چهارشنبه 16 بهمن 1398

روانشناسى شاه

https://t.me/emadbaghi
نقل از کتاب «تولد یک انقلاب» به مناسبت سالگرد انقلاب57
سال هاست از پژوهش و نگارش در حوزه تاریخ معاصر ایران دور افتاده و علاقه و گمشده ام را در مباحث حقوق بشر یافته ام. اکنون به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامی انگیزه و مجالی برای تحریر سخنی نو نداشتم و برآن شدم صفحاتی از کتاب «تولد یک انقلاب» را که چاپ نخست آن در سال 1381 عرضه شد اما در واقع متن درس هایی بود که در فاصله سال های 1367 تا 1374 در دانشگاه ارائه می کردم برگزینم. جلد نخست آن تحت عنوان«بررسی انقلاب ایران» نیز حاوی بحثی درباره آمار قربانیان انقلاب بود. اگر این کتاب ها اکنون پس از دو دهه بازنویسی شوند شاید دستخوش اصلاحات فراوانی گردند اما پاره ای از مباحث همچنان به قوت خود باقی هستند از جمله آنچه تحت عنوان: روانشناسی شاه، آمده است.
روانشناسى شاه
چنانكه در درآمد اين فصل اشارتى آمد، روحيات و اخلاقيات رهبر يك نظام يا انقلاب، سهم بزرگى در تعيين سرنوشت آن نظام و يا آن انقلاب دارد. شناخت روحيه شاه براى فهم اينكه چرا او اعتماد به نفس خويش را زود از دست داد و پذيرفت كه از ايران بگريزد و مهمتر از آن، اينكه او چگونه با مردم و مردم با او بيگانه شدند، ما را يارى مى‏ كند.
شاه از آغاز، در محيط آسايش و نازپرور، پرورش يافته بود. او از كودكى شاه بود، زيرا در سن شش سالگى كه پدرش تاجگذارى كرد، وى طى تشريفات مفصلى به ولايت عهدى برگزيده شد. زندگى او از سنين 6 - 7 سالگى، زندگى شاهانه بود و پيش از آن، زندگى يك وزير جنگ. فرق محمدرضا شاه با پدرش اين بود كه رضاخان، طى پروسه ‏اى، از پايين به بالا آمد لذا خصلت هايى يافته بود كه در محمدرضا مفقود بود. محمدرضا از طفوليت و از هنگامى كه خود را شناخت، جز تعظيم و كرنش و تملق، چيز ديگرى نديده بود و از همان آغاز، خود را تافته‏ اى جدابافته و شخصيتى استثنايى مى ‏ديد، به گونه ‏اى كه به قصد بهره‏ بردارى از روحيات مذهبى مردم و در اثر تلقينات دائمى به خودش، خود را مأمور الهى براى نجات ملت مى ‏دانست.
ويروس تملق:
تملق در نظام‏ هاى سياسى بسته (از جمله دستگاه قدرت ايران) يك مقوله فردى و شخصى يا صرفاً روانشناختى نيست بلكه يك پديده جامعه ‏شناختى است و آثار و عواقب عمومى در بردارد. به همين‏ رو تملق، يك پديده صرفاً اخلاقى هم نيست بلكه به يك پديده سياسى مبدل شده كه جان بسيارى از انسان‏ ها بر سر آن رفته و قدرت‏ هايى برپاى مانده يا سقوط كرده ‏اند. چنان كه در كتاب «كاوشى درباره روحانيت»، نمونه‏ هايى ‏را ذكر كرده‏ ام گاهى به كار نبردن يك لقب يا كاهش فهرست القاب صاحب ‏منصبان دليل بر بدگمانى و خيانت و موجب طرد يا نابودى برخى شده است.
كافى است شما اسم حاكم و رهبر را بدون پيشوند و پسوند ذكر كنيد و به نام او اكتفا كنيد آن گاه عواقب سختى در پى خواهد داشت. در بسيارى از كتاب‏هاى قرون گذشته و سفرنامه ‏هاى بيگانگان و در آثار نويسندگان داخلى مانند روزنامه قانون ميرزاملكم‏ خان كه در 1898 - 1890م منتشر مى ‏شد از رواج پديده تملق در ايران سخن گفته‏ اند. نشريه قانون در تمام شماره‏ هاى خود از زيان اين پديده گفته و حتى آن را يكى از موانع ترقى ايران شمرده است. اين گزارشات نشان مى‏دهد كه تملق يك پديده بلكه نهاد مؤثر و تعيين ‏كننده‏اى در زندگى ايرانيان بوده است. تجربه گذشته نشان مى‏ دهد كه يكى از راه‏هاى نفوذ فرصت‏ طلبان داخلى و قدرت‏هاى خارجى در تصميم‏ سازان كشور، تملق ورزيدن يا علاقه به تملق شنيدن است.
