سه شنبه 3 دی 1392

تقدم آزادگی بر آزادیخواهی


وجوهی از شخصیت اخلاقی آیت الله منتظری
(به مناسبت چهارمین سالگرد درگذشت فقیه عالیقدر)
مهرنامه، شماره32، آذرماه1392 ص195-194

موضوع این گفتار اخلاق نظری نیست و درباره اخلاق عملی سخن می گویم. یکی از مسائل زندگی بزرگان این است که تداخل یا پوشیدگی در برخی جنبه های شخصیتی شان رخ می دهد. برای مثال بعد سیاسی و ضد استبدادی شخصیت آیت الله منتظری موجب استتار بعد اخلاقی ایشان شده است. گرچه فقاهتش چنان نیرومند بود که در اوج جلوه گری سیاسی اش تحت الشعاع قرار نگرفت اما بعد اخلاقی او کمتر دیده و درک شد در حالی که آبشخور کنش سیاسی او اخلاق و شخصیت اخلاقی اش بود. بطور کلی می توان گفت رابطه نزدیکی میان مواضع سیاسی افراد و خصوصیات اخلاقی آنها وجود دارد. کسی که در خانه شخصیت مستبد و خودرأی و اقتدارگرا دارد نمی تواند در جامعه فردی دموکرات باشد. ممکن است شخصی در خانه مستبد بوده و به مشاوره و نقدپذیری عادت نداشته باشد ولی در جامعه از نظر تئوریک دموکرات و مدافع آرای دموکراتیک باشد اما شخصیت و منش او مستبدانه خواهد بود. رفتار هر فرد در محیط خانه، اخلاق واقعی او را نشان می دهد نه بیان و ظاهر وی در جامعه.
با التفات به اینکه اخلاق و خصائل فرد در رفتار سیاسی وی دخالت دارد، می توان گفت شخصیت آزاده آیت الله منتظری نیز ریشه در شخصیت اخلاقی او دارد که در تراکم حوادث سیاسی پیرامون او کمتر دیده شده است. اخلاق، برخلاف تصور برخی که گمان می کنند یک امر فردی است و با معنویات سروکار دارد و مستقل از زندگی مادی و اجتماعی است، در تمام شئون زندگی اجتماعی و مادی ما جریان دارد. در روابط کاری و خانوادگی و اداری و اجتماعی و...
آیت الله منتظری در بسیاری از سخنرانی های خویش، حدیث "خیرالناس من اَنفع للناس" خوانده و تشریح می کردند. اگر در غرب چنین کلامی از مسیح(ع) روایت می شد(که مشابه آن گفته شده است) به پشتوانه ای برای برساختن نهادهای مدنی تبدیل می شد زیرا نهاد مدنی یعنی اینکه ما "انفع للناس" باشیم.
بسیارند موضوعات اخلاقی که ابعاد عمومی و عملی دارند. نمونه دیگر بحث بخشش است. بخشش یک امر اخلاقی و فردی و معنوی نیست بلکه در عین اخلاقی بودن یک مسئله مهم اجتماعی است. ترویج بخشش فقط بیان گزاره ای توصیه ای و اخلاقی برای فرد نیست بلکه عامل تحول ساختار اجتماعی و حقوقی است. تجربه فعالیت های مدنی نگارنده در زمینه حق حیات و جلب رضایت اولیای در سالیان اخیر او را به واقعیت تلخی رهنمون گردید و نشان داد «تار»و «پودِ» فرهنگ و اخلاق و رفتار ما با خشونت و قساوت بافته و سرشته شده است. هنگامی که ما از روحیه گذشت و بخشش محروم می شویم در خانه دچار کشمکش دائمی هستیم و در جامعه هم پیوسته شاهد صحنه های منازعاتی که به قتل و جراحت و عصبیت منجر می شود. روزی نیست که در صفحات روزنامه ها اخباری از این حوادث مشاهده نکنیم که اینها فقط نمونه های خروارند. همه اینها ناشی از فقدان روحیه گذشت و بخشش است.
دو چیز اخلاق را در جامعه ما به محاق بُرده است. نخست جریان چپ و مارکسیستی که در سال های اول انقلاب نفوذی داشت و می گفت اقتصاد زیربنا و اخلاق روبناست. شریعتی در مقام نقد افراط و تفریط می گفت خدایا به مارکسیست های ما بفهمان اقتصاد زیر بنا نیست و به مذهبیون ما بفهمان اقتصاد اصل است. من اما می گویم در وضع بی سامانی، "اقتصاد" اصل است و به قول پیامبراسلام هرجا فقر بیاید ایمان از در دیگر خارج می شود. این سخن را دلیل بر زیربنا بودن اقتصاد نمی توان گرفت بلکه سخنی است که در جامعه نابهنجار مصداق می یابد اما در جامعه سالم و بهنجار که تعادل وجود دارد اخلاق نقش اساسی و زیر بنایی در جامعه ایفاء می کند.
