یکشنبه 29 آذر 1394

فقيه‌ انسان‌گرا

انديشه فقهی آيت‌ الله منتظري در گفتگو با عماد‌الدين باقي

روزنامه شرق، شماره 2474 یکشنبه29 آذر1394 ص1و6
مازیار خسروی - نزهت امیرآبادیان: شش سال پیش در چنین روزی آیت الله حسینعلی منتظری در 87 سالگی درگذشت و روز بعد در حرم حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد. آیت الله منتظری یکی از چهره های برجسته حوزه علمیه به شمار می رود و پیش از انقلاب اسلامی سال 57 سال های بسیاری را به دلیل مبارزه با حکومت سلطنتی در زندان و تبعید سپری کرد. سیاست اما، این تنها وجه بارز شخصیت او نبود و ایت الله پیش و پس از آن به عنوان فقیهی صاحب سبک شناخته می شود. در سالگرد درگذشت ایشان با عمادالدین باقی که به تازگی کتاب فلسفه سیاسی اجتماعی آیتالله منتظری را روانه بازار نشر کرده است به گفتگو نشستیم.
- ریشه فکری آیت الله منتظری چیست؟ در واقع نحله فکری ایشان در فقه از چه کسانی آغاز می شود و ایشان نماینده چه سنت فقهی هستند؟
ریشه های فکری آیت الله منتظری را مانند هر متفکر دیگری باید در دو چیز جستجو کرد: «نحوه زیست» و «آموزش». انسان هایی مختلفی هستند که تحت آموزش واحدی بوده اند اما شخصيت آنها با هم متفاوت است زیرا غیر از آموزش و یا وراثت، نحوه زیست آنها نیز متفاوت بوده است. زیست و آموزش در پیوند با هم نقش تعیین کننده ای دارند و حتی می توانند عوامل ژنتیک را تحت تاثیر قرار دهند.
در زندگی آیت الله منتظری اینکه ایشان کشاورز زاده بود و پدرش ضمن اینکه فردی بوده که درس معارف، ادبیات و تفسیر می گفته کشاورزی هم می کرده است و ایت الله منتظری در کودکی و نوجوانی در کلاس درس این پدرشرکت می کرده، و خودش نیز همزمان کار می کرده است. چنین شخصی بعد ها زندان هم رفته و در زندان با افرادی با گرایش ها و عقاید مختلف همسفره بوده و زندگی کرده است. همه اين‌ها در تلقی و نگاه او به دگراندیشان موثر بوده و نگاهش را در مقایسه با کسی که این شرایط زیست را نداشته متفاوت می کند.
از جنبه آموزش نیز ایشان را باید بیشتر از همه متعلق به مکتب اصفهان و قم دانست. مکاتب مختلف حوزوی مانند مکتب نجف، مکتب قم، مکتب مشهد و مکتب تهران در عین اشتراکات، تفاوت هایی با هم دارند. مثلا در حوزه خراسان ضدیت با فلسفه بیشتر بود، نه اینکه کل حوزه ضد فلسفه باشد، آدم‌هایی مثل سید جلال آشتیانی هم در حوزه مشهد داشتیم که فیلسوف بزرگی بود. اما جوغالب و فضای آموزشی مسلط در خراسان با فلسفه نامهربان بوده است. اگر اصفهان را از دوران صفویه به بعد مرور کنیم، می بینیم که در حوزه اصفهان فقه و فلسفه دوشادوش هم آموزش داده می شد. علاوه بر این یکی از ویژگی های بارز مکتب اصفهان حضور نهج البلاغه است. حاج آقارحیم ارباب از اساتید برجسته حوزه اصفهان بودند که هم فقه می گفتند هم نهج البلاغه تدریس می کردند. آیت الله منتظری از شاگردان ایشان بودند، مرحوم آیت الله غروی هم از شاگردان حاج آقارحیم ارباب بودند. آقای منتظری در مقطعی در منبرهای آیت الله غروی نیز شرکت می کردند. اقای مطهری در کتاب سیری در نهج البلاغه اشاره می کند که ایشان از قم به اصفهان می رفته تا در کلاس های نهج البلاغه حاج آقارحیم ارباب شرکت کند و این نشان می دهد که درسهای نهج البلاغه آیت الله مطهری متاثر از حاج اقا رحیم ارباب است. معمولا هم در میان فقها و بزرگان، کسانی که با نهج البلاغه مانوس بودند نگاه متفاوتی داشتند. نگاه این افراد حقوقی تر، رئالیستی تر، سیاسی تر، انسانی تر و بطور نسبی مساعدتر برای تحول پذیری و نوگرایی بوده است. حرفم را با ذكر يك مثال روشن‌ تر مي‌كنم. محمد عبده و سید قطب هر دو از شاگردان سید جمال الدین اسد آبادی بودند. در حال حاضر جریان های بنیاد گرا و سلفی، مرحوم سید قطب را بسیار می ستایند، اما در مورد عبده اینگونه نیست. آنچه که باعث می شود محمد عبده با سید قطب تفاوت داشته باشد، نهج البلاغه است. محمد عبده در ترجمه و شرحی که بر نهج البلاغه نوشته می گوید من به واسطه سید جمال از وجود نهج البلاغه آگاه شدم و توضیح می دهد که هنگامی که نهج البلاغه را می خواند چگونه افکارش دگرگون شد. مقایسه سید قطب و محمد عبده نشان دهنده تاثیر نهج البلاغه بر کسانی است که با آن انس داشتند. نتیجتا فکر می کنم اگر بخواهیم ریشه های فکری ایت الله منتظری را توضیح دهیم مقوله زیست و آموزش را باید توامان در نظر بگیریم.