در خاطرات مقامات حكومت پهلوى كراراً آمده است كه يكى از رسومات دربار ايران دست‏بوسى بود و هر مقامى كه وارد مى‏ شد دست شاه را مى‏ بوسيد. تملق‏ زبانى نيز تبديل به يك فرهنگ شده بود. اسدالله عَلَم در جريان بحث از مذاكرات نفتى شاه در فرانسه و انعقاد يك قرارداد، در خاطرات خويش پس از اشاره به اين كه جمعيت كثيرى از جمله كليه وكلاى مجلس جهت استقبال از شاه در فرودگاه حاضر شدند و بيان اينكه چه
اتلاف‏ وقتى كردند، اين رفتارها را مسخره ‏بازى خوانده و مى ‏افزايد: راجع به نفت مجلس، هر چه توانسته تملق‏ گويى كرده و وزير دارايى مى‏ گفت، حتى يك نفر از وكلاى مجلس هم مفاد قرارداد نفت را مورد بحث قرار نداده و فقط به حدى از آن تمجيد كردند كه صداي شان گرفت و چيزى نمانده بود چهاردست و پا روى زمين بخزند و زانو بزنند، عجب ملت بدبختى هستيم ما» .« سر شام شهبانو كوشيد جلوى سگ شاه را كه سگى غول ‏پيكر از نژاد دانماركى است بگيرد كه پوزه ‏اش را در بشقاب‏ هاى اشخاص فرو نبرد، شاه پرسيد دارد چه كار مى ‏كند شهبانو گفت متملقين همه جا هستند من از آن‏ها پيروى نمى ‏كنم. حتى به اين سگ هم تملق گفته مى‏ شود فقط به اين علت كه سگ شماست، تنها من هستم كه به اين مزخرفات وقعى نمى‏ گذارم». خود علم از كسانى است كه مى‏ گويد: «نمى ‏دانم شاه كى مى‏ خواهد ميزان سرسپردگى حقيقى مرا نسبت به خودش دريابد. و بارها در خاطرات خود نوشته است كه يك لحظه نمى ‏خواهم بعد از شاه محبوبم زنده باشم و مى‏ خواهم قبل از او بميرم و يا هنگامى كه خبر بيمارى شاه را مى ‏شنود مى‏ گويد: دنيا بر سرم خراب شده. علم كه چاپلوسى‏ هايش به حد اشمئزاز رسيده بود، شدت تملق شاه توسط ديگران به حدى بود كه او بارها شِكوِه و اظهار تنفر كرده است و مى‏ گويد: «شاه هيچ نوع عقده‏ اى ندارد به استثناى علاقه گاهگاهش به تملق شنيدن». به شاه گفتم: «عملكرد مفتضحانه دستگاه ‏هاى تبليغاتى ما مثل اين است كه قصد داشته باشند با نثار كردن تملق ‏هاى مسخره به شاه موفقيت‏ هاى واقعى او را كم ‏ارج سازند».
آدم ‏ها دو جورند، يك دسته از تملق لذت مى ‏برند ولى پنهان مى‏ كنند و حتى از اين بالاتر ممكن است زهدفروشى كرده و با كرشمه و اظهار بى‏ علاقگى به تملق بخواهند خود را محبوب ‏تر سازند. يك دسته هم از تملق لذت مى ‏برند و صفاتى را كه به آنها نسبت داده مى‏ شود بيان واقعيت مى ‏دانند لذا اصلاً آن را بد نمى ‏انگارند و معتقدند عين حقيقت گفته شده است. شاه از دسته دوم بود. علم مى‏ گويد: «اظهارات سفير آمريكا را در ملاقات با خودم كه در ستايش از شاه افراط كرده بود و حتى اظهار داشته بود كه شاه بايد سرمشقى در نحوه حكومت براى وليعهد بحرين و سلطان قابوس پادشاه عمان و همه حكام امارات باشد براى او بازگو كردم شاه پرسيد كجاى اين تملق است. بايد بگويم اين واكنش مرا غافلگير كرد.»
تملق به عنوان روش فريب و راه نفوذ بيگانگان در صاحب‏ منصبان:
توصيه ‏ها و ديكته ‏هاى كارشناسى وزارت امور خارجه آمريكا و سفارت اين كشور در تهران به مقامات حكومت و رئيس‏ جمهور آمريكا و يا حتى توصيه سفارت‏ هاى اروپايى به دولتمردان خود اين بود كه شاه را ستايش كنند تا ديپلماسى آنها موثر افتد. به همين روى همواره تمجيدهاى ديكته شده براى فريب و خوشايند ذائقه سردمداران ايران داشتند.