در برابر مارکسیست ها کسان دیگری در مواجهه وارونه، از زیربنا بودن اخلاق دفاع می کردند ولی در عمل نشان دادند بی اخلاقی به نام اخلاق و به نام دین، ستم و استکبار ورزیدن به نام دین و اخلاق سرانجام اخلاق را حتی از روبنا بودن نیز ساقط می کند و جایی برای آن نمی گذارد و حتی ظواهر هم رعایت نمی شوند. رعایت حقوق شهروندان، اجازه انتقاد داشتن و بدون تکلف و لکنت زبان(غیرمتعتع) سخن گفتن نیز بخشی از اخلاق است.یقول فی غیر موطن: لَنْ تُقَدَّسَ اُمَّةٌ لایُؤْخَذُ لِلضَّعیفِ فیها حَقُّهُ مِنَ الْقَویِّ غَیْرَ مُتَعْتِـعٍ.
آیت الله منتظری در دهه سوم انقلاب بیش از همیشه متوجه خلاء اخلاق در عرصه سیاسی و مدنی شد و هم در حوزه اخلاق نظری هم درحوزه اخلاق عملی کوشش هایی را بعمل آورد. وضعیت اخلاقی در جامعه چنان شده بود که کارشناسان در مطبوعات از فروپاشی اخلاقی سخن می گفتند و در میان برخی کارگزاران قدرت به جایی رسید که یکی از محورهای تبلیغات انتخاباتی در سال88 و 92 نفی دروغ گویی به شهروندان بود.
واقعيت اين است كه امروزه در اذهان عمومی از دين بيشتر یک تصوير فقهي وجود دارد و گويي دين مساوي است با فقه و احكام شرعي. اما از دير زمان، علماي اسلامي‌دين را شامل سه بخش اعتقادات و اخلاق و احكام مي‌دانستند. احكام يا فقه در واقع فرع بر اعتقادات و اخلاق روبناي آنها بود زيرا تا عقايد و معارف كه جنبه تحقيقي دارند و تقليد در آنها حرام است براي افراد محرز نشده باشد سپس اخلاق نيكويي بر اساس آن شكل نگيرد سخن گفتن از احكام عملي بيهوده است. به روايتي در جامعه شرك آلود يعني جامعه‌اي كه انسان‌ها بيش از حد بر همديگر تسلط و تجاوز دارند و انسان‌هاي صاحب قدرت و بي‌قدرت از همديگر مي‌ترسند و كرامت انساني پايمال مي‌شود و جامعه، نابهنجار و آنوميك است، رفتارهايش نيز نابهنجار است و نمي‌توان انتظار تحقق احكام شرعي را در آن داشت. بگذريم كه در حوزه احكام نيز دچار وارونگي فقه از ابتناي بر حقوق انسان شديم. در متون قديمي‌ نيز اين سه بخش(اعتقادات- اخلاق-احكام) وجود داشتند و نخستين رساله‌هاي عمليه هم از آن دور نيفتاده بودند اما چنانكه در مقدمه كتاب اسلام دين فطرت به قلم عالم وارسته ایت الله منتظری آمده است:« از گذشته‌هاي دور تاليفات در سه بخش عقايد، اخلاق و احكام انجام مي‎گرفت؛ تا جايي كه روز به روز بر حجم مسائل و موضوعات افزوده شد و پرسش‌هاي فقهي در بخش احكام، حجم رساله‌هاي عملي را سنگين‌تر كرد. اين شيوه موجب شد كه عامه مردم كمتر بتوانند از اين رساله‌ها استفاده كنند و كمتر با اصول عقايد و معارف و اخلاق آشنايي يابند.(ص29-30) رساله‌هاي عمليه كم كم تبديل به متن اصلي شدند كه در هر خانه‌اي همراه با قرآن و نهج‌البلاغه كه براي تيمن و تبرك ونگهداري مي‌شد يك رساله عمليه هم وجود داشت ولي خبري از كتاب و تعليم در زمينه اعتقادات و اخلاق نبود. درواقع رساله به عنوان خلاصه‌اي از دين شناخته شد.محتواي آنها هم در برگيرنده احكام فراواني بودند كه بسياري از آنها مبتلا به مردم و جزو مسائل روزمره نبود و بعضا حكم شرعي احتمالات بعيده را بازگو مي‌كرد يا اينكه اساسا برخي از آنها در تمام عمر يك انسان هيچوقت مورد ابتلا واقع نمي‌شد و برخي احكام هم متعلق به دوراني بود كه ديگر مساله آن رخ نمي‌داد كه نيازي به حكم شرعي اش باشد. آيت‌الله منتظري اين مخروط وارونه شده را بر قاعده نشاند و در کتاب"اسلام دین فطرت"،ضمن اينكه رساله سنتي خود را داشت رساله نويني را تدوين كرد كه در آن به شيوه سنتي ابتدا به بيان اعتقادات اسلامي ‌به زبان روز پرداخت سپس به بيان اخلاق و در گام سوم به بيان احكام پرداخت و احكام عملي غير ضروري و تخصصي را از رساله پالود و به آنچه بيشتر مورد ابتلاست، پرداخت.