نکته دیگری که در این رابطه مهم است این است که به دلیل گفته ها ونوشته های آیت الله منتظری که بارها امام خمینی را به عنوان استاد خودشان معرفی می کردند به گونه ای این مساله مطرح شده و جا افتاده که آیت الله منتظری دست پرورده آیت الله خمینی است طوری که خود امام هم در نامه ای می نویسد: من با دلی خونین حاصل عمر خود را کنار گذاشته ام. این تعابیر به نظر من بیشتر تحت تاثیر علاقه طرفین به هم بوده است نه برخاسته از واقعیت. آیت الله منتظری بیش از آنکه شاگرد آیت الله خمینی باشد شاگرد آیت الله بروجردی بوده است. ایشان در درس خارج و در دیدارها و ملاقات هایی که داشتند به کرات نکته ها و خاطراتی را از آیت الله بروجردی نقل می کردند. علاوه بر این آیت الله منتظری تقریرات درس آیت الله خمینی ندارند اما کتاب «نهایه الاصول» تقریرات درس های آیت الله بروجردی توسط آیت الله منتظری است و یا کتاب «البدر الظاهر» و همچنینن کتابدیگری که اخیرا هم توسط ارشاد مجوز گرفته و چاپ شده به اسم «الاجاره و الغصب و الوصیه» هم تقریرات درس های آیت الله بروجردی توسط ایت الله منتظری است این تقریرات نشان می دهد که اقای منتظری شاگرد آیت الله بروجردی بوده و شخصیت آقای بروجردی روی ایشان تاثیر زیادی داشته است. مثلا آقای بروجردی با رادیکالیسم و تند روی مخالف بوده است، اقای بروجردی بسیار اهل تسامح بودند و سعی می کردند در مسائلی اغماض کنند این خصوصیات در مشرب آقای منتظری هم هست.

- اما آیت الله بروجردی نماد فقاهت غیر سیاسی در حوزه هستند و چهره ای کاملا غیر سیاسی دارند از آن سو ایت الله منتظری سیاستی بارز در اندیشه خود دارند؟
آقای بروجردی مانند امام یا آیت الله منتظری به عنوان یک مرجع سیاسی شناخته نمی شد اما تمام آنچه در مورد ایشان گفته و نوشته شده نشان می دهد که ایشان یک مرجع باهوش و سیاسی بوده است. مثلا ایشان برای این موضوع که چرا با شاه مبارزه نمی کند برای اطرافیان خود دلیل می آورد و می گوید ما اگر بخواهیم حکومت شاه را سرنگون کنیم مملکت را به دست توده ای ها داده‌ايم. یا می گوید اگر ما شاه را سرنگون کنیم چه کسی را جای او بگذاریم؟ اداره مملکت نیاز به مدیر و کادر متخصص دارد. این نشان می دهد که حتی با وجود اینکه ایشان ظاهرا غیر سیاسی بوده اما دلایل سیاسی برای کنش های خود داشته است. مثلا در حوزه ای که می‌گفتند زبان انگلیسی زبان کفار است و تعلیم آن را حرام می دانستند آقای بروجردی الزام می کردند که باید زبان انگلیسی یاد بگیرید، برای اینکه شما باید با دنیا قدرت تعامل پیدا کنید. اگر بخواهیم شخصیت روحانی و غیر سیاسی معرفی کنیم افراد دیگری را باید نام برد. ما چهره ای مانند مرحوم شیخ عباس قمی داریم که به طور کامل شخصیتی غیر سیاسی است آنقدر غیر سیاسی که هیچ عنایتی به اتفاقاتی که پیرامونش می گذرد ندارد اما آقای بروجردی اینگونه نبوده ایشان آدم هوشمندی بوده که تشخیص داده بود که زمان مبارزه نیست در واقع نگاه به آینده و دور اندیشی داشته است.