گاهى در مطبوعات غرب انتقادى از شاه مى‏ كردند و او برآشفته شده و از طريق وزارت خارجه و سفارت آن كشور شديداً برخورد مى‏ كرد و پى‏ درپى سفراى آن‏ها را احضار و تحت فشار قرار مى‏ داد كه با آن رسانه برخورد كنند. گاهى اوقات نيز آن‏ها با يك تمجيد ازشاه او را راضى مى ‏كردند و چه ‏بسا پاداش هم دريافت مى‏ داشتند. سخنگوى دولت انگليس در مجلس عوام، پس از ملاقات با شاه وانمود مى ‏كند كه بسيار تحت‏ تاثير قرار گرفته و مى ‏گويد كاشكى اروپاى غربى هم داراى رهبرى همپايه شاه بود. راكفلر هم براى چاپيدن ايران، رگ خواب شاه را مى‏ دانست لذا در سفرى كه به ايران داشت «از شاه تمجيد كرد و او را با اسكندر كبير مقايسه كرد». راكفلر به علم نيز مى‏ گويد: «بايد چند سالى شاه را به ما امانت دهيد سريعاً يادمان خواهد داد كه چگونه بر آمريكا حكومت كنيم». مقايسه‏ اى ميان نظام پيشرفته آمريكا و سيستم عقب‏ مانده ايران نشان مى ‏دهد كه اين فريب چقدر آشكار است و راكفلر با آگاهى به اين كه عَلَم براى شاه اين ادعاها را گزارش مى‏ كند چنين مى ‏گويد. كيسينجر نيز خطاب به علم «به شدت شاه را ستايش كرده و مى‏ گويد مردى بزرگ‏تر از او وجود ندارد اين را به خاطر خوشايند شما نمى ‏گويم بلكه به اين خاطر كه حقيقت دارد». علم مى‏ گويد به شاه گزارش دادم كه برچ ‏پاى سناتور آمريكايى «ادعا مى ‏كند كه شيفته شاه شده و مى ‏گويد كه در دنيا رهبرى كه قابل مقايسه با او باشد وجود ندارد». ژيسكاردستن، رئيس جمهور فرانسه نيز پيش از ورود به ايران در مصاحبه باروزنامه‏ نگاران ايرانى از شاه تمجيد فراوانى كرد به طورى كه علم به وجد آمده و مى‏ گويد: «چقدر به شاه افتخار مى‏ كنم». ژيسكاردستن در ضيافت رسمى در كاخ نياوران هم به شدت شاه را ستود. توجه به زمان آن نيز اهميت دارد. چند حكايت اخير مربوط به سال 1355 است يعنى زمانى كه شاه در اوج قدرت بود، تمام مخالفان داخلى را سركوب كرده بود، درآمد نفت ناگهان به چهار برابر افزايش يافته و رفاه نسبى در كشور ايجاد شده و كشورهاى غربى نيز در پى جذب اين درآمد سرشار ايران بودند. شاه نيز خود را رهبر بلامنازع خاورميانه مى ‏دانست و غرور او به حدى رسيده بود كه گاهى با
كشورهاى اصلى حامى خود مانند آمريكا و انگليس هم مشاجره مى ‏كرد و گمان مى ‏برد قدرت او واقعى و از آن خود اوست ولى يك سال بعد به اشتباه خويش پى‏ برد و براى حل بحران كشور به دامان آن‏ها متوسل شد. تملق‏ هاى فراوان نسبت به شاه و باور او درباره آنچه مى‏ شنيد چند محصول داشت يكى اين بود كه بسيار دوست داشت همه از او بترسند. علم مى‏ گويد: «در جريان مذاكرات مان با رئيس ستاد ارتش اسراييل وقتى كه درباره پيشرفت‏ هاى ايران حرف مى ‏زديم ارتشبد ازهارى مثل خروس بى‏ محل پريد ميان حرف و گفت در ايران هر پيشرفتى انجام گرفته يك علت داشته و آن هم اين كه همه مثل سگ از شاه مى ‏ترسند اگر كسى دستورى را كه او داده انجام ندهد حسابش با كرام‏ الكاتبين است. شاه گفت خوب اشكال اين حرف چيست؟ ناچار شدم بگويم ترس و وحشت جانشين درستى براى ميهن ‏پرستى و انجام وظيفه نيست. شاه گفت: باز هم نمى ‏دانم كجاى حرف او اشكال داشته».
تفرعن محصