جمعه 2 فروردین 1392

استحاله واصلاح


ویژه نامه نوروزی سال92روزنامه بهار، ص 92
بهار با عنوان «اصلاحگری، استحاله گری نیست» چاپ کرده است.

«استحاله» همیشه چماقی بوده است علیه هر نوع تجدید نظرطلبی و اصلاح گری. گاه حتی آن را دسیسه ای برای براندازی نرم خوانده اند و با ایجاد ترس و حساسیت نسبت بدان راه را برای هرگونه اصلاح و نواندیشی بسته و انجماد و جمود را عین ایستادگی بر ارزش ها و مقاومت در برابر دسیسه ها جلوه داده اند و بدین ترتیب هزینه پیشرفت جامعه را که ذاتا پدیده ای سیال و پویاست بالا برده اند.اما واقعا استحاله و انقلاب و اصلاح چه تمایزی دارند؟
انقلاب زیر و زبرسازی وضع موجود است به صورتی آشکار و سریع و گاه پرهزینه. استحاله هم ریشه انحلال است و نوعی حذف و تغییر ماهوی اما تدریجی و ملایم و کم هزینه است. استحاله را غیاث اللغات به معنای طلب محال شدن و نیز از حال برگردیدن و حیله کردن، آورده است و فرهنگ لغات به معنای تغیر و دگرگونی و تحول اورده اند مانند چوبی که بر اثر سوختن، خاکستر شود. در فقه نیز استحاله به همین معنا به کار رفته و در اثر استحاله، ماهیت عین نجس یا متنجّس از نظر عرفی دگرگون شده و با تبدیل موضوع، حکم نیز عوض می‌شود مانند استحاله خمر به الکل یا وقتی سگ مرده ای در نمک زار افتاده و پس از مدتی تبدیل به نمک می شود دیگر نجس به شمار نمی اید چون قلب ماهیت داده است. در منابع فقهی استحاله را در شمار مطهرات آورده اند.
اما اصلاح بیانگر تغییر تدریجی است. یکی دیگر از تفاوت های بزرگ اصلاح با دو تحول دیگر این است که در انقلاب کنش های عاطفی برجسته اند و حضور وسیع توده بر مبنای انگیزه های مادی و فردی پر رنگ است(جنبش اصلاحات دموکراتیک،ص362-360) اما حرکت اصلاحی متکی به"حلم و صبر" است یعنی متکی به اگاهی عمیق از شرایط موجود و انگیزه های دیگرخواهانه قوی و نیز شکیبایی و بردباری است.
در بیان تفاوت اصلاح و انقلاب، فراوان سخن گفته اند. برای مثال بنگرید به کتاب "انقلاب یا اصلاح" از مارکوزه و پوپر و نیز "جنبش اصلاحات دموکراتیک در ایران"، فصل انقلاب یا اصلاح از این قلم. اما در این گفتار بارانداز سخن بر تفاوت انها است با استحاله. استحاله هم با اصلاح و هم با انقلاب اشتراکاتی دارد. از حیث نرمی و تدریجی و کم هزینه بودن، همچون اصلاح گری است اما غایت آن، انحلال وضع موجود است و از این حیث با انقلاب اشتراک دارد. از این رو انحلال طلبان را در این دسته می توان قرار داد. انحلال طلبان در عرف سیاسی امروز کسانی هستند که توان بسیج توده ای و ایجاد انقلاب ندارند اما به لطائف الحیل در پی براندازی نظام موجود هستند. اصلاح به معنای رفع فساد است نه رفع اساس. به عبارت دیگر اگر در استحاله، تغییر اساسی و ماهوی مفروض است در اصلاح، اصل بر حفظ بنیان های موجود و رفع کاستی ها و ناراستی های آن است ولو اینکه در ظاهر تغییر ماهوی به نظر آید.
اصلاح گری در جلوه های گوناگون خود حاوی همین اصل است. وقتی از اصلاح دینی سخن گفته می شود هدف از آن مفروض گرفتن اصل دین و اعتبار و حجیت متن مقدس و بازخوانی و تفسیر تازه و رفع برداشت های مخل و مضر زیست فردی و اجتماعی است. در جلوه سیاسی نیز شالوده های اصلی نظام سیاسی که قانون اساسی است حفظ شده و با تفسیر تازه ای به وضع قوانین کارامد و معقول می پردازند. اما در فرایند استحاله، دین در نهایت مبدل به پدیده دیگری می شود که در ماهیت و اساس خود با پدیده نخستین متفاوت خواهد بود. نظم سیاسی نیز به همین سیاق د.یگرگونه خواهد شد.