علاوه بر این سلسله درس هایی درباره اخلاق را شروع کرد که گرچه در جمع اندکی بود اما با هدف انتشار ارائه می شد و تحت عنوان: "فرازو فرود نفس" منتشر شده است. دوره زمانی ای که مرحوم آیت الله منتظری جامع السعادات را تدریس می کردند زمانی معنی دار و مهم بود. 1- دوره عزلت بود و کناره گیری از قدرت 2- دوره ای بود که مشاهده سقوط اخلاقی در حوزه سیاست و جامعه و خلاء عظیم اخلاقی پدید آمده زنگ هشدار را در گوش صاحبان خرد به صدا درآورده بود و او چون عالمی که طبیب وار در پی بیمارش می رود تا او را درمان کند برآن شد که درس اخلاقی را که غایب یا کم فروغ شده بود بیاغازد. گرچه همانسان که آیت الله منتظری نیز گفته اند«در گذشته ها رسم بر این بود که اولین علمی که فرا می گرفتند، علم اخلاق بود و در تدریس و یادگیری آن مبالغه می کردند و اعتقاد داشتند تا انسان ملکات اخلاقی را فرا نگیرد نباید سراغ علوم دیگر برود تا مبادا از آنها سوء استفاده کند»(ص119) اما منحنی گرایش به مباحث اخلاقی در سه دهه پس از انقلاب فراز و فرود بسیاری داشته است و امروز اگر کسی از اخلاق سخن بگوید شاید بشنود که"ای بی خبر، تو کجا و مردم و مسائل امروز آنها کجا". توجه به موضوع اخلاق، نوعی عقب ماندگی و تکرار نصیحت های کلیشه ای صدا و سیما و رسانه های دولتی و رسمی تلقی می شود که فقط برای مردم گفته اند اما نشانه ای از آن در عرصه سیاسی ندیده و دلزده شده اند.
از نظر عملی نیز آیت الله منتظری اخلاق را ویترین ریا و یک کار نمایشی و عوامفریبی نمی دانست مانند کسانی که از اخلاق می گویند و چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند بلکه او در خلوت و جلوت پایبند به اخلاق بود.
ممنوعیت غیبت یکی از احکام اخلاقی است. چه غیبت کردن نوعی محاکمه غیابی و اتهام غیابی است بدون اینکه حق دفاع به متهم داده شود. این رذیلت می تواند پایه های اعتماد را میان خوشان و دوستان و شهروندان سست کند. در عین حال غیبت زمامداران ممنوع نیست و اصولا غیبت به شمار نمی آید زیرا کسی که سخن و رای و تصمیم و عمل او کمترین تاثیری در زندگی ما داشته باشد نقد و خرده گیری اش مصداق غیبت نیست چنانکه امیرالمومنین می گوید:" وَ أما حَقّی عَلَیکُم فَالوَفاء بالبَیعه و النَّصیحَه فِی المَشهدِ و المغیب "(نهج البلاغه خطبه34) و حق من بر شما این است که به بیعت تان با من وفا کنید و مرا در حضور و غیابم نصیحت کنید. نصیحت و خیرخواهی و نقد در غیاب امام غیبت به شمار نیامده است. با اینحال هربار ما با آیت الله منتظری گفتگو می کردیم به محض اینکه سخنی شبهه غیبت پیدا می کرد مؤدبانه سخن را قطع و با طرح مسئله ای موضوع صحبت را عوض می کردند. واقعا آنچه گفته می شد غیبت نبود اما صرف شبهه کافی بود برای تغییر موضوع بحث.