اما اینکه چرا آیت الله منتظری در پی آیت الله خمینی می رود باید به تصور ایشان در آن روزگار مراجعه کرد. در آن زمان، کسی مانند آقای منتظری فکر می کرد تا زمانی که آیت الله بروجردی هست مرجع مقتدرتری وجود دارد که حتی شاه هم از او حساب می برد، اما بعد از آيت‌الله بروجردی چه کسی این نقش را ایفا می کند؟ ایشان وقتی گزینه های مطرح را می بیند آیت الله خمینی را شخصی آگاه، شجاع، و صاحب نظر سیاسی می بیند. این تصوری بود که از آقای خمینی داشت لذا برای آلترناتیو سازی ایشان و آقای مطهری به سراغ او رفتند. کسی که در حوزه به عنوان استاد عرفان و اخلاق شناخته می شد را ترغیب می کنند به تدریس فقه. ایشان در خاطراتش اشاره می کند که آیت الله خمینی می گویند کسی ایشان را به عنوان فقه نمی شناسد و در درس شرکت نمی کند آقای منتظری می گویند من شرکت می کنم و با آقای مطهری ابتدا درس آیت الله خمینی با 5-6 نفر شروع می شود و به 10-12 نفر می رسد. این در حالی بود که خود آقای منتظری از اساتید جوان و شناخته شده بوده است. برای تثیبت درس امام در آن شرکت می کنند و بعد از درس آقای منتظری و مطهری و آقای خمینی با هم به درس آقای بروجردی می روند. در کتاب خاطرات آیت الله امینی که مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده در صفحه 87 نوشته است «یکی از اساتید درس خارج من روح الله خمینی بود که با راهنمایی و تشویق آقای منتظری در این درس شرکت کردم. امینی می نویسد که عده ای از طلاب با درس ایشان مخالف بودند و سم پاشی می کردند زیرا امام مشهور به فلسفه و عرفان بود و این دو علم در آن زمان منفور بود و احتمال نمی دادند که یک متخصص در عرفان و فلسفه در فقه و اصول نیز تخصص داشته باشد. او می نویسد خودم از برخی مخالفان شنیدم که می گفتند مطهری و منتظری در فقه و اصول بهتر از حاج آقا روح الله هستند، نمی دانم با چه هدفی در درس او شرکت می کنند». این جایگاه علمی و اخلاقی اقای منتظری را نشان می دهد بعضی هستند که وقتی به حدی می رسند دیگر خدا را بنده نیستند. اما کسانی مانند آیت الله منتظری چون آرمانی زندگی می کردند می گفتند که ما باید به فکر آینده مملکت و حوزه باشیم بنابر این پای درس اقای خمینی می رفتند تا ایشان را تثبیت کنند. مرحوم حاج احمد آقا در کتاب رنجنامه که علیه ایت الله منتظری منتشر کرده است در همان اوایل کتاب خطاب به آقای منتظری نوشته اند که شما سهم بزرگی در تثبیت مرجعیت امام داشتید و منظورشان همین نوع اقدامات بوده و البته بعدها هم در جریان قیام سال 42و 43 و صدور بیانیه برای اعلام مرجعیت امام نفش اصلی را داشتند. اقای امینی هم به این نکات اشاره می کند.

- آیت الله منتظری از فقه به حقوق بشر رسیدند چطور این اتفاق افتاده است. در فقه سنتي، حق مختص مومنین است اما آیت الله منتظری به اینجا می رسد که «بشر به ما هو بشر» دارای حقوق است صرف نظر از اینکه مومن باشد یا نباشد؟ این تحول مهمی است اما چطور از آن نظریه سنتی به این فتوای تازه رسیده اند؟
ببینید این اتفاق در فرایندی تدریجی رخ داده است. در یک مرحله می توان گفت که آیت الله منتظری به لحاظ شخصیتی و عملی جلوتر از افکار خود بوده است. یعنی آن آزادگی که در مرحله اول در اعمال و کردار ایشان می بینیم در آثار ایشان به همان روشنی مشاهده نمی شود. در آثار گذشته ایشان نکاتی وجود دارد که با شخصیت عملی ایشان سازگار نیست. البته در همان کتابها رای واحد و منسجمی در تعارض با شخصیت عملی ایشان نمی بینیم بلکه دیدگاه هایی متعارض می بینم دیدگاه هایی که از یک سو جنبه حقوق بشری دارند از سویی جنبه غیر حقوق بشری دارد. اما تجربه های بعدی و اتفاقاتی که برای ایشان اتفاق افتاد و آنچه در عمل در دوران تصدی مسئولیت مشاهده کردند باعث شد فاصله نظر و عمل یا فاصله دیدگاه ها و شخصیت شان کمتر شود و تناقضات به نفع یکی از این دیدگاه ها حل شود. در بحث حقوق بشر من تعبیری که در مورد ایشان دارم شبیه تعبیری است که مارکس در مورد هگل داشت. یکی از ارکان اندیشه مارکسیستی دیالکتیک است که هگل که مارکس او را یک فیلسوف ایده الیست خوانده تعریف کرده بود. مارکس می گفت هگل دیالکتیک را بر سرش نهاده و من می خواهم آن را برگردانم و روی قاعده و پا بنشانم. مارکس، دیالکتیک هگل را بخاطر ایده آلیستی بودن نفی نکرد بلکه آن را به قول خودش روی قاعده نشاند. این مشابه کاری است که آیت الله منتظری با فقه سنتی کرده است. بر خلاف پاره ای از روشنفکران ما که هرجا تناقضی میان فقه سنتی حقوق بشر می بینند خط قرمزی بر فقه سنتی می کشند، آیت الله منتظری که خود یک فقیه سنتی بود فقه را از سر، روی پا برگرداند. ایشان از زمانی که حقوق بشر و کرامت انسان را هضم می کند، نگاه شان به همه چیز تغییر می کند.

