یکشنبه 21 تیر 1388

مجموعه مقالاتي درباره محمد قوچاني(1)

تاوان نبوغ از عمادالدين باقي- بزرگي به عقل است از صالح نيكبخت- كلامي درباره سردبير از ضياء دري - قوچاني و آن ساختمان شش طبقه از مهدي افشار نيك-داستان دو محمد ازاكبرمنتجبي - محمد قوچاني از بيژن موميوند- آينده قوچاني ازمصطفي ايزدي


تاوان نبوغ
عمادالدين باقي
سرمقاله اعتماد ملي شنبه17مرداد1388

مدتها بود عزم داشتم برای محمد قوچانی یادداشتی بنویسم اما با این گمان که آن را حمل بر مناسبات خویشاوندی خواهند کرد امساک ورزیدم تا اینکه نوشته های متعدد دیگران عرضه شد و اینک شائبه ای برای یادداشت من به وجود نخواهد آمد.
قوچانی دو شأن دارد: یکی نویسندگی و دوم روزنامه نگاری که د رهر دو خوش درخشیده و صاحب سبک و ابتکار بوده است. اگر یکی از این دو شآن را هم داشت برای شهرت و محبوبیت اش کافی بود. البته شهرت او با نویسندگی اش آغاز شد .در روزهای پس از دوم خرداد که یادداشت هایی می نوشت و البته خصومت هایی را نیز در جماعتی بر انگیخت وکسی گمان نمی کرد این مقالات از قلم جوانی در سن و سال او تراویده است. مرحله دوم زندگی مطبوعاتی او به عهده دار شدن مسئولیت هایی در مطبوعات باز می گردد.
در نویسندگی اش چنان خوش قلم وپرمایه می نوشت که یکی از فیلسوفان معاصر در مقاله ای قوچانی را فیلسوفی در کسوت روزنامه نگار خواند و این بخش از کامیابی های قوچانی حاصل وسعت مطالعات اوست. سال هاست که روزانه چند ساعت مطالعه جزء لایتجزای زندگی اوست و هفته ای نیست که با انبوهی از کتاب های تازه نشر در بازار به خانه نیاید و می کوشد از کتاب های تازه عقب نماند. درباب شأن مطبوعاتی اش نیزبا وجود اینکه در این سال ها برخی می کوشیدند آن را مسکوت بگذارند اما این روزها همکارانش یا علاقمندانش از نوآوری های پی در پی او در فرم و محتوای نشریاتی که بر عهده داشته است گفته اند و نوشته اند.
نخستین بار که محمد قوچانی را شناختم دراواخر1375 بود. مجله ای را با عنوان«آن روزهای خدایی» به مناسبت سالگشت انقلاب تنظیم می کردم و از ارباب قلم مقاله می گرفتم. برای دومین شماره آن که قرار بود نیمه خرداد1376 منتشر شود سفارش مقاله می دادم. آقای مهدی غنی مقاله ای درباره" امپریالیسم ستیزی" به قلم محمد قوچانی داد. نویسنده اش را نمی شناختم اما تصوری که از او درذهنم نقش بست، مرد حدودا چهل ساله ای بود که سابقه مطالعات چپ داشته و تبدیل به منتقد تفکر مارکسیستی شده است. این مقاله با ادبیات چپ به تبیین رويكرد امام خميني در مواجهه با آمريكا پرداخته بود. در آن زمان که ادبیات سنتی انقلاب جذابیتی نداشت ، این نگاه ، توجه هر خواننده ای را بر می انگیخت. این مقاله با عنوان تأثیر امام خمینی در جهان معاصر در مجله حضور خرداد1376 چاپ شد.
درباره نویسنده اش تحقیق کردم. آقای حمید انصاری که باور نمی کرد نویسنده اش جوانی کم سن و سال باشد نگران بود که صاحب قلم فردی باشد که در صورت چاپ نام او مورد حمله داروغه های مطبوعات قرار گیرد.یک روز به دفتری در دانشگاه هنر رفتم که نشریات خوش فرم و خواندنی منتشر می کرد که ظاهرش فراتراز یک نشریه دانشجویی بود. آنجا آقای غنی، محمد قوچانی را معرفی کرد. جوانی بیست ساله و بسیار نحیف و مؤدب. محمد رهبر نیز همراه او بود. پس از آن بود که آشنایی و همکاری ما آغاز شد. در روزنامه جامعه سر می زد و مجله گوناگون را که با شکل و محتوای گیرایی روی دکه می آمد برای انجام برخی کارها می آورد. آدرس دفتر نشریه را پرسیدم. برای نخستین بار بود که اصطلاح«تحریریه کیفی» را از او شنیدم. کیف دستی اش را نشان داد و گفت تحریریه ما و آدرس ما این است. دریافتم او مطالب را جمع آوری می کند و برای انجام کارهای صفحه بندی و لیتوگرافی به دفاتر مختلف می برد و به چاپخانه می سپارد. او نشان داد می توان مجله ای را در تراز یک نشریه خواندنی بدون تشریفات و دفترو دستک در آورد اما البته با صرف انرژی زیاد وفعالیت اجرایی سردبیر. در هر شماره نیز خودش مقاله ای خواندنی داشت. تا اینکه گوناگون به محاق توقیف رفت و قوچانی در روزنامه توس وخرداد و نشاط و عصر آزادگان درگیر شد که یکی پس از دیگری توقیف و متنشر می شدند. در این روزنامه ها بود که او با مقالاتش مشهور شد. یک بار دکتر خانیکی از اساتید برجسته روزنامه نگاری ایران که خود نیز ید طولایی در روزنامه نگاری داشت ، درکتابی که به محمد اهدا کرده بود از او با عنوان«نابغه مطبوعات ایران» یاد کرد. به همین دلیل می خواهم بگویم او تاکنون چندین بار تاوان این نبوغ را داده است. برخی بر او رشک برده و به گونه ای برخورد کرده اند و برخی هم در برابر قلم سنجیده از حیث حقوقی ومحاسبه گر و روشنگر او که به قول یک مقام بلند پایه «قوچانی همه حرف های خود را با واضح ترین بیان می گوید اما دم به تله نمی دهد» به نحو دیگری در مقام آزارش برآمده اند. نخستین آن در اردیبهشت 1379 بود که توقیف گسترده مطبوعات رخ داد و روزنامه نگاران زیادی بازداشت شدند او نیز روانه زندان شد. اما حکایت او از همه جالب تر بود. او در بازجويي هاي خود باید افشاء می کرد چه کسانی مقالات شان را می نویسند و به امضای محمد قوچانی به چاپ می رسانند. او مدتی را در سلول انفرادی گذراند تا این عوامل پشت پرده قوچانی را معرفی کند. در سلول انفرادی برخی پرسش های بازجویی را همراه با کاغذ به او می دادند تا پاسخ مشروح خود را بنویسد و یکی دوروز بعد تحویل بازجو بدهد. برخی از پرسش ها جنبه فکری و سیاسی داشت نه جنبه اتهامی. برای مثال نظر او را درباره جنبش دانشجویی و آینده آن پرسیده بودند. محمد نیز در اوقات تنهایی طاقت فرسای سلول برای فرار از فشار دیوار و زمانی که گویی ایستاده است هرچه بیشتر می نوشت کمتر رنج سلول را حس می کرد و دقایقی از این شرایط وامی رهید، لذا پاسخ مشروح می نوشت. هنگامی که بازجویان نوشته های او را خواندند و مشاهده کردند که در سلول و بدون مشورت و کتاب و در ایزوله کامل او مطالبی قوی تر از مقالات بیرون زندان نوشته است ایمان آوردند آنچه به نام او منتشر می شد حاصل اندیشه و قلم خود او بود. اینک آشکار می شد که او مجازات نبوغ خود را می بیند. چرا کسانی باور نمی کردند که ممکن است کسی در زمینه فیزیک و یک نفر در ریاضیت و یکی در شیمی و دیگری هم در قلم و کتابت و سیاست و مطبوعات دارای نبوغ باشد؟ گویی باور داشتند ، مامی که ساخته اند از پرورش نابغه ها عقیم است و اگر کسی هم با تلاش و نبوغ خدادی خود درخشید گویی از حکم و تقدیری که برای جوانان رقم زده اند گریخته است. محمد چندی پس از آزادی از زندان از اتهام وارده نیز تبرئه شد.
توقیف مکرر نشریاتی که او سردبیری می کرد تاوان مخاطب گیری سریع و رشد شمارگان آنها بود و آخرین بار هم بازداشتی که اکنون از مرز پنجاه روز گذشت. بازداشت به اتهام برهم زدن امنیت از طریق شرکت در تجمعات که این اتهام هیچ اساسی ندارد زیرا او گرچه به گفته همسرش اصل تشکیل اجتماعات را قانونی و حق مردم می دانست اما چنان غرق در کا رروزنامه نگاری اش بود که مجال شرکت د رهیچ تجمعی را نداشت. با توجه به شناختی که همگان از او و کارهایش دارند به نظر می آید دلیل اصلی بازداشت قوچانی ، این بار نیز نوشته های انتقادی او در چند سال اخیر بود که هیچ ایراد حقوقی نداشت اما کام جماعتی را تلخ می کرد.
قوچانی اگر در یکی از جوامع توسعه یافته می ریست، بخاطر یکی از شئون خویش یا یکی از ابتکارات روزنامه نگاری اش مدال می گرفت و مغتنم و محترم شمرده می شد اما چرا اینجا باید کیفر ببیند.
----------------
بزرگي به عقل است
صالح نيک بخت
اعتماد ملي سه شنبه ۱۶ تير ۱۳۸۸
http://roozna.com/2009/7/7/EtemaadMelli/962/Page/24/Index.htm

آن زمان که هنوز کودکي شش ساله بودم، با خانواده در روستايي به فاصله يک روز مسافت از شهر، زندگي مي‌کرديم. مدرسه‌اي درآن ديار نبود، تنها شخص باسواد ده، پدرم بود که دامداري مي‌کرد و عالم ده بود. با توصيه او چوبداران ده که زمستان هر سال براي عرضه دام خود به «طهران» مي‌رفتند، کتاب گلستان سعدي را با تصحيح مرحوم فروغي درقطع کوچک و با خط نستعليق خريدند و آوردند. من که تا آن زمان فقط قرآن و کتاب‌هاي عربي را با قطع بزرگ ديده بودم و جز آشنايي با حروف الفبا و صداهايي که به صورت خطي توسط پدرم روي چهار قطعه مقواي جعبه يک دستگاه پريموس تازه وارد شده نوشته شده بود چيزي ديگر نمي‌دانستم و از ديدن آن کتاب کوچک تعجب کردم. کم‌کم هم از شکل کتاب و هم از عبارات و اشعار آهنگين گلستان خوشم آمد. پدرم مرا وادار به يادگيري گلستان کرد و او چه سعي بليغي نمود که من گلستان را حفظ کنم. از «منت خداي را عزوجل....» شروع کرديم تا به اين حکايت رسيديم: «سرهنگ زاده‌اي را بر در سراي اغلمش ديدم که عقل و کياستي و فهم و فراستي زايد الوصف داشت و... و خردمندان گفته‌اند توانگري به هنر است نه به مال و بزرگي به عقل است نه به سال. ابناي جنس او بر منصب او حسد بردند و به جرمي متهم کردند و...» بدون آنکه معني اين عبارات را بفهمم آنقدر آن را تکرار کرده بودم که از حفظ شدم. بزرگ‌تر که شدم معني عبارات را فهميدم ولي پيدا کردن مصاديق آن مشکل بود. در دوم خرداد 1376 که گشايشي در کار مطبوعات کشور حاصل آمد، اينجا و آنجا مقالاتي مي‌خواندم که «محمد قوچاني» نوشته بود و در اندک زماني نام او بر سر زبان‌ها افتاد. در سال 79 که بهار مطبوعات زود هنگام خزان زده شد، يکي از اصحاب قلم مرا همچون عده‌اي ديگر به افطاري ماه رمضان دعوت کرده بود. سرسفره جواني روبه‌رويم نشسته بودکه نه سن و سالي داشت و نه گرز و کوپالي، معلومم شد او همان قوچاني است که آن مقالات را مي‌نوشت و در ميان اهالي مطبوعات منزلتي درخور پيدا کرده و مدتي هم پس از موج تعطيلي گسترده مطبوعات در سال 79 به زندان افتاده و متهم دادگاه مطبوعات بود. هرچه بيشتر با او گفت‌وگو کردم فهميدم که عقل و کياستي و فهم و فراستي زايد الوصف دارد و بسيار بيشتر از سنش مي‌داند. دانستم وي از مصاديق آن حکايت گلستان است و از اين جهت که داناست بزرگ است و دانايي و بزرگي هزينه زيادي دارد...
محمد قوچاني پيشگام روزنامه‌هاي نسل نو فارسي زبان است. نه فقط نقشي تکاملي که نقشي تاسيسي هم داشته است. همه مايي که در سال‌هاي دهه هفتاد روزنامه خوان شديم و بعد از دوم خرداد «چند روزنامه‌خوان»، در آن اواخر بهار مطبوعات در روزنامه‌هاي فقيدي که حالا نيستند - من جامعه، توس، نشاط و صبح امروز را دوست‌تر داشتم - نام کسي را مي‌ديديم که در صفحه دوم روزنامه‌هاي آن روزگار يادداشت‌هاي سياسي مي‌نوشت و چقدر فرق داشت با اسلاف ريش وسبيل دار نسل قبلي که به جاي شعار‌ها و احکام حکيمانه و نثر ملال آور – درستش خيلي ملال آور – سياست را نه قضاوت که به زبان نسل ما روايت مي‌کرد. ذهن و زبان محمد قوچاني در آن روزگار دقيقا آن چيز ديگر بود که در نسل پدران نبود. آن التزام غريبي که آدورنو در باب فرم داشت در کنار متن، در کار نويسندگان ايدئولوژيک نسل قبل نبود، اما در کار محمد قوچاني ناگفته هويدا بود. بعد‌ها در روزگار شکوفايي توفاني همشهري- همشهري ماه يادتان هست و ضمائم گوناگون ديگر همشهري؟- بود که دانستيم، اين توجه به فرم و اين توجه به زيبايي را - در کنار سوژه‌هايي که ارزش خواندن و دانستن را داشت- وقتي محمد قوچاني سردبير يا در شوراي سردبيري باشد با خود خواهد برد و از دايره يادداشت‌هاي خود به همه صفحات روزنامه تسري خواهد داد و ما به همان اندازه که صفحات اول و دوم و آخر را مي‌خوانيم، صفحات اقتصاد، فرهنگ، زندگي و ورزش جذاب و خواندني نيز خواهيم خواند. با گذشت سال‌ها و توقيف‌ها، محمد قوچاني را در مجلات و روزنامه‌هاي تازه تعقيب کرديم و با کتاب‌هايش که نشر سرايي چاپ کرده بود، تا رسيد به «کتاب‌روزنامه شرق محمد قوچاني»... شاهکاري که براي هر روزنامه خواني گريز ناپذير بود. کمتر دانشجويي بود که هر روز شرق نخواند و لفظي در سعايت قوچاني نگويد که هر روز با «کتاب‌روزنامه»‌اي که در مي‌آورد همه را از کار و زندگي و درس و دوستان مي‌انداخت... يادتان هست؟ روز‌هايي بود که در حيات دانشگاه خيلي از ما شرق را روي زمين پهن کرده بوديم و از حوالي ظهر که مي‌رسيد تا عصر داشتيم مي‌خوانديم و مي‌خوانديم و لعنتي تمام نمي‌شد! صفحه اقتصادش هم خواندني بود!... گذشت تا شرق را توقيف کردند و محمد قوچاني به هم ميهن رفت، بعد شرق دوباره آمد ولي ديگر محمد آن جا نبود، شرق را دوست داشتم هنوز اما « آن چيز ديگر » محمد قوچاني در آن نبود.‌ها؟ دپوليتيزه بود و انگار روح نداشت... من شرق را ترک نکردم تا بار دوم که از زندگي کامل ساقط شد. هم ميهن هم در همان حوالي به همين سرنوشت دچار شد. بعد از اينها، دچار قهر عجيبي شدم به رسانه‌هاي فارسي. پولم را جمع مي‌کردم تا تايمز و نيوزويک بخرم البته بيشتر اکسپاير شده و تاريخ گذشته. احتراز عجيبي داشتم از نشريات فارسي. تا رسيد روزگار شهروند امروز. ازشماره دوم بي‌خيال ژورنال‌هاي بين المللي شدم و شنبه‌ها چشم انتظار شهروند. آن چنان مدافع و مبلغ شهروند که خيلي‌ها... گذشت تا شهروند را هم به ديار باقي ارسال کردند و غم کمي نبود که رسيد... تا شب عيد امسال خبر رسيد که محمد قوچاني سردبير اعتماد ملي مي‌شود... نمي‌شد باور کرد... هيچ کس از جماعت روزنامه خوان باور نمي‌کرد و... اما خب ما مدت‌ها بود محمد قوچاني را مي‌شناختيم و خواسته‌هاي مشترکي با او داشتيم - راستش اول خيلي سخت بود ولي در نهايت به او اعتماد کرديم- گذشت و بيشتر همين جماعت شديم طرفدار شيخ شجاع! کدام مان باور مي‌کرد؟... وقتي به چشمان هم نگاه مي‌کرديم مي‌گفتيم به خاطر اين و اين واين و... محمد قوچاني.
محمد قوچاني براي نسل ما اعتباري دارد و نمي‌داند چقدر وقتي خبر بازداشتش را شنيديم غمگين شديم. مثل آسمان خاکستري رشت محمد قوچاني آن‌هم وقتي بدجور ابري مي‌شود و آبستن باراني يک هفته‌اي است. محمد قوچاني اعتبارش را آسان به دست نياورده است. سرمقاله‌هاي نابش در شهروند و نثرش که دقيقا امضاي قوچاني دارد. نثر قوچاني حادثه‌اي در روزنامه‌نگاري فارسي است. از روزگار شهروند امروز به بعد، ديگر خيلي‌ها بودند که با زبان قوچاني مي‌نوشتند همانطورکه بعد از شاملو خيلي‌ها با زبان شاملو شعر نوشتند و بعد از بيضايي، خيلي‌ها با زبان بيضايي نمايشنامه، بعد از دولت آبادي خيلي‌ها با زبان دولت آبادي، رمان و بعد از سروش خيلي‌ها با زبان سروش فلسفه. تاثيري که محمد قوچاني بر نسل ما گذاشته است عميقا ناخودآگاه است. با روايت‌هايش بسيار در نگاه سياسي و فلسفي ما اثر گذاشته است و با نثرش که خاص اوست. شايد در ميانه ابوذر و بوعلي، او بيهقي زمانه ما باشد که با پشتوانه‌اي فلسفي سياست عصري را روايت مي‌کند که سخن عامش آزادي انسان و سخن خاصش کرامت آدمي است.
------------------------------------------


كلامي درباره سردبير
ضياءالدين دري (كارگردان)
اعتماد ملي چهارشنبه17تير1388
http://roozna.com/2009/7/8/EtemaadMelli/963/Page/16/Index.htm

در اينكه اكثر قريب‌به‌اتفاق بازداشت‌شدگان وقايع اخير آزاد خواهند شد شكي نيست. فقط بايد از طرق معقول تلاش شود تا زودتر به خانه و كار خود بازگردند اما حيفم آمد چندسطري درباره سردبير جوان روزنامه اعتمادملي، آقاي محمد قوچاني ننويسم. مسلما اين نوشته‌ها بي‌اثر نخواهند بود. آنچه محمد قوچاني را از نظر من تا حدودي مستثنا مي‌سازد؛ موقعيت خاص اين روزنامه‌نگار جوان و سختكوش است. قوچاني محصول انقلاب و نظام است و در واقع در دامان نظام رشدونمو كرده و سخت به آن وابسته شده. تحمل چنين روزنامه‌نگاري در جمهوري اسلامي- حتي اگر در مواردي نوشته‌هايش موجب آزردگي شوند- يك امر الزامي به نظر مي‌رسد. او الگويي مطلوب براي تمرين مردم‌سالاري به شمار مي‌رود و نظام با امثال محمد قوچاني پا به سن مي‌گذارد. مهم نيست نوشته‌ها و حرف‌هاي او يا ديدگاه‌هايش چقدر صحيح يا نادرست باشند، مهم اين است كه قوچاني، به سهم خود سعي مي‌كند طرز و شيوه و متد ابراز نظر را تمرين كند و با سماجتي كه در نسل او كمتر يافت مي‌شود، مي‌خواهد روزنامه‌نگار باقي بماند و در تربيت نسل خود مشاركت داشته باشد. اتفاقا هستند بسيار كساني كه با او به مخالفت مي‌پردازند چه از نسل گذشته و چه هم‌نسلانش اما عموم آنها او را دوست مي‌دارند و مي‌خواهند كه در عرصه حضور داشته باشد و كار كند. شرايط ايجاب نمي‌كند تا او را با بعضي ديگر مقايسه كنم، شايد در شرايطي ديگر اين‌كار را انجام دهم تا ثابت شود اين روزنامه‌نويس جوان جدا با تعصب براي انقلاب و نظام و دستاوردهاي 30 ساله آن دل مي‌سوزاند در حالي‌كه كم نيستند كساني‌كه گوشت و پوست و استخوان‌شان و همه چيز خود را مديون انقلاب و جمهوري اسلامي‌اند اما بي‌رحمانه در مقاطع حساس پنجه به روي ولي‌نعمت خود مي‌كشند و از هر براندازي‌خواهي بدتر و فعال‌تر مي‌شوند. محمد قوچاني بنا به سابقه‌اش نشان داده كه اهل تعامل است و مي‌كوشد تا شخصيت‌ها و مسوولان نظام را بشناسد و با درك صحيح از آنها و مواضع‌شان بنويسد. اين روند موجب مي‌شود تا او انعطاف لازم را در حوزه كار ژورناليسم كسب كند و مدام در حال تحول و پويايي باشد. كم نيستند شخصيت‌هايي كه پس از مجالست و آشنايي با او نظرشان به كلي تغيير يافته است و با او دست دوستي داده‌اند. بنابراين به نظر من حيف است اين نويسنده خوش آتيه در شرايط موجود بيش از اين در بازداشت سركند و شور و حال و انگيزه روزنامه‌نگاري‌اش با تلخي‌هاي كار سياسي آميخته شود. قوچاني هنوز يك عنصر سياسي به مفهوم مطلق نيست. اگرچه مسائل سياسي و تاريخي و حركت‌هاي اجتماعي را مورد بررسي قرار مي‌دهد اما اين لزوما شخص را سياسي صرف نمي‌كند. چراكه شايد هزاران يا صدها هزار نفر از مردم عادي در محافل مختلف، محيط‌كار، جمع دوستانه يا خانوادگي‌همان كاري را مي‌كنند كه محمد قوچاني در نوشته‌هايش انجام مي‌دهد. فقط قوچاني با نوشته‌هاي خود اثر انگشت باقي مي‌گذارد. غرض اينكه نخواهيم يك استعداد حاضر و آماده و پرجوش و خروش از محدوده رسانه، به حوزه سياست صرف منحرف شود. ما به قدر كافي فعال سياسي حرفه‌اي داريم يا در حال تربيت كردن هستيم اما در قلمرو مطبوعات از نوع محمد قوچاني انگشت‌شمارند و براي حفظ آنان بايد كوشا باشيم.

---------------------------------


قوچاني و آن ساختمان شش طبقه
مهدي افشارنيک
اعتماد ملي يکشنبه ۲۱ تير ۱۳۸۸
http://roozna.com/2009/7/12/EtemaadMelli/966/Page/24/Index.htm
يکشنبه ۲۱ تير ۱۳۸۸

قوچاني را سيزده سالي است که مي‌شناسم از سال 75، البته تاکنون با هم رفيق نبوديم. هر دو از دانشکده حقوق و علوم سياسي آزاد،ميدان فردوسي ليسانس گرفتيم. دانشکده‌اي در ساختماني شش طبقه پشت بيمارستان دادگستري که به همه چيز در آن روزها مي‌آمد الا دانشکده‌اي سياسي. ورود و خروج دختران(خواهران)و برادران کاملا از هم جدا بود. روزهاي فرد پسران و روزهاي زوج براي دختران. اگر پسر يا دختري خارج از روزهاي مجاز کاري واجب در دانشکده پيدا مي‌کرد با يکي از برادران حراست همراهي مي‌شد تا کارش تمام و زود از محيط ممنوعه خارج شود. روزهايي قبل از دوم خرداد. ما از نسلي بوديم و هستيم که دوم خرداد را رقم زد. همان دانشجوياني که قرار بود مطالباتشان ديده و پيگيري شود اما پاسخ‌شان را در 18 تير گرفتند.
در محيط دانشگاه آزاد فعاليت صنفي دانشجويان در آن روزگار کاري غيرممکن بود. تشکلي سياسي مانند آنچه چون انجمن اسلامي و تحکيم وحدت در دانشگاه‌هاي دولتي،محال و ورود به منطقه قرمز بود. تنها جاي ابراز وجود، يک برد و تابلوي عمومي بود که نسبتا آزاد اداره مي‌شد که اين هم متوقف شد. چند نفري هم به خاطر مطالبي که نوشتند يا انعکاس دادند توبيخ و مواخذه شدند من‌جمله قوچاني. اکثر همکلاسي‌هاي ما کارمند بودند. ادارات و سازمان‌هاي مختلفي چون مجلس، بسيج، وزارت اطلاعات و چند نهاد دولتي ديگر با دانشگاه قرار و مدار داشتند که سهميه مشخصي از دانشجويان، هر سال به اين سازمان‌هاي دولتي اختصاص يابد.
دوم خرداد که رقم خورد حال و هواي دانشکده هم عوض شد اول اينکه يک ديپلمات را رئيس دانشکده کردند و به نقاش‌ها سپردند که قلم به دست بگيرند و لعابي به آن ساختمان بي‌نور و فاقد يک محوطه باز بدهند. در طبقات دانشکده هم جايي را براي سالن اجتماعات نه الزاما نمازخانه تدارک ديدند که کاربري‌هاي متفاوت‌تر از برگزاري امتحانات داشته باشد. تغييراتي هم در مسوولان گروه‌ها و آموزش دانشکده داده شد و کلاس‌هاي مختلط به صورت محدود مورد توجه قرار گرفت. ورود و خروج دانشجويان هم در تمام روزهاي هفته بي‌همراهي کسي، مجاز اعلام شد.
در اثناي همين تغييرات بود در سالن اجتماعات روزي چند تا از بچه‌هاي قديمي نشستي گذاشته بودند، با عنوان آغاز به کار اولين تشکل دانشجويي دانشگاه آزاد. به نام کانون دانشجويان مسلمان. قوچاني را اولين‌بار من آنجا شناختم با محمد رهبر متني را مي‌خواندند که نوعي بيانيه ورود و تاسيس کانون بود. در متن اسم دکتر شريعتي که تا قبل از اين اسمي قرمز شده در دانشکده بود شنيده مي‌شد همينطور آيت‌الله طالقاني. جمع نسبت محدود بود چون کسي از بچه‌ها به وجود چنين اتفاقي در دانشکده باور نداشت و حتي برخي با بدگماني مي‌گفتند اين هم کار خودشان است مگر در دانشگاه آزاد مي‌شود کار سياسي کرد؟!. اما واقعا کانون آمده و مجوز گرفته بود که در دانشکده کار سياسي کند. مراسم تمام شد و بيرون از سالن صدايي بلند شده بود که به آوردن نام دکتر شريعتي و آيت‌الله طالقاني معترض بود. صاحب صدا را بچه‌ها به نام آقا جواد مي‌شناختند از آنهايي بود که در دانشکده بيشتر از رئيس دانشکده آزادي عمل داشت. او قوچاني و ديگر بچه‌هايي که کانون را راه انداخته بودند يک مشت بچه سوسول مي‌ناميد و پيوسته مي‌گفت کي به اينها مجوز داده؟
کانون يک جاي کوچک چند متري از دانشکده در پاگرد يکي از طبقات گرفته بود و فعاليتش را شروع کرد که اولين فعاليت عمومي‌اش در آن روزها برگزاري سميناري در خصوص سياست خارجي ايران بود. مهندس نوبري رئيس دانشکده پاي رفقاي ديپلماتش را به دانشکده باز کرد و واسطه شده بود تا آقاي شيخ‌الاسلام از ديپلمات‌هاي شناخته شده به دانشکده بيايد. قبل از سخنراني آقاي ديپلمات، قوچاني يک مقاله ارائه داد. در آن آمده بود که ايران به پشتوانه راي 20 ميليوني مردم در انتخابات به رئيس‌جمهورش مي‌تواند با آمريکا برابر وارد گفت‌وگو و مذاکره شود. اين گفته‌ها به شيخ‌الاسلام خوش نيامد و در ابتداي صحبتش به دوست خود(نوبري) متذکر شد که در دانشکده مباحثي براي دانشجويان مطرح و تدريس شود که آنها به واقعيت اصلي انقلاب اسلامي آشنا شوند و بدانند ماهيت استکبار ستيزي انقلاب، مبارزه هميشگي با آمريکا را الزامي مي‌سازد. بيشتر سخنراني جواب و پاسخ به گفته‌هاي قوچاني بود. بعد از اين سمينار باز آقا جواد صدايش بلند و معترض بود. اما يک اتفاق مهم افتاده بود جدال ديپلمات و قوچاني به بچه‌هاي ديگر اعتمادبه‌نفس بخشيد. از آن به بعد صداها رساتر شد، کلاس‌ها چالشي‌تر پيش مي‌رفت و کلوني‌هاي بحث سياسي در زمان ناهار و اوقات فراغت راحت شکل مي‌گرفت. سياسي بودن در دانشکده سياسي ديگر تقبيح نمي‌شد که ارزش شده بود.
کانون به کانون دانشجويان بدل شد،پاتوق دانشجويان براي بحث و نظر و يکي شدن. مانند آنچه که انجمن‌هاي اسلامي در دانشگاه‌هاي دولتي بود. آنقدر اعتمادبه‌نفس پيدا کرد که درست و غلط در انتخابات مجلس خبرگان رهبري در سال 77 ليست داد و از ‌هاشمي‌رفسنجاني دفاع کرد. باز بودن و فعاليت‌هاي کانون براي آقا جواد و دوستانش سخت بود و هر روز در هر بحث و کلاس تيکه و متلکي بار بچه‌هاي کانون مي‌شد که اکثر اين بذله‌هاي دوستان متوجه قوچاني بود. تا اينکه يک روز آقاجواد شيشه کانون را شکست به جرم اينکه شعر«اي ايران‌ اي مرز پر گوهر» را پشت شيشه‌اش نصب کرده بود. (آن روزها اي‌ ايران و يار دبستاني هنوز توسط صداوسيما خودي نشده بود). آقا جواد با تحکمي که خاص خودش بود داد مي‌زد اينجا تريبون ملي مذهبي‌ها شده در اينجا را اگر نبندند ما مي‌بنديم. که کانون از آن به بعد دچار انواع محدوديت شد. قوچاني هم در آزمون ارشد آزاد قبول شد اما روزهاي بعدش از بچه‌ها ودوستان آقا جواد مي‌شنيديم که قوچاني بي‌ترديد در گزينش رد مي‌شود. اما ديگر نام قوچاني نامي فقط در آن ساختمان شش طبقه نبود او را بسياري ديگر به خاطر آن ستون معروفش به نام خبرسازان در عصر آزادگان مي‌شناختند اما باورشان نمي‌شد اين جواني است که هنوز به بيست و پنج نرسيده، حتي آقا جواد که با قوچاني هم دانشکده‌اي بود در جمع دوستانش مي‌گفت اينها را حجاريان مي‌نويسد قوچاني به‌نام خودش چاپ مي‌کند.
از سرنوشت کانون خبر چنداني اين روزها ندارم اما دانشکده‌مان از حقوق جدا شد و در شهرک غرب ساختماني شيک يافته است. اما شک ندارم همه اهالي آن ساختمان قديمي حتي آقا جواد و دوستان به هم دانشکده بودن با قوچاني افتخار مي‌کنند. محمد به بسياري در آن ساختمان قديمي اعتماد‌به‌نفس و قدرت سخن گفتن داد. دريغا که امروز فرصت سخن گفتن از او سلب شود. لطفا او را آزاد کنيد. محمد متخصص جان دادن به همه چيزهاي بي‌روح است.
---------------------------------------------
آينده قوچاني
مصطفي ايزدي
اعتماد ملي چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸

http://roozna.com/2009/8/5/EtemaadMelli/986/Page/24/Index.htm

مي‌گويند نويسنده كتاب «كلبه عمو تم» به هنگام پرداختن قصه پرغصه سياهپوستاني كه توسط ارباباشان شكنجه مي‌شدند، قلم را از دست واگذاشت و به ميدان مصيبت رفت و از تسمه‌داران مامور درخواست كرد كه همچون سياهپوستان رنجديده او را به زير شلاق بگيرند تا با پوست و گوشت خود، مصائب شكنجه ديدن قهرمانان قصه‌اش را درك و لمس كند. براي كسي كه مي‌خواهد كاري ماندگار كند و اثري اثرگذار به جامعه عرضه كند لمس واقعيات و حضور در بطن و متن رويدادها و مصائب، ضرورت حتمي دارد. براي محمد قوچاني، پديده شاداب جرايد اصلاح‌طلب، كافي نبود كه پي‌درپي مقاله و سرمقاله بنويسد و از اين نشريه به آن روزنامه برود و درد سياسيون و روزنامه‌نگاران روشنفكر ايران را بر قلم جاري سازد و خود به دردشان دچار نشود. در ايران و به يقين در ساير كشورهاي جهان، روزنامه‌نگاران و خبرنگاراني هستند كه 30 سال، 40 سال و شايد 50 سال كار مطبوعاتي كرده و هر هفته صفحاتي از نشريه متبوع خود را با گزارشات اجتماعي و نوشته‌هاي بي‌سروصدا پر مي‌كنند و در آخر، خوانندگان نوشته‌هايشان با ديدن آگهي ترحيم نويسنده محترم متوجه مي‌شوند كه فلاني به ديار باقي شتافته است. پس از آن نيز نه نامي و نه يادي از آنان مي‌ماند و نه آثاري از آنان منتشر مي‌شود. در مقابل، روزنامه‌نگاران و قلمزناني را در تاريخ مطبوعات ايران داريم كه حتي اگر كم مي‌نوشتند و اندك تحليل مي‌كردند وظيفه ملي و ديني خود را با آگاه كردن مردم و زنده نگه داشتن فضاي سياسي و اجتماعي و حتي فرهنگي جامعه، پاس مي‌داشتند. بازشناسي و پرده‌برداري از نيازها و رنج‌هاي مردم، براي هميشه متوليان امور را با روزنامه‌نگاران متعهد و وفادار به مردم، درگير مي‌كند و چه بسيار وقت‌ها كه تحمل روزنامه‌نگاران و مطبوعاتي‌ها در هر فن و هنري كه هستند، براي حكومت‌ها سخت است. اما فلسفه سختگيري‌ها براي بسياري از افراد و حتي براي كارگزاران جامعه روشن نيست. جرايد آيينه‌اند و روزنامه‌نگاران صالح و صادق كساني هستند كه واقعيات را بار اين آيينه مي‌كنند. روزنامه‌نگاران شهير تاريخ معاصر ايران، همچون جهانگيرخان شيرازي، فرخي يزدي، ملك‌المتكلمين و... چه كرده بودند كه بيرحمانه در راه آزادي و استقلال و تلاش براي انعكاس حقايق جامعه و پرداختن به حرف دل مردم، زنداني و شهيد شدند؟ اين محمد قوچاني روزنامه‌نگار، كه از جواني وارد ميدان مين شده و گاهي اوقات براي روشنگري همسن و سال‌هاي خود، پاي تاريخ معاصر ايران را نيز در نوشته‌هايش به ميان كشيده است اگر حس قهرمانان راه آزادي را كه در زندان بوده‌اند و هستند را نفهمد كه نمي‌تواند منعكس‌كننده روح و روحيه آن آزاديخواهان و روزنامه‌نگاران آتشين و مبارز و جان‌باخته گذشته و حال باشد. براي قوچاني كه دستي توانا در نوشتن دارد و معلوماتي فراتر از جواني‌اش با اوست و از نعمت ذهني فعال و پرسشگر برخوردار است، زيبنده نيست كه بنويسد و بنويسد و بنويسد، اما اثري در جامعه نداشته باشد. او چه ادعا بكند كه سياسي نيست و چه ادعا نكند، يك روزنامه‌نگار سياسي است و پس از يكي، دو دهه قلم زدن در سياسي‌ترين جرايد پس از انقلاب،‌به جرگه سياست‌ورزان و سياست‌فهمان پيوسته است. پيشينه اندك او نشان مي‌دهد كه آينده طولاني‌اش بسيار درخشان است. او خيلي زود به يك چهره فراملي تبديل شده است. اين شأن و موقعيت هم ربطي به برخوردهايي كه چند سال قبل و در اين يكي، دو ماه با او شده ندارد، بلكه توانايي‌هايي كه از خود بروز داده و نشريات مهمي را كه با درايت خود ارتقا بخشيده، قضاوت خوب ارباب فكر و انصاف را براي خويش جاري كرده است. من هميشه فكر مي‌كردم مگر ايران چه چيزي از كشورهايي نظير مصر و لبنان و پاكستان كم دارد كه روزنامه‌نگاراني پرآوازه در سطح جهان ندارد؟ چرا در ايران زمينه‌اي براي رشد يافتن و در كشور ماندن خبرنگاران و روزنامه‌نگاراني كه بتوانند به همه دنيا سفر كنند و با عالي‌ترين مقامات سياسي و فكري جهان به گفت‌وگو بنشينند و آثار مطبوعاتي مورد قبول متفكران و سياستمداران را عرضه نمايند و اين آثار را براي اولين بار در جرايد ايران به چاپ برسانند، فراهم نيست؟ چند سال قبل به محمد قوچاني گفتم تو هم جواني هم مستعد، خود را از اين تيراژهاي 60، 70 هزار، وارهان و به افق‌هاي دوردست روانه شو كه افتخاري براي ما شوي. خنديد و تواضع كرد. اكنون او زندان است. سختي‌ها را دوباره لمس مي‌كند، پخته و رنجديده مي‌شود. روزگاري نه چندان دور، به هر مجلسي كه وارد شود مخالفان او، جلوي پايش تمام قد برمي‌خيزند، همچنان كه روشنفكران و هنرمندان و عالمان حوزه و دانشگاه از رنجي كه اكنون بر او مي‌رود، نگران و ناراحتند.

-------------------------------
داستان دو محمد
اكبر منتجبي
اعتماد ملي يكشنبه21تير1388
http://roozna.com/2009/7/12/EtemaadMelli/966/Page/2/Index.htm
ص2

حدود 9 سال پيش، دو رفيق كه هر كدام افق تازه‌اي در ادبيات ايران گشودند، در يكي از بيمارستان‌هاي شمال تهران بستري شدند بي‌آنكه هر كدام بدانند آن ديگري نيز در اين بيمارستان بستري است. هر دو در حالت بيهوشي كامل به بيمارستان ايران‌مهر منتقل شدند و اطرافيان آنان نگران سلامتي از دست رفته بودند كه ممكن بود ديگر بازنگردد. هنگامي كه براي اولين ‌بار هوشنگ گلشيري بعد از چند روز بيهوشي چشم گشود، به او خبر دادند كه احمد شاملو در طبقه بالاتر همين بيمارستان بستري است. گلشيري، اين نويسنده جاودانه ايران، در كلامي كوتاه و چند اشاره فهماند كه او را به ديدار اسطوره شعر ايران ببرند. با چرخ به بالاي سر شاملو رفت. خم شد. در گوش او نجوا كرد بلكه شاملو چشمي به نم بگشايد. ابر مرد شعر فارسي نه چشم گشود و نه لب به سخن باز كرد. غروب همان روز يكي از شاگردان گلشيري كه گوش به زنگ بود، دريافت كه شاملو به هوش آمده است. گلشيري را شبانه به چرخ بستند و نزد شاملو بردند. شاملو گفت: هوشنگ بخوان. تكه‌اي از معصوم را برايم بخوان. اما باز گلشيري چشم باز نكرد. خوابيده بود. و با آن خواب، به ابديت رفت. چنانكه شاملو نيز از پي او رفت.

اين روزها دو محمد، دو رفيق كه هر كدام افق تازه‌اي در روزنامه‌نگاري ايران گشودند، در يكي از زندان‌هاي ايران بازداشت هستند. آنها اما با «هوش» كامل به زندان منتقل شدند. يكي مي‌داند كه دوست ديرينش در بند است و آن ديگري خبر ندارد. محمد عطريانفر، مدير موفق سال‌هاي تنگناي روزنامه‌نگاري ايران، دو سه روز بعد از انتخابات رياست‌جمهوري بازداشت شد. چند روز بعد محمد قوچاني سردبير روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب بازداشت شد. گويا جرم بزرگ هر دوي آنها اين بود كه روزنامه‌نگار بودند. و روزنامه‌نگاري يعني تاباندن نور بر تاريكي براي افزايش آگاهي. نور، شعاع دارد و شعاع آن آگاهي است. بنيان آگاهي نيز بر رهايي استوار است. در تمام اين سال‌هايي كه از نزديك با محمد عطريانفر و محمد قوچاني كار كرده‌ام، نه‌تنها ذره‌اي در آنها خيانت به ايران و انقلاب نديده‌ام كه برعكس تلاش آنها را براي استقرار يك دولت مردم‌سالار مشاهده مي‌كردم. تلاشي كه از منبر روزنامه انجام مي‌شد تا راهي براي ايجاد دموكراسي و ليبراليسم بوجود آيد. پس آنها نه انقلابي بودند و نه سوداي انقلابي‌گري داشتند. نه برانداز بودند و نه سوداي انقلاب مخملي داشتند. كوشش آنان اين بود كه در چارچوب همين قانون اساسي كه ميثاق‌ملي و مردمي است بتوانند اصلاحات مورد نياز كشور را در چارچوب‌هاي موجود عملياتي كنند.
در تمام دوراني كه نشرياتي مانند همشهري، شرق، هم‌ميهن و شهروند امروز منتشر مي‌شد و عطريانفر آنها را مديريت مي‌كرد، نه تنها تندروي ديده نشد بلكه حرمت‌ها افزايش يافت. گستره ارتباطات او از علي لاريجاني و ناطق نوري تا سعيد حجاريان و ابراهيم يزدي بيانگر آن بود كه يك رسانه نياز به همه ديدگاه‌ها دارد تا متهم به يكجانبه‌گري نشود.
اينچنين بود كه دوگانه عطريان فر- قوچاني در تاريخ مطبوعات ايران درخشيد. مديريت عطريانفر در كنار درايت قوچاني منجر به انتشار نشرياتي شد كه در تاريخ روزنامه‌نگاري ايران ماندگار شدند. اين دوگانه در تمام سال‌هاي اصلاحات و پس از آن آنچنان خوش‌يمن بود كه همه مي‌خواستند يا نشريه خود را به آن دو نفر بدهند يا از آنها تقليد كنند. تا جايي كه عنوان شد حزب مشاركت ديگر توان انتشار نشريه ندارد زيرا قوچاني و عطريانفر، روزنامه‌نگاري را به سطحي رسانده‌اند كه تكرار آن ممكن نيست و هزينه‌هاي بسياري را در برخواهد گرفت. سياسيون چپ عموما ناخرسند بودند و سياستمداران راست حسرت به دل. چپ‌ها مي‌خواستند نشريه قوچاني ملك مطلق آنها باشد و فضايي به جناح رقيب داده نشود. كم نبود روزهايي كه غرولند آنها بلند بود و روزي نبود كه جناح راست در انديشه تكرار شرق و شهروند امروز نباشد. هر دو جناح غصه مي‌خوردند و قصه مي‌بافتند.
انتخابات رياست‌جمهوري سال 88 كه رسيد، راه اين دو از يكديگر جدا شد. اما از آنجايي كه رفاقتشان به سياست‌شان گره نخورده بود، نه كدورتي پيش آمد كه مخالف شاد شود و نه رفاقت گسسته شد. عطريانفر در انتخابات رياست‌جمهوري ابتدا به سوي خاتمي چرخيد و بعد پيمان سبز با موسوي امضا كرد. قوچاني اما از ابتدا مهدي كروبي را اصلح و ارجح بر ديگر نامزدها مي‌دانست. شتاب روزها و شدت اتفاقات انتخابات آنچنان بود كه كمتر فرصتي براي ديدار دست مي‌داد. انتخابات كه به پايان رسيد و نتايج آن اعلام شد، تا آمديم به خود بياييم كه چه شده است، خبر از بازداشت شبانه افراد رسيد. در ميان آنها نيز محمدعطريانفر، براي بچه‌هاي اعتماد ملي كه روزهاي بسياري را در كنار او گذرانده بوديم، سخت بود. بازداشت عطريانفري كه با همه از راست تا چپ رفاقت داشت و همه به نيك‌انديشي او آگاه بودند، باوركردني نبود. خبر را قوچاني داد كه خود بيشتر از هركس ديگري ناراحت بود. «به چه جرمي؟» اعلام نشد. اما از مانور خبري روزنامه‌هاي حامي احمدي‌نژاد فهميديم كه افرادي كه شبانه بازداشت شدند، يا آدم‌هاي مهم و تاثيرگذاري بودند يا خطرناك. از آنجايي كه در اين 30 ساله اين افراد يا وكيل مردم در مجلس يا وزير نظام بودند، پس خطرناك نمي‌توانستند باشند. نتيجه گرفتيم كه به يقين آدم‌هاي مهم و تاثيرگذار بودند. پس هر روز خبري درباره بازداشت اين و آن داشتيم تا آن شب كذايي رسيد.
نيمه‌شب جمعه 29 خرداد قوچاني را بازداشت كرده‌اند. «به چه جرمي؟» مگر جرم ديگران را دانستيم؟ در تمام روزهاي پس از او كه با در بسته اتاقش مواجه بودم، يك سوال بيش از هر چيز در ذهن من نقش مي‌بست كه آنها در بازداشت هستند يا ما؟ آيا ما در انفرادي‌هاي تاريك و بسته ذهن خودمان دست و پا مي‌زنيم يا آنها؟ ما گروگان هستيم يا آنها؟ و هر بار كه خبري از آن دو نفر مي‌شنيدم بيشتر به يقين مي‌رسيدم كه در بند واقعي، كساني هستند كه بيرون از بازداشتگاه هستند. اما زندان ما ديوار ندارد. سقف ندارد. پنجره ندارد و حتي نور كه بنيانش بر آگاهي است.

امروز نمي‌دانم كه محمد قوچاني تلاشي براي ديدن محمد عطريانفر داشته يا نه. كم زنگ زده و در آنچه كه گفته فقط بر اينكه «حالم خوب است» تاكيد كرده است. از عطريانفر كاملا بي‌خبر هستيم. همه. و نمي‌دانيم كجاست و چه مي‌كند و صدايش را حتي دخترانش كه در تمام روزهاي سال نگران آنها بود، شنيده‌اند يا نه. مي‌دانم كه زندان، بيمارستان نيست و محمد قوچاني همچون گلشيري نمي‌تواند به خواسته‌اش برسد. چه با زبان اشاره، چه كوتاه، اگر خواسته‌اش را بيان كند كه به ديدار محمد عطريانفر برود، امكاني برايش فراهم نخواهد شد، چراكه در بيمارستان همه به دنبال «علاج واقعه» هستند و در زندان همه به جرم وقوع واقعه بازداشت شده‌اند. كسي بي‌دليل به «درمانگاه» نمي‌رود، اگرچه ممكن است به بازداشتگاه برود. محمد قوچاني در انتخابات رياست‌جمهوري اخير، اگرچه از مهدي كروبي حمايت كرد اما بيشترين دخالتش در سياست، سردبيري روزنامه اعتماد ملي بود و سردبيري روزنامه‌اي كه با مجوز رسمي انتشار مي‌يابد و مطالبش در انظار عموم است، نمي‌تواند جرم باشد. حمايت از يك نامزد انتخاباتي نيز نمي‌تواند جرم باشد. چه آنكه به گفته مقام معظم رهبري، تمام كانديداهاي اين دوره، همه از خانواده انقلاب و نيروهاي معتمد بودند. پس اگر ميزان، حال افراد نيز باشد، كروبي و ميرحسين موسوي از افراد درون خانواده انقلاب هستند. ممكن است انتقاداتي داشته باشند، ممكن است نارضايتي به اين شيوه و آن روش، به اين فرد و آن جمع داشته باشند اما مگر همه در درون يك خانواده بزرگ قرار ندارند و مگر اختلاف (ولو درگيري) در يك خانواده طبيعي نيست؟ بنابراين حمايت عطريانفر از ميرحسين موسوي يا حمايت محمد قوچاني از مهدي كروبي نمي‌تواند جرم تلقي شود. از آنجايي كه اين افراد بلافاصله پس از انتخابات يا يكي دو روز بعد بازداشت شدند، نمي‌توان وقايع پس از انتخابات را نيز به آنها نسبت داد. كسي كه در بازداشت است و در محضر قاضي و بازپرس جواب پس مي‌دهد، نمي‌تواند ارتباطي با ديگران در خارج از زندان داشته باشد. به همين علت نيز ارتباط دادن عطريانفر و قوچاني با وقايع پس از انتخابات چندان پذيرفته نيست.
نكته آخر اينكه محمد عطريانفر و محمد قوچاني از سرمايه‌هاي اين كشور و نظام هستند. كساني كه در اين مملكت رشد كردند، ساعت‌ها براي آنها هزينه شد و آنها نيز عمر و جواني خود را به پاي اين كشور و نظام برآمده از آن گذاشته‌اند.
در تمام طول مدتي كه در «شهروند امروز» كار مي‌كردم، محمد عطريانفر، هر هفته، خط به خط اين هفته‌نامه 150 صفحه‌اي را مي‌خواند كه مبادا تعريضي نسبت به افراد يا حكومت صورت بگيرد. بارها قبل از آنكه مطلبي چاپ شود، با دستگاه‌هاي مسوول و مرتبط ارتباط مي‌گرفت و پرسش مي‌كرد كه پرداختن به اين فرد يا آن جريان اشكال دارد يا ندارد.
در روزنامه شرق نيز چنين بود. اين روزنامه با حجم 32 صفحه در روز، همانند انتشار روزنامه يك كتاب 600 صفحه‌اي بود. شرق در زماني كه قوچاني و عطريانفر در آن حضور داشتند، بدون مشكل كار خود را مي‌كرد و تنها يك سوءتفاهم درباره يك طرح آن را كوتاه‌مدت به توقيف برد.
قوچاني و عطريانفر در تمام اين سال‌ها خارج از چارچوب و خطوط قرمز نه سخني گفته‌اند و نه حركتي داشته‌اند اما در قبال اين حسن‌نيت با آنها چگونه رفتار شد؟ قدر نيروهاي فهيم خود را بدانيم و به سرمايه‌هايي كه مي‌توانند به رشد و توسعه كشور كمك كنند، چوب حراج نزنيم.
بيش از 20 روز است كه محمد قوچاني و محمد عطريانفر در بازداشت به سر مي‌برند. اين روزها بسياري وعده شيرين آزادي روزنامه‌نگاران و بازداشت‌شدگان اخير را مي‌دهند. به خدا و آسمان چشم مي‌دوزيم و منتظر باران رحمتش مي‌نشينيم تا در اين ايام مبارك، خبر خوش از راه رسد.