تملق گریزی از دیگر ویژگی های اخلاقی وی بود. تملق گریزی کار آسانی نیست. انسان از تعریف و تمجید خشنود می شود و حب به متملق پیدا می کند و از منتقد دوری می گزیند اما ایشان و اینکه افراد را بخاطر نقد کردن بیشتر بها می دادند. پس از درگذشت شیخ جعفر محمودی که از نزدیکان ایشان بود مکاتباتش با آ؛یت الله منتظری و انتقدات گزنده و تند او را به ایشان مطالعه کردم و برایم باور کردنی نبود که او علیرغم این نامه ها و نوشته ها حکم مسئولیت از آیت الله منتظری دریافت کرد. تجربه شخصی ام نیز مؤید همین سلوک بود.در سال 1365 آیت الله منتظری سخنرانی در جمع صدها تن از مردمی که به دیدارشان شتافته بودند ایراد کردند. روز پس از آن در دیداری خصوصی تر از افراد حاضر در جمع محدود ارزیابی شان را درباره سخنرانی خود جویا شدند. شیخی به ستایش پرداخت و نکاتی بر زبان جاری کرد که معلوم بود اساسا سخنرانی را نخوانده و نشنیده است. برای رعایت ادب به ایشان گفتم اما من نظر دیگری دارم و آن را مکتوبا تقدیم ایشان کردم. ایشان گته بودند سیاست استعمار سیاست "فَرِق تَسُد" و تفرقه بینداز و حکومت کن بود و بر این اساس تفرقه را نفی می کردند. در پاسخ نوشتم این سخن درست اما متعلق به ظرف زمانی دوره قاجاریه است و شما درک کهنه از سیاست استعمار دارید. اکنون استعمار از طریق حاکیت دلار بر بازارهای جهانی و مکانیسم های اقتصادی و روش های پیشرفته تری سلطه بر جوامع دیگر را اعمال می کند. بعد از ارائه این نامه تحاشی می کردم و هنگام دیدار در فاصله ای که کمتر در دیدرس ایشان باس قرار می گرفتم و بیم داشتم با بی اعتنایی روبرو شوم زیرا چند تجربه تلخ داشتم که برخی از صاحب منصبان با وجود رابطه دوستی که داشتیم صرفا بخاطر انتقادی برآشفته شده و رشته دوستی شان را منقطع و یا به دشمنی مبدل کرده بودند و در آن سنسن جوانی از تکرار آن و انزواجویی هراس داشتم. با کمال تعجب با رفتاری تشویق آمیز مواجه شدم و گفتند از این مطالب بیشتر بنویس. در همان ایام حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمود دعایی به دیدار ایشان آمده بود. آیت الله منتظری برای تشویق بیشتر به آقای دعایی گفتند آقای باقی خوش فکر و خوش قلم است از او بیشتر استفاده کنید. آقای دعایی هم پاسخ دادند همین الان سلسله مقالاتی را داریم در روزنامه اطلاعات از ایشان چاپ می کنیم. پس از این حادثه شیفتگی ام به استاد بسی افزون شد و از بیان انتقاد احساس امنیت می کردم و برعکس گمان می کردم ستایش موجب دور شدن ا زاو خواهد شد.
اهمیت تملق گریزی به ویژه در امر کشورداری بسیار مهم است زیرا راه را برای حضور منتقدان و ابراز نظرشان نزد مسئولان هموار می کند و رهبران را از بیگانه شدن با آنچه در لایه های زیرین جامعه رخ می دهد مصون می دارد و دلسوزان را مجال عرض اندام می دهد. اما تملق و حمایت از چاپلوسان نه فقط یک مسئله اخلاقی و در شمار رذایل است که از نظر امنیتی و سیاسی نیز یک تهدید بزرگ امنیتی است زیرا بستر امنی برای رشد و ایمنی و حاشیه امن پیدا کردن جاسوسان درست می کند. امام علی به همین دلیل ب مالک حاکم مصر می گوید وقت خود ر به مردم بده و پاسدارانت را دور کن تا انها بتوانند بدون لکنت زبان سخن بگویند وترشرویی شان را تحمل کن و چاپلوسان را دور کن. " اِحْتَمِلِ اَلْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ اَلْعِیَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ اَلضِّیقَ وَ اَلْأَنَفَ".
مهم ترین ویژگی آیت الله منتظری آزادگی است. اگر می گفتم آزادیخواهی باید این ویژگی را در بیان افکار و فلسفه سیاسی وی ذکر می کردم و اگر می گفتم آزادمنشی باید در زمره خصوصیات اخلاقی شان می آوردم. آزادگی فراتر از آزادیخواهی است. ممکن است کسی مدافع دموکراسی باشد اما دموکرات نباشد.