- این اتفاق در چه سالی اتفاق افتاده است؟ آیا اصلا می شود زمانی را برای آن مشخص کرد؟
ایشان در دهه 60 نظراتی داشت اما تبدیل به تئوری نشده بود به همین خاطر تناقضاتی هم در آن پیدا می شد. برای مثال ایشان در دهه 60 چند بار در سخنرانی ها به روایتی تکیه کرد که روایت بسیار مهمی است. ایشان می دانستند که این روایت مهم است و با شخصیت فردی ایشان هم سازکار بوده اما هنوز این روایت به تئوری تبدیل نشده بود. ایشان از امام صادق نقل می کند که یکی از مریدان امام صادق در مذمت فرد دیگری صحبت می کند و می گوید فدایت شوم ما از او تبری جستیم. امام می گوید از او تبری مجویید با او دوستی کنید زیرا که ایمان درجات مختلفی دارد، اگر قرار باشد هر کسی که در پله بالاتر است کسی را که پایین تر است را طرد کند من هم باید تو را طرد کنم، خدا هم باید ما را طرد کند. این روایت در جلد سوم اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، آمده است. آیت الله منتظری این روایت را مثال می زد تا بگوید سعه صدر و تسامح داشته باشید، هیچکس نمی تواند دیگری را به دلیل پایین تر بودن ایمان طرد کند. این ایده بود که به تسامح منجر می شد اما هنوز تئوریزه نشده بود. بعد ها این ایده ها و عناصر و اجزای اندیشه ایشان است که فرموله می شود و به شکل تئوری در می آید. آنهم زمانی است که ایشان بحث حقوق بشر را مطرح می کنند. مثلا در کتاب «دراسات» با وجودی که بحث هایی مربوط به حکومت، زنان، زندان و ارتداد می بینیم که در تناقض با حقوق بشر هستند اما در همان کتاب فقهی ایشان یکی از اسناد بین المللی حقوق بشر را در مورد زندانیان نقل کرده و می گوید که این سند مهم است و توصیه می کنند که به آن عمل شود. این کار را ایشان در یک درس و متن فقهی انجام می دهند. بنابر این آیت الله منتظری این باور را داشته است و آن چیزی که باعث می شود این باورها به یک نظام فکری بدل شود در سال های بعد اتفاق می افتد. این اتفاق پس از تئوری پردازی حقوق بشر است. در واقع بحث حقوق بشر، هسته اصلی نظامواره شدن اندیشه انسان گرایانه در آیت الله منتظری است.
مرحله تئوریزه شدن حقوق بشر وقتی مطرح می شود که ایشان وارد یکی از مباحث فقهی می شود در «مکاسب» بحث «سب» کافر یک فرع فقهی است. مهم این است که ایشان در محدوده یک فرع فقهی نماند و استدلال کرد، استدلالی که زیر بنا شد. این استدلال هم مساله این فرع فقهی را حل می کند و هم مسائل فقهی دیگر را. ایشان گفت که من استقصائی در منابع و آرای فقها کردم و ادله فقهای دیگر را بررسی کرده ام. یکی از ویژگی هایی که ایشان را ممتاز می کرد این بود که در هر بحثی منابع اهل سنت و شیعه را بررسی می کرد و حافظه بسیار قدرتمندی داشت و اهل استقصاء در منابع و نظرات بود. ایشان گفت من بعد از دیدن این منابع و ادله آنها را ضعیف دیدم. ادله را یکی یکی نقد می کنند. اول می گویند که همه ادله بر اساس روایات هستند و بعد این روایات را تضعیف می کند وتنها یک روایت معتبر در منابع می بیند و در مورد آن روایت هم می گوید که «خبر واحد» است و خبر واحد هم حجت نیست. اکثر فقها به خبر واحد تمسک نمی کنند. مخصوصا در دو بحث «عِرض» و آبرو، و « جان انسان». ایشان نشان داد که این قاعده در فقه ما تقلیدی است و همه قائل به اجماع شده اند و آن اجماع منقول است. آیت الله منتظری آن قول را رد کرد و بعد قول خود را مطرح کرد. ایشان 4 دلیل از قرآن و 11 روایت آورد و آنها را تشریح کرد و گفت آنچه حرمت دارد، انسان است و نه مومن. مؤمن هم به تبع انسان بودن حرمت دارد. ایشان گفت که فقه ما تا به امروز مبتنی بر دفاع از حق مومن بوده در حالی که بنا به ادله روایی و قرآنی باید مبتني بر حق انسان باشد. از همینجاست که ایشان در یک فرع فقهی محصور نمی شود و این بحث به موضوعات و احکام دیگری تسری پیدا می کند. برای مثال در بحث قصاص گفته می شود اگر غیرمسلمانی، یک مسلمان را به قتل برساند قصاص می شود اما اگر مسلمانی یک غیرمسلمان را به قتل برساند قصاص نمی شود چون خون مؤمن محترم است و خون کافر محترم نیست.
دیدگاه فقهی نوی که ایشان مطرح کرد لوازمی داشت و از لوازم آن این بود که کل دستگاه فقهی باید بازخوانی می شد. ایشان در کتاب وصیت و عبرت یا «انتقاد از خود» می گوید من در مورد حقوق بشر و مبنا بودن حقوق انسان بحثی را شروع کردم اما عمر من مجال نمی دهد و انتظار دارم شاگردان من و محققان این بحث را ادامه دهند. این نشان می دهد که ایشان می دانست مبنایی را ساخته است و دیگران باید این مبنا را اخذ کنند و به دنبال بازخوانی فقه بروند. این بازخوانی یعنی فقه را از سر، روی قاعده و پا بیاورند. در این بازخوانی، وقتی فقه سنتی را مطالعه می کنید انگار که پرتوی تازه افکنده می شودو آنچه پیشتر دیده نمی شد اکنون در پرتو نورافکنی که تابیده می شودیده می شود. این نگاه، یک نگاه پالایش گرانه است. تفاوت آیت الله منتظری با برخی از روشنفکران این است که آنها وقتی به تعارض می رسیدند می گفتند «هذا فراق بینی و بینک» بالاخره یا این یا آن. اما کسی مانند آیت الله منتظری چون نمی تواند پیوندش را با سنت قطع کند، با تکیه به همان سنت بازخوانی می کند و اتفاقا مبنای محکم تری هم پیدا می کند. روش ایشان «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» است یعنی هر جا که امکان پذیر باشد که شما بین دو نظریه جمع کنید و سازگاری ایجاد کنید بهتر از جدا کردن آنها است. در این روش آیت الله منتظری به این نتیجه می رسد که باید برخی از احکام و فتاوا کنار گذاشته شوند و از نو اجتهاد شود.