اصلاح دو سو دارد.«از» و «به». به بیان دیگر اصلاح متوجه به یک چیز و معطوف به امری دیگر است. اولی ناظر به «گذشته و حال» و دومی ناظر به «آینده» است. ناظر به وضع موجود و معطوف به وضع مطلوب. جهت مورد نظر اصلاح، می تواند محل خلاف و اختلاف باشد. گاه همگان بر سر تغییر وضع موجود اتفاق دارند اما اینکه به کدام سو بروند و چه چیزی را جایگزین کنند محل نزاع واقع می شود. از منظر یک فعال حقوق بشر، اصلاح دینی یعنی بازخوانی انسان مدارانه و دموکراتیک از دین و اصلاح سیاسی یعنی بازخوانی انسانگرایانه و دموکراتیک قانون اساسی، الغای قوانین مغایر و وضع قوانین موافق با آن.
حقوق بشر در محتوا انقلابی است یعنی خواستار دگرگون ساختن وضع غیر دموکراتیک و غیر انسانی و برپایی جامعه ای انسان مدار و پایبند به کرامت انسانی است اما در روش، محافظه کارانه است. در شرایط انقلابی و فضای رادیکال و خشونت، ممکن است نیروهای سیاسی متخاصم، هر یک به نوعی سود برند و حتی نیروی مغلوب با کسب مظلومیت به جلب وجاهت و هوادار و نفوذ بیشتر دست یابد اما جریان حقوق بشر در هر صورت بازنده است زیرا عرصه بر ترویح و پیشرفت حقوق بشر تنگ می شود. آموزه های حقوق بشری در شرایط عادی، بهتر رشد و بسط می یابند. برای مثال در شرایط جنگی، اعتنایی به مقررات حقوق بشر دوستانه نمی شود و کنش های دفاعی،عاطفی و انتقام گیرانه چنان نیرومند است که جایی برای اعتنا به موازین حقوق بشر دوستانه نمی گذارد. برای کسی که جلوی چشمش همرزمش به خون غلطیده و یا خانواده و کاشانه اش نابود شده اند سخن گفتن از موازین حقوق بشر دوستانه را همچون زمزمه نابهنگام کشیش در گوش قربانی می داند.
در شرایط عادی می توان به آسانی از حقوق زندانیان و قربانیان سخن گفت اما در وضعیت بحرانی همان حرف هایی که در شرایط عادی گفته می شد ناممکن می گردد. همچنین حقوق بشر از طریق روش تعامل، بخت تاثیر گذاری دارد اما با روش تقابل و مخاصمه نمی تواند تاثیری بگذارد. این موضوع البته تابع قاعده کلی تر و فراگیرتری است که طبق آن، مدارا و تساهل کلید اثرگذاری و نفوذ است. رمز پیشرفت اسلام و مسیحیت و برعکس عقب نشینی آنها و قبض و بسط قلمرو جغرافیایی شان در طول تاریخ در میزان کاربرد مدارا و خشونت بوده است. زرین کوب در کتاب کارنامه اسلام رمز پیشرفت سریع اسلام در آغاز را مدارا و تسامح و عامل رکود آن را فوران تعصب در دوره غزنویان می داند. راز توسعه نیافتگی جغرافیایی یهودیت نیز در عدم تسامح آن بوده است.
اما هر سکه ای دو رو دارد. در بحث ما نیز یک سوی آن بستگی به انتخاب نیروهای فعال جامعه(عرصه عمومی) و سوی دیگرش بستگی به انتخاب عرصه سیاسی دارد. معضل اصلی اینجاست که مروری بر تجربه نظام های سیاسی ناپایدار در تاریخ معاصر نشان می دهد که در ساخت های توتالیتر و استبدادی،« قدرت» حجابی می شود بر فهم درست امور و پرده ساتری بر چشم و عقل ارباب قدرت که هر آنچه دیگران می بینند آنها هم می بینند اما مصادره به مطلوب می کنند و در نتیجه، تفاوتی میان رویکردهای مختلف نمی نهند و انحلال طلبی و اصلاح طلبی و انقلابیگری را با یک چوب می رانند و ساختار سیاسی را دچار انجماد ، وادی خشونت را هموار و کنش های عاطفی و انتقامجویانه را فربه ساخته و خود را در سیکل انحطاط می افکنند و هزینه های گرانی را بر جامعه و خود تحمیل می سازند در حالی که در روش مدارا و اصلاح و در رعایت حقوق بشر ، همگان سود می برند و دولت و جامعه مدنی قدرتمند می شوند.