانشگاه قرار و مدار داشتند که سهميه مشخصي از دانشجويان، هر سال به اين سازمانهاي دولتي اختصاص يابد.
دوم خرداد که رقم خورد حال و هواي دانشکده هم عوض شد اول اينکه يک ديپلمات را رئيس دانشکده کردند و به نقاشها سپردند که قلم به دست بگيرند و لعابي به آن ساختمان بينور و فاقد يک محوطه باز بدهند. در طبقات دانشکده هم جايي را براي سالن اجتماعات نه الزاما نمازخانه تدارک ديدند که کاربريهاي متفاوتتر از برگزاري امتحانات داشته باشد. تغييراتي هم در مسوولان گروهها و آموزش دانشکده داده شد و کلاسهاي مختلط به صورت محدود مورد توجه قرار گرفت. ورود و خروج دانشجويان هم در تمام روزهاي هفته بيهمراهي کسي، مجاز اعلام شد.
در اثناي همين تغييرات بود در سالن اجتماعات روزي چند تا از بچههاي قديمي نشستي گذاشته بودند، با عنوان آغاز به کار اولين تشکل دانشجويي دانشگاه آزاد. به نام کانون دانشجويان مسلمان. قوچاني را اولينبار من آنجا شناختم با محمد رهبر متني را ميخواندند که نوعي بيانيه ورود و تاسيس کانون بود. در متن اسم دکتر شريعتي که تا قبل از اين اسمي قرمز شده در دانشکده بود شنيده ميشد همينطور آيتالله طالقاني. جمع نسبت محدود بود چون کسي از بچهها به وجود چنين اتفاقي در دانشکده باور نداشت و حتي برخي با بدگماني ميگفتند اين هم کار خودشان است مگر در دانشگاه آزاد ميشود کار سياسي کرد؟!. اما واقعا کانون آمده و مجوز گرفته بود که در دانشکده کار سياسي کند. مراسم تمام شد و بيرون از سالن صدايي بلند شده بود که به آوردن نام دکتر شريعتي و آيتالله طالقاني معترض بود. صاحب صدا را بچهها به نام آقا جواد ميشناختند از آنهايي بود که در دانشکده بيشتر از رئيس دانشکده آزادي عمل داشت. او قوچاني و ديگر بچههايي که کانون را راه انداخته بودند يک مشت بچه سوسول ميناميد و پيوسته ميگفت کي به اينها مجوز داده؟
کانون يک جاي کوچک چند متري از دانشکده در پاگرد يکي از طبقات گرفته بود و فعاليتش را شروع کرد که اولين فعاليت عمومياش در آن روزها برگزاري سميناري در خصوص سياست خارجي ايران بود. مهندس نوبري رئيس دانشکده پاي رفقاي ديپلماتش را به دانشکده باز کرد و واسطه شده بود تا آقاي شيخالاسلام از ديپلماتهاي شناخته شده به دانشکده بيايد. قبل از سخنراني آقاي ديپلمات، قوچاني يک مقاله ارائه داد. در آن آمده بود که ايران به پشتوانه راي 20 ميليوني مردم در انتخابات به رئيسجمهورش ميتواند با آمريکا برابر وارد گفتوگو و مذاکره شود. اين گفتهها به شيخالاسلام خوش نيامد و در ابتداي صحبتش به دوست خود(نوبري) متذکر شد که در دانشکده مباحثي براي دانشجويان مطرح و تدريس شود که آنها به واقعيت اصلي انقلاب اسلامي آشنا شوند و بدانند ماهيت استکبار ستيزي انقلاب، مبارزه هميشگي با آمريکا را الزامي ميسازد. بيشتر سخنراني جواب و پاسخ به گفتههاي قوچاني بود. بعد از اين سمينار باز آقا جواد صدايش بلند و معترض بود. اما يک اتفاق مهم افتاده بود جدال ديپلمات و قوچاني به بچههاي ديگر اعتمادبهنفس بخشيد. از آن به بعد صداها رساتر شد، کلاسها چالشيتر پيش ميرفت و کلونيهاي بحث سياسي در زمان ناهار و اوقات فراغت راحت شکل ميگرفت. سياسي بودن در دانشکده سياسي ديگر تقبيح نميشد که ارزش شده بود.
کانون به کانون دانشجويان بدل شد،پاتوق دانشجويان براي بحث و نظر و يکي شدن. مانند آنچه که انجمنهاي اسلامي در دانشگاههاي دولتي بود. آنقدر اعتمادبهنفس پيدا کرد که درست و غلط در انتخابات مجلس خبرگان رهبري در سال 77 ليست داد و از هاشميرفسنجاني دفاع کرد. باز بودن و فعاليتهاي کانون براي آقا جواد و دوستانش سخت بود و هر روز در هر بحث و کلاس تيکه و متلکي بار بچههاي کانون ميشد که اکثر اين بذلههاي دوستان متوجه قوچاني بود. تا اينکه يک روز آقاجواد شيشه کانون را شکست به جرم اينکه شعر«اي ايران اي مرز پر گوهر» را پشت شيشهاش نصب کرده بود. (آن روزها اي ايران و يار دبستاني هنوز توسط صداوسيما خودي نشده بود). آقا جواد با تحکمي که خاص خودش بود داد ميزد اينجا تريبون ملي مذهبيها شده در اينجا را اگر نبندند ما ميبنديم. که کانون از آن به بعد دچار انواع محدوديت شد. قوچاني هم در آزمون ارشد آزاد قبول شد اما روزهاي بعدش از بچهها ودوستان آقا جواد ميشنيديم که قوچاني بيترديد در گزينش رد ميشود. اما ديگر نام قوچاني نامي فقط در آن ساختمان شش طبقه نبود او را بسياري ديگر به خاطر آن ستون معروفش به نام خبرسازان در عصر آزادگان ميشناختند اما باورشان نميشد اين جواني است که هنوز به بيست و پنج نرسيده، حتي آقا جواد که با قوچاني هم دانشکدهاي بود در جمع دوستانش ميگفت اينها را حجاريان مينويسد قوچاني بهنام خودش چاپ ميکند.
از سرنوشت کانون خبر چنداني اين روزها ندارم اما دانشکدهمان از حقوق جدا شد و در شهرک غرب ساختماني شيک يافته است. اما شک ندارم همه اهالي آن ساختمان قديمي حتي آقا جواد و دوستان به هم دانشکده بودن با قوچاني افتخار ميکنند. محمد به بسياري در آن ساختمان قديمي اعتمادبهنفس و قدرت سخن گفتن داد. دريغا که امروز فرصت سخن گفتن از او سلب شود. لطفا او را آزاد کنيد. محمد متخصص جان دادن به همه چيزهاي بيروح است.