شنبه 17 مرداد 1388

تاوان نبوغ

سرمقاله اعتماد ملي شنبه17مرداد1388

مدتها بود عزم داشتم برای محمد قوچانی یادداشتی بنویسم اما با این گمان که آن را حمل بر مناسبات خویشاوندی خواهند کرد امساک ورزیدم تا اینکه نوشته های متعدد دیگران عرضه شد و اینک شائبه ای برای یادداشت من به وجود نخواهد آمد.
قوچانی دو شأن دارد: یکی نویسندگی و دوم روزنامه نگاری که د رهر دو خوش درخشیده و صاحب سبک و ابتکار بوده است. اگر یکی از این دو شآن را هم داشت برای شهرت و محبوبیت اش کافی بود. البته شهرت او با نویسندگی اش آغاز شد .در روزهای پس از دوم خرداد که یادداشت هایی می نوشت و البته خصومت هایی را نیز در جماعتی بر انگیخت وکسی گمان نمی کرد این مقالات از قلم جوانی در سن و سال او تراویده است. مرحله دوم زندگی مطبوعاتی او به عهده دار شدن مسئولیت هایی در مطبوعات باز می گردد.
در نویسندگی اش چنان خوش قلم وپرمایه می نوشت که یکی از فیلسوفان معاصر در مقاله ای قوچانی را فیلسوفی در کسوت روزنامه نگار خواند و این بخش از کامیابی های قوچانی حاصل وسعت مطالعات اوست. سال هاست که روزانه چند ساعت مطالعه جزء لایتجزای زندگی اوست و هفته ای نیست که با انبوهی از کتاب های تازه نشر در بازار به خانه نیاید و می کوشد از کتاب های تازه عقب نماند. درباب شأن مطبوعاتی اش نیزبا وجود اینکه در این سال ها برخی می کوشیدند آن را مسکوت بگذارند اما این روزها همکارانش یا علاقمندانش از نوآوری های پی در پی او در فرم و محتوای نشریاتی که بر عهده داشته است گفته اند و نوشته اند.
نخستین بار که محمد قوچانی را شناختم دراواخر1375 بود. مجله ای را با عنوان«آن روزهای خدایی» به مناسبت سالگشت انقلاب تنظیم می کردم و از ارباب قلم مقاله می گرفتم. برای دومین شماره آن که قرار بود نیمه خرداد1376 منتشر شود سفارش مقاله می دادم. آقای مهدی غنی مقاله ای درباره" امپریالیسم ستیزی" به قلم محمد قوچانی داد. نویسنده اش را نمی شناختم اما تصوری که از او درذهنم نقش بست، مرد حدودا چهل ساله ای بود که سابقه مطالعات چپ داشته و تبدیل به منتقد تفکر مارکسیستی شده است. این مقاله با ادبیات چپ به تبیین رويكرد امام خميني در مواجهه با آمريكا پرداخته بود. در آن زمان که ادبیات سنتی انقلاب جذابیتی نداشت ، این نگاه ، توجه هر خواننده ای را بر می انگیخت. این مقاله با عنوان تأثیر امام خمینی در جهان معاصر در مجله حضور خرداد1376 چاپ شد.
درباره نویسنده اش تحقیق کردم. آقای حمید انصاری که باور نمی کرد نویسنده اش جوانی کم سن و سال باشد نگران بود که صاحب قلم فردی باشد که در صورت چاپ نام او مورد حمله داروغه های مطبوعات قرار گیرد.یک روز به دفتری در دانشگاه هنر رفتم که نشریات خوش فرم و خواندنی منتشر می کرد که ظاهرش فراتراز یک نشریه دانشجویی بود. آنجا آقای غنی، محمد قوچانی را معرفی کرد. جوانی بیست ساله و بسیار نحیف و مؤدب. محمد رهبر نیز همراه او بود. پس از آن بود که آشنایی و همکاری ما آغاز شد. در روزنامه جامعه سر می زد و مجله گوناگون را که با شکل و محتوای گیرایی روی دکه می آمد برای انجام برخی کارها می آورد. آدرس دفتر نشریه را پرسیدم. برای نخستین بار بود که اصطلاح«تحریریه کیفی» را از او شنیدم. کیف دستی اش را نشان داد و گفت تحریریه ما و آدرس ما این است. دریافتم او مطالب را جمع آوری می کند و برای انجام کارهای صفحه بندی و لیتوگرافی به دفاتر مختلف می برد و به چاپخانه می سپارد. او نشان داد می توان مجله ای را در تراز یک نشریه خواندنی بدون تشریفات و دفترو دستک در آورد اما البته با