-چه تفاوت و اشتراکاتی میان فقه شیعه و سنی در بحث ارتداد وجود دارد در فقه سنی بحث توبه پذیری مطرح می شود که در فقه شیعه وجود ندارد اما آیت الله منتظری به جایی می رسند که بحث حقیقت جویی را مطرح می کنند وجوه نظریه ایشان چیست؟
در این مورد باید در دو سطح بحث کنیم یکی بحث ارتداد در فقه است، یکی هم بحث ارتداد در اندیشه فقهی آیت الله منتظری. در فقه، ارتداد پیشینه ای دراز دارد. فقهای عامه و خاصه این بحث را مطرح کرده و روی ان فتوا داده اند منتهی بین شیعه و سنی تفاوت نظر هایی بوده و تصادفا فقه اهل سنت در بحث ارتداد نسبت به فقه شیعه منعطف تر بوده است. در بحث «مرتد ملی» و «مرتد فطری» اهل سنت قائل به این بودند که هر دو توبه دارد اما در شیعه می گفتند در مورد مرتد فطری استتابه پذیرفته نیست و حتما باید کشته شود اما «مرتد ملی» یعنی کسی که مسلمان نبوده و بعد مسلمان شده و دوباره از اسلام برمی گردد در شیعه توبه پذیرفته می شود. یا اینکه اهل سنت معتقد بودند که توبه هر چندبار باشد پذیرفته می شود و غالبا می گفتند در مرتبه چهارم پذیرفته نمی شود اما در شیعه قول مشهور این بود که مرتد همان بار اول کشته می شود. اما با اینکه شیعه و سنی در مورد مرتد متفقا حکم قتل داده اند اما وقتی داخل متن و بطن بحث می شوید آنقدر اقوال و آراء متنوع، متفاوت، متکثر و متضاد است که نسبت به اصل حکم ارتداد هم دچار تردید می شوید چون در هیچیک از 5 آیه ای که در قرآن پیرامون ارتداد آمده است هیچ آیه ای دال بر قتل مرتد وجود ندارد. در قرآن تنها وعده عقاب اخروی داده و مجازات دنیوی برای آن تعیین نشده است. پس می ماند روایات. در باره روایات شیعه و سنی که مدرک و مستند فتوا است، حکم قاطعی وجود ندارد، یکی رد کرده و یکی تایید کرده و دستخوش انواع بحث ها است، غالبا هم مدرکشان اجماع منقول است. به خاطر انکه اصلا از دل این همه تکثر نمی توان اجماع ایجاد کرد. در شیعه حداقل 10-12 روایت در مورد ارتداد وجود دارد حالا اگر آراء اهل سنت را هم اضافه کنیم خیلی بیشتر می شود. من فقط تیتر وار اشاره می کنم مثلا در بحث ارتداد یک اختلاف در مورد قتل «مطلق مرتد» است. مطلب دیگر در مورد تائب و غیر تائب است بعضی می گویند که اگر مرتد توبه کرد کشته نمی شود بعضی دیگر می گویند که کشته می شود و توبه اش در آن دنیا باید پذیرفته شود و بار گناهانش را کم کند. عده دیگری در مورد مرتد محارب و غیر محارب وارد تفصیل می شوند. بعضی قائل به تفصیل ارتداد عالم و جاهلند و می گویند کسی که جاهل به حکم باشد حکمش با کسی که عالم باشد یکی نیست. اقای خمینی هم در کتاب «الطهاره» که کتاب فقهی ایشان است می گوید منکر ضروری دین مرتد است اما اگر کسی نداند که انکار نماز یا روزه انکار ضروری دین است مرتد محسوب نمی شود. برخی از ارتداد عنادی و اعتقادی سخن می گویند که آقای منتظری در دوره ای به این معتقد بود.
در دهه 70 با جمعی از اساتید دانشگاه خدمت آیت الله منتظری رفتیم و در مورد ارتداد پرسیدیم، ایشان گفتند که ارتداد اساسا یک حکم سیاسی و مربوط به صدر اسلام بوده است. فکر می کنم آیه72 سوره آل عمران را هم شاهد آوردند که در آن به کسانی اشاره می شود که ایمان می آوردند و دوباره از اسلام برمی گشتند تا به این وسیله جامعه اسلامی را تضعیف و متزلزل کنند. عده ای این کار را می کردند و جامعه اسلامی هم ضعیف بود و به این وسیله ضربه وارد می کردند، لذا این حکم یک حکم قرآنی نیست، در واقع حکومتی و تعزیری است. آیت الله منتظری معتقد بود که در حال حاضر جامعه اسلامی نیرومند تر از آن است که مسلمان شدن و مرتد شدن فردی کیان جامعه به خطر بیاندازد، این یک مرحله بود. مرحوم آیت الله مرعشی هم که معاون قوه قضائیه بودند جزو فقهایی بود که می گفت ارتداد حکم تعزیری است، حکومت خودش جعل کرده خودش هم می تواند بردارد و ربطی به شرع ندارد.
مسائل و فروع دیگری هم وجود دارد مانند بحث بر سر ارتداد در حال مستی و ارتداد در حال هشیاری، برخی می گویند اگر کسی در مستی حرفی زد باید بگذارید هشیار شود ببینید باز هم این حرف را می زند یا نه، بعضی اصلا مستی را تعمیم می دهند و می گویند مست فقط کسی نیست که شرب خمر کرده باشد ممکن است کسی به دلیل خشم از خود بی خود شده باشد. جالب است بدانید در قانون مجازات اسلامی فعلی هم گفته شده که اگر کسی از سر خشم چیزی گفت مرتد شناخته نمی شود. بحث ارتداد بالغ و نابالغ و تفاوت مجازات مرتد زن و مرد هم ازانواع تفصیلات و فروع حکم ارتداد است. در قوه قضاییه هم امروز اساسا بخشنامه ای صادر شده است که قضات به عنوان ارتداد حکمی صادر نکنند.
آقای منتظری در یک مرحله همان نظر مشهور فقها را داشت، منتها بعد از انقلاب با مساله دیگری مواجه می شوند این مساله که اگر قائل به همان فتوای سنتی باشید تکلیف شما با مارکسیست ها چه می شود؟ خود آیت الله خمینی جزو کسانی بود که در عمل قائل به قتل مرتد نبود. ایشان نظر فقهی خود را عوض نکرد اما در عمل اعلام کرد که مارکسیست ها اگر توطئه نکنند آزادند. آیت الله منتظری این موضوع را از حوزه عمل به حوزه نظر آورد. در ابتدا گفتند که این حکم سیاسی بوده یعنی موضوع ان منتفی بود و مرحله مهم بعدی در نظرات ایشان این بود که بحث شبهه و ارتداد اعتقادی و عنادی را مطرح کردند. گفتند شاید کسی شبهه داشته باشد، داشتن شبهه دلیل بر ارتداد نمی شود. اگر کسی شبهه داشت و رفت تحقیق کرد و به نظری که ما معتقدیم نرسید باز هم دلیل بر ارتداد نمی شود. این مرحله پیشروتر از قبل بود اما این مرحله را هم کم و بیش کسانی از متاخرین قائل بودند و می گفتند اگر کسی صرفا شبهه داشته و از روی عناد تغییر نظر نداده باشد نمی توان او را کشت. اما آنچه که مهم و به نظرم نقطه عطف تحول فکری آیت الله منتظری است و به بحث حقوق بشر هم مربوط می شود این است که ایشان گفت تغییر عقیده حکما و موضوعا از ذیل ارتداد خارج است، ارتداد مقوله دیگری و تغیر عقیده از جنس دیگری است، چون از دو ماهیت و جنس متفاوت است کسی که تغییر عقیده بدهد ولو عناداً مجازات ندارد، نکته ظریف در اینجاست که ایشان می گوید که تغییر عقیده یک مقدماتی دارد. مقدمات هم در اختیار ما نیست و تنها حکم مکلف مختار، متعلق مجازات است. کسی اختیارا می رود و تحقیق می کند اما نتیجه کار که در اختیار او نیست. اگر شما تحقیق کردید و در تحقیق به نتیجه ای رسیدید که انکار دین بود، نتیجه، اختیاری نیست ایشان می گوید تغییر عقیده از جنس فکر و مطالعه و انتخاب است اما ارتداد یعنی کسی تحقیق کرده اعلام هم می کند که من به این نتیجه رسیدم که این دین حق است و علی رغم آن مقدمه و این نتیجه باز هم انکار می کند اینجا دیگر بحث عقیده و تغییر عقیده نیست این عناد است نکته بعدی این است که حتی در این صورت هم مجازات او کشتن نیست.
من معضلی داشتم که این معضل در بحثی که آقای منتظری مطرح کردند، حل شد. در کتاب «گفتمان های دینی معاصر» که سال 82 چاپ شد من فصلی در این کتاب دارم در مورد بحث ارتداد و اشاره کرده ام که مجارات مرتد کشتن نیست به خاطر اینکه تنها آیه ای هم که حکم ارتداد به آن مستند است وعده عقاب اخروی داده اما بیم داشتم کسی گریبان من را بگیرد و این شبهه را مطرح کند و بگوید اینکه می گویید مجازات مرتد کشتن نیست یک گام به پیش است اما به چه دلیل اگر کسی تغییر عقیده داد باید مجازات اخروی داشته باشد؟ این یک گره در ذهن من بود بحث اقای منتظری گره را برای من باز کرد. ایشان می فرمایند کسی که عنادا و لجاجا انکار می کند، تعصب می ورزد، در قیامت هم اگر وعده عقاب داده شده به خاطر تغییر عقیده نیست به خاطر تعصب است. در واقع هر عناد و لجاج و تعصبی، عقاب اخروی دارد یعنی بعضی از مومنین هم به خاطر لجاج و تعصب، عقاب می شوند. در قرآن هم داریم چه بسیار از مومنانی که کافرند. در آیه 8 سوره بقره می گوید: وَمِنْ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ. بعضی ها تصور می کنند در قرآن صف بندی کافر و مؤمن و مشرک و مومن وجود دارد و این را دلیل بر پاره ای انتقادات می گیرند در حالی که در قرآن می گوید چه بسیار مؤمنانی که مشرکند وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ و منظورش مومنی است که تعصب و لجاج می ورزد و در واقع کافر است.

- در مورد بحث بهتان زدن و تفاوت نظر فقهی آیت الله منتظری و فقهای سنتی توضیح دهید. نگاه آقای منتظری به این موضوع چیست؟ بحثی که ایشان مطرح کرده است بحث نوی است؟
اینجا می خواهم به بحث زیستن برگردم. فقهای سنتی هیچ تصوری از مفهوم حقوق مخالف نداشتند چون حکومت دستشان نبوده و مخالف، آنگونه که برای صاحب قدرت مطرح است برایشان معنا نداشته و به همین دلیل به مفاهیم بلند کرامت و انسان گرایی در قرآن توجه ویژه ای نداشتند. اما اكنون وقتی با نگاه امروزی به متن مقدس برمی گردیم چیزهایی که پیشینیان ما از کنارش عبور کردند برایمان برجسته می شود. در قرآن حتی می توان بحثی به نام حقوق مشرکان را دنبال کرد، من سال 78 در حسینیه ارشاد به مناسبت سالگرد آیت الله طالقانی بحثی با عنوان حقوق مشرکان در قرآن داشتم که در کتاب گفتمان های دینی معاصر هم نقل شده است. آیات بسیاری است که توجهی به آنها نمی شد و فقط به عنوان گزاره تاریخی به آن نگاه می کردند اكنون با ظهور نظریه های حقوق بشری گویی پرتوی افکنده شده و چیز هایی را که قبلا نمی‌دیدیم را می بینیم. آیات فراوانی بود که دلالت بر حقوق مشرک می کرد. با وجودی که در قرآن این آیه وجود دارد که: إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء به این معنا که خدا هر گناهی را می بخشد الا شرک، با وجود این که خدا نمی بخشد ربطی به اقدام جزایی ما ندارد مربوط به خدا و روز حساب و کتاب است. اما در این دنیا مثلا آیه: وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ می گوید حق ندارید به آن کسانی که مشرک هستند و دعوت به غیر خدا می کنند اهانت کنید. وقتی می گوید «لا تسبوا» و فقها و اصولیین می گویند امر و نهی افاده وجوب و حرمت می کند یعنی نهی می کند و می گوید حرام است که اهانت کنید.
شگفتی اینجاست که برخي به راحتی می گویند که سب کافر جایز است. هزار سال چنین فتوایی جریان داشت و به نص قرآن توجه نمی شود. قرآن دقیقا تعبیر «سب» را به کار برده و گفته که سب کافر حرام است. مستند جواز سب غیر مؤمن که آیت الله منتظری همه آنها را نقد کرد چند روایت است. با وجود اینکه یک قاعده اصولی برگرفته از روایت داریم مبنی بر اینکه اگر روایتی مخالف کتاب بود آن را به دیوار بزنید اما به مخالفت این روایات با قرآن عنایتی نشد. البته روایتی که نقل شده و مشهور است این است که اگر روایت مخالف قرآن بود اما وقتی من به اصل حدیث مراجعه کردم خیلی زیباتر بود زیرا در روایت آمده بود: أتاكم عنی حدیث فأعرضوه على كتاب الله وحجة عقولكم فإن وافقهما فأقبلوه وإلا فاضربوا به عرض الجدار، یعنی روایات را به کتاب خدا و حجت عفلی عرضه کنید و اگر موافق بود برگیرید و اگر مخالف آنها بود به دیوار بزنید.

- چرا به این دلیل صریح قرآنی توجه نشده است؟
جواب شما را با سخن علامه طباطبایی ایشان می دهم. در تفسیر المیزان می گوید علوم دینی به گونه‌ای تنظیم و تدوین شده اند که به هیچ وجه به قرآن احتیاج ندارند بطوری که شخص متعلم می تواند تمام این علوم را از صرف و نحو و بیان و لغت و حدیث و رجال و درایه و فقه و اصول فرا گرفته و به آخر برساند و آنگاه متخصص در آنها بشود و ماهر شده در آنها اجتهاد کند ولی اساساً قرآن نخوانده و جلدش را هم لمس نکرده باشد. بحث علامه این است که فقه ما یک فقه روایی است و ربط به قرآن ندارد در حالی که منبع اصلی و اول فقه باید قرآن باشد. وقتی به سراغ قرآن می رویم و التفات به حقوق مخالف داریم ایات زیادی در این مورد را پیدا می کنیم.
وقتی شما با این نگاه وارد می شوید آیات فراوان دیگری است که معنا پیدا می کند. مثلا در قرآن داریم که: وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ اگر مشرکی از تو پناه خواست بهش پناه بده بلکه پیام خدا را بشنود سپس او را به جای امنی ببر که از خطر و گزند دیگران در امان باشد. آیات فراوان دیگری که دلالت بر حقوق مخالفان عقیدتی دارد و در جای دیگری به تفصیل آورده ام بخاطر نگاه حقوقی به متن است و اینکه قرآن ضمن اینکه عقاید مشرکان و کافران را قاطعانه رد می کند اما حقوق شان را نفی نمی کند. این دیدگاه ناشی از پذیرفتن کرامت ذاتی انسان است.
ایت الله منتظری تعبیر کرامت ذاتی به کار می برد و من ندیده ام کسی در فقه سنتی کرامت ذاتی را به کار ببرد معمولا وقتی از کرامت انسان سخن می گویند منظورشان کرامت مومن است یا کرامت اکتسابی به این معنی که وقتی قرآن در مورد عمل صالح بحث می کند می گوید: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ یعنی یهودی و مسیحی و ستاره پرست هم اگر عمل صالح انجام دهند نزد خدا پاداش دارند. یک مرتبه بالاتر از کرامت مومن، کرامت اکتسابی است که فرد بخاطر عمل صالحی که انجام می دهد و در همان اندازه کرامت دارد اما کرامت ذاتی ازاینهم والاتر است. کسی قائل به کرامت ذاتی نبود اینکه انسان به ماهو انسان به صرف اینکه انسان است خواه کافر باشد، مشرک باشد، مسلمان باشد، یهودی باشد یا مجرم باشد انسان و صاحب حق و احترام است. به نظرم هسته های اصلی که نظام فکری آیت الله منتظری را در واپسین مراحل انسجام می بخشد است همین است.