آزادگی از سه بستر برمی خیزد. از تربیت و آگاهی و نحوه معاش. کسی که با مطالعه و کسب آگاهی به عقیده آزادیخواهی رسیده باشد در مقام تئوری،«آزادی خواه» است اما معلوم نیست در مقام عمل و در زندگی خصوصی و اجتماعی اش هم چنین باشد. این سخن درست است که آزادی از آگاهی بر می خیزد اما آزادگی فقط نیازمند آگاهی نیست نیازمند منابع دیگری هم هست. خاستگاه سوم یعنی اینکه آزادی از معاش مستقل از حکومت به دست می آید. کسی که بند نافش به خان و خاقان وصل باشد نمی تواند به آزادی برسد. برخی از کسانی که به وظیفه شرعی امر به معروف و نهی از منکر خود عمل نمی کنند به دلیل تمتعاتی است که از خان و خاقان می رسد و به نوعی خریده شده اند.فقها فتوا می دهند که امر به معروف و نهی از منکر واجب است مگر در جایی که خوف جان برود اما علما از این حکم نیز استثنا شده اند و خوف جان داشتن هم رافع تکلیف انها در امر به معروف و نهی از منکر نیست(نک:فتاوای فاضل لنکرانی درباره امر به معروف و نهی از منکر در رساله عملیه) برخی هم ممکن است منتقد حکومت باشند اما از بیم آنکه با انجام وظیفه شرعی شان ممکن است جماعتی که به خودسرها و به گمان من خیره سر موسوم شده اند جلوی دفترشان بیایند و شعار "مرگ بر" سربدهند و همین باعث حساسیت و ترس دیگران شود و آمار وجوهات دهندگان کاهش یابد. اما آیت الله منتظری نه وصل به کُر بود و وجوه نفتی به بیت اش سرازیر می شد و نه چشم طمع به دست متدینان داشت. برای او در راه انجام وظیفه و امر به معروف و نهی از منکر فرقی نمی کرد که بگویند آیت الله العظمی منتظری یا مرگ بر منتظری. همین بود که او را عزیز کرد و پس از بیست سال بایکوت خبری و تصویری وقتی از دنیا رفت انگار سیل جمعیتی از زمین جوشید و پیکرش را تشییع کرد. ... امام حسین هم قربانی و شهید راه امر به معروف و نهی از منکر شد اما نه نهی از منکر افراد عادی و کوچه و خیابان بلکه نهی از منکر حکومت و امام حسین نشان داد که حکم الهی امر به معروف و نهی از منکر در درجه اول نسبت به حکومت و زمامداران است چنانکه در اصل هشتم قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز این حکم را وظیفه دولت نسبت به مردم و وظیفه مردم نسبت به دولت خواتده است. اما تقلیل امر به معروف و نهی از منکر به گشت ارشاد آدرس عوضی به مردم می دهد و موضوع این دستور را تحریف می کند.
بنابراین وابستگی دوگونه است.بیرونی و درونی. وابستگی مستقیم و یا وابستگی اخلاقی و ذهنی. دسته دوم کسانی هستند که پولی و یا امتیاز و رابطه و فرصت های پولسازی... به آنها داده نمی شود اما وابستگی اخلاقی و ذهنی به دنیا دارند.
وابستگی نوع اول سیاستی است که فقط افراد خاص را هدف نمی گیرد بلکه توده را هم هدف می گیرد. در دوره دولت مهم و دهم با نظام پرداخت یارانه نقدی و تبدیل کردن همه ملت به جیره خور دولت ریشه آزادی را و بدتر از همه ریشه آزادگی را می زدند زیرا تعهدی به آزادی نداشتند. برخی اشخاص چون این نتیجه و شاید هدف را می دانستند از ابتدا برای یارانه گرفتن نیز ثبت نام نکردند. سیاست جیره خور کردن ملت روش خطرناکی بود که این کشور را قرن ها به عقب می راند و متکی به پول بادآورده نفت بود و با از دست دادن این منبع بادآورده در اثرتحریم ها نتوانستند این روش خطرناک را ادامه دهند.
وابستگی نوع دوم درونی است و خطرناک تر است زیرا زبان انسان را کوتاه می کند و او را از درون کنترل می کند نه از بیرون و با دادن یا ندادن امتیاز و با گماشتن امنیه و خفیه و محتسب و مراقب بلکه چنین شخصی با مسلط کردن یک مامور در درون خود دیگر نیازی به کنترل بیرونی ندارد و آزادگی را ار انسان سلب می کند.