صرف انرژی زیاد وفعالیت اجرایی سردبیر. در هر شماره نیز خودش مقاله ای خواندنی داشت. تا اینکه گوناگون به محاق توقیف رفت و قوچانی در روزنامه توس وخرداد و نشاط و عصر آزادگان درگیر شد که یکی پس از دیگری توقیف و متنشر می شدند. در این روزنامه ها بود که او با مقالاتش مشهور شد. یک بار دکتر خانیکی از اساتید برجسته روزنامه نگاری ایران که خود نیز ید طولایی در روزنامه نگاری داشت ، درکتابی که به محمد اهدا کرده بود از او با عنوان«نابغه مطبوعات ایران» یاد کرد. به همین دلیل می خواهم بگویم او تاکنون چندین بار تاوان این نبوغ را داده است. برخی بر او رشک برده و به گونه ای برخورد کرده اند و برخی هم در برابر قلم سنجیده از حیث حقوقی ومحاسبه گر و روشنگر او که به قول یک مقام بلند پایه «قوچانی همه حرف های خود را با واضح ترین بیان می گوید اما دم به تله نمی دهد» به نحو دیگری در مقام آزارش برآمده اند. نخستین آن در اردیبهشت 1379 بود که توقیف گسترده مطبوعات رخ داد و روزنامه نگاران زیادی بازداشت شدند او نیز روانه زندان شد. اما حکایت او از همه جالب تر بود. او در بازجويي هاي خود باید افشاء می کرد چه کسانی مقالات شان را می نویسند و به امضای محمد قوچانی به چاپ می رسانند. او مدتی را در سلول انفرادی گذراند تا این عوامل پشت پرده قوچانی را معرفی کند. در سلول انفرادی برخی پرسش های بازجویی را همراه با کاغذ به او می دادند تا پاسخ مشروح خود را بنویسد و یکی دوروز بعد تحویل بازجو بدهد. برخی از پرسش ها جنبه فکری و سیاسی داشت نه جنبه اتهامی. برای مثال نظر او را درباره جنبش دانشجویی و آینده آن پرسیده بودند. محمد نیز در اوقات تنهایی طاقت فرسای سلول برای فرار از فشار دیوار و زمانی که گویی ایستاده است هرچه بیشتر می نوشت کمتر رنج سلول را حس می کرد و دقایقی از این شرایط وامی رهید، لذا پاسخ مشروح می نوشت. هنگامی که بازجویان نوشته های او را خواندند و مشاهده کردند که در سلول و بدون مشورت و کتاب و در ایزوله کامل او مطالبی قوی تر از مقالات بیرون زندان نوشته است ایمان آوردند آنچه به نام او منتشر می شد حاصل اندیشه و قلم خود او بود. اینک آشکار می شد که او مجازات نبوغ خود را می بیند. چرا کسانی باور نمی کردند که ممکن است کسی در زمینه فیزیک و یک نفر در ریاضیت و یکی در شیمی و دیگری هم در قلم و کتابت و سیاست و مطبوعات دارای نبوغ باشد؟ گویی باور داشتند ، مامی که ساخته اند از پرورش نابغه ها عقیم است و اگر کسی هم با تلاش و نبوغ خدادی خود درخشید گویی از حکم و تقدیری که برای جوانان رقم زده اند گریخته است. محمد چندی پس از آزادی از زندان از اتهام وارده نیز تبرئه شد.
توقیف مکرر نشریاتی که او سردبیری می کرد تاوان مخاطب گیری سریع و رشد شمارگان آنها بود و آخرین بار هم بازداشتی که اکنون از مرز پنجاه روز گذشت. بازداشت به اتهام برهم زدن امنیت از طریق شرکت در تجمعات که این اتهام هیچ اساسی ندارد زیرا او گرچه به گفته همسرش اصل تشکیل اجتماعات را قانونی و حق مردم می دانست اما چنان غرق در کا رروزنامه نگاری اش بود که مجال شرکت د رهیچ تجمعی را نداشت. با توجه به شناختی که همگان از او و کارهایش دارند به نظر می آید دلیل اصلی بازداشت قوچانی ، این بار نیز نوشته های انتقادی او در چند سال اخیر بود که هیچ ایراد حقوقی نداشت اما کام جماعتی را تلخ می کرد.
قوچانی اگر در یکی از جوامع توسعه یافته می ریست، بخاطر یکی از شئون خویش یا یکی از ابتکارات روزنامه نگاری اش مدال می گرفت و مغتنم و محترم شمرده می شد اما چرا اینجا باید کیفر ببیند.