- در مورد حقوق بشر و ازادی بیان دیدگاه آیت الله منتظری چه بود؟
برای شناخت اقای منتظری بیشتر به نظرات منتشر شده ایشان ارجاع داده می شود لذا بسیاری از افراد از دو منتظری حرف می زنند. البته ایشان منجمد بودن و «حرف مرد یک کلام است» را حسن نمی دانست و تغییر نظر را هم عیب نمی دانست و کرارا از قول آیت الله بروجردی می گفتند:« انا فی کل یوم رجل» و نمی خواهم بگویم ایشان تغییر نکرده است اما بعضی فکر می کنند ایشان در دوره خلع از قدرت مدافع آزادی بیان و مطبوعات بود. به نظرم اگر بخواهیم ایشان را درست ببینیم باید مجموعه ای از دیدگاه های علنی و غیر علنی ایشان با هم شناخته شود بخش مهمی از دیدگاه های ایت الله منتظری هنوز عرضه نشده است. مثلا ایشان در دوره ای که قائم مقام رهبری بود به اقتضای جایگاهشان باید مصلحت هایی رعایت می کردند و چیز های را می گفتند و چیزهایی را هم نمی گفتند اغلب مردم این دوره را مقایسه می کنند با دوره ای که دیگر این ملاحظات را ندارند. چیزی که باعث می شود ایشان بهتر شناخته شود این است که اگر مواضع بیرونی ایشان گاهی تابع مصلحت بوده مواضع داخلی و خصوصی تر که تابع مصلحت ها نبوده بهتر می شود به نظرگاه واقعی ایشان دست پیدا کرد. البته چنین نبود که مانند بعضی افراد در علن چیزی بگویند و در خلوت و خصوصی انتقاداتی مطرح کنند که روزگاری بتوانند مدعی شوند که نظر واقعی شان متفاوت بوده است. بلکه آیت الله منتظری در دوره مسئولیت هم انتقاداتی را مطرح می کردند ولی در خلوت هیچ محدودیتی نداشتند. بخشی از این مواضع نامه های ایشان به مسئولان است که بعدها منتشر شد. بخش دیگری که خیلی مهم است حدود 1200 ساعت نوار جلسات ایشان با مسئولان کشور در سطوح مختلف است که منبع مهمی برای تاریخ ایران و برای شناخت شخصیت ایشان است. در مورد دیدگاه ایشان در مورد آزادی احزاب و آزادی بیان ایشان سخنان فراوانی دارند. در همان زمان مسئولیت، در سال 64 ایشان بحثی تحت عنوان تضارب افکار مطرح کرد که در آن فضای انقلابی حرفی متفاوت بود. روزنامه کیهان ستونی باز کرد تحت عنوان تضارب اندیشه ها که نظریات مختلف موافق و مخالف را منتشر می کرد اما عمر این ستون دوام نداشت و با فشار های مختلف تعطیل شد. بعدها هم به مناسبت های مختلف از آزادی بیان و ازادی مطبوعات دفاع کرده اند. من فقط به یک مورد اشاره می کنم ایشان آزادی بیان و احزاب را به عنوان شرط تحقق بسیاری از واجبات از جمله احکامی مانند امر به معروف و نهی از منکر مي دانست. آیت الله منتظری می گفت چون امر به معروف و نهی از منکر واجب است و مقدمه واجب نیز واجب است پس احزاب، ازادی بیان و حق انتقاد به عنوان مقدمه امربه معروف و نهی از منکر واجب است. برخلاف اینکه عده ای فکر می کنند که ازادی بیان یعنی حرف های بهداشتی و درست زدن. در جلد چهارم اصول کافی روایتی از امام صادق داریم که بنی امیه را توصیف می کند و می گوید یکی از خصوصیات بنی امیه این بود که اطلقوا للناس تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک لکی اذا حملواهم علیه لم یعرفوه. تعلیم ایمان را آزاد گذاشتند و تعلیم شرک را ممنوع کردند امام صادق می گوید این کار را کردند برای اینکه اگر فردا شرک را به جامعه عرضه کردند، جامعه به شرک آلوده شد مردم شرک را نشناسند و به آن الوده شوند. امام صادق می گوید ازادی یعنی ازادی بیان ایمان و شرک توامان. حرف ایت الله منتظری هم این بود در بحثی که در مورد خط قرمز و آزادی مطبوعات دارند در جلد دوم کتاب دیدگاه ها می گویند: انتقاد شاه بیت آزادی مطبوعات است. اگر جراید نتوانند انتقاد کنند و در هر مقطع زمانی با انواع خط قرمز ها روبرو باشند نمی توان گفت کشور ما کشوری است که مطبوعات در آن ازاد است. ایشان تنها خط قرمز را توهین نکردن، حق گویی، رعایت انصاف و سخن گفتن از روی منطق و دلیل می داند و می گوید جراید باید بتوانند از هر مسئولی انتقاد کنند.
------------------------
روزنامه شرق نسخه ماقبل ویراسته شدن را منتشر کرده و نسخه پیش رو متن ویراسته شده است.
http://www.sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=902&PageNO=6
http://www.sharghdaily.ir/News/81294/%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%87%E2%80%8C-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7