----------------------------------------------
اين روزها- محمد قوچاني

بيژن موميوند
ضميمه روزنامه اعتماد يكشنبه، 11 مرداد 1388 - شماره 2015
http://www.etemaad.ir/Released/88-05-11/166.htm

همه آنهايي که محمد قوچاني را از نزديک مي شناسند خلاقيت و سرزندگي را دو ويژگي برجسته او مي دانند. قوچاني که از کودکي در محيطي فرهنگي بزرگ شده بود و با کتاب و روزنامه انسي هميشگي داشت، فعاليت مطبوعاتي را در سال هاي نوجواني با نوشتن يادداشت هاي سينمايي در نشريه محلي «کادح» گيلان آغاز کرد و پس از آن به همکاري با نشريه «گام» پرداخت. زماني که براي ادامه تحصيل در رشته علوم سياسي به تهران آمد، وارد فاز تازه يي از فعاليت مطبوعاتي شد. در سال 1374 با شرکت در کلاس هاي تحليل سياسي سازمان مجاهدين انقلاب و همکاري با نشريه «عصر ما» گام در فضايي جديد گذاشت، اما در اين سال ها هنوز نام او بر سر زبان ها نيفتاده بود. روزنامه «خرداد» که منتشر شد، سعيد حجاريان محمد قوچاني را براي همکاري به عليرضا رجايي معرفي مي کند. مقاله هاي او با عنوان بررسي جناح هاي سياسي از جمله مهم ترين کارهاي او در اين دوره بود. با انتشار «نشاط» رجايي که به نشاط رفت، قوچاني هم با او به نشاط اسباب کشي کرد و مطالب سلسله واري که تحت عنوان «نشاط بررسي مي کند» به چاپ مي رسيد، از جمله کارهاي قوچاني بود و ستون هاي «چهره هاي هفته» و «خانه شيشه يي» او در نشاط و عصر آزادگان مخاطبان بسياري پيدا کرد و با استقبال فراواني مواجه شد. بعد از توقيف عصر آزادگان و در جريان بازداشت روزنامه نگاران قوچاني نيز مدتي مهمان اوين بود. محمد قوچاني بعد از آزادي ترجيح داد در مورد فعاليت هاي مطبوعاتي خود بازنگري هايي انجام دهد و بيشتر نگاه حرفه يي به فعاليت مطبوعاتي داشته باشد و آرمان هاي سياسي را با فعاليت حرفه يي به هم گره نزند. به همين دليل براي ادامه همکاري همشهري را برگزيد. انتشار همشهري ماه با سردبيري قوچاني تجربه جديدي در عرصه مجلات ماهانه بود. با توقيف همشهري ماه قوچاني ضميمه روزانه يي با عنوان «همشهري جهان» منتشر کرد که آن هم در نوع خود بديع بود. با تعويض مديريت شهري، همشهري از دست تيم قبل خارج شد و محمد عطريانفر تصميم گرفت با کمک ديگر دوستانش روزنامه «شرق» را منتشر کند. با وجود برخي مخالفت ها عطريانفر و دوستانش محمد قوچاني را به عنوان سردبير برگزيدند. او به مدت سه سال و تا 20 شهريور 85 سردبير شرق بود. شايد بتوان گفت انتشار شرق پس از همشهري و جامعه سومين رخدادي بود که فعاليت روزنامه نگاري در ايران بعد از انقلاب را وارد مرحله جديدي کرده است. نگاه حرفه يي به روزنامه نگاري و تکثر سلايق و گرايش فکري و سياسي اعضاي تحريريه از مهم ترين ويژگي هاي شرق بود که قوچاني نقش انکار ناپذيري در رشد و بسط اين ويژگي ها داشت. سردبيري دور دوم انتشار روزنامه «هم ميهن» که دوام چنداني نداشت و سردبيري هفته نامه «شهروند امروز» از ديگر فعاليت هاي قوچاني بعد از تجربه شرق بود. قوچاني سعي داشت در هر کار جديد ابتکارات جديدي داشته باشد و از تکرار تجربه قبلي پرهيز مي کرد و اين را مي توان يکي از رموز موفقيت او در کار حرفه يي دانست. پس از توقيف شهروند امروز، شيخ مهدي کروبي که خود را براي رقابت انتخاباتي آماده مي کرد قوچاني را به سردبيري روزنامه خود، اعتماد ملي انتخاب کرد تا ابزار تبليغاتي باکيفيت تري داشته باشد. سردبيري قوچاني فعاليت روزنامه اعتماد ملي را وارد دوران جديدي کرد، به گونه يي که تيراژ آن رشد چشمگيري پيدا کرد و مخاطبان از کيفيت آن ابراز رضايت بيشتري داشتند. محمد قوچاني اکنون بيش از 40 روز است که در زندان به سر مي برد و از تحريريه خود بي خبر است. او در اين سال ها هميشه تاکيد داشته يک روزنامه نگار حرفه يي است و نه سياستمدار و در عرصه سياسي بيش از آن که کنشگر باشد، تماشاگر است. با اين همه خلاقيت و استعداد، به جاي اينکه از توانمندي هاي قوچاني استفاده شود، اکنون سهمش تنها نشستن در گوشه يي از زندان است. آيا اين گونه مي توان از سرمايه و استعدادهاي انساني بهره برد؟

--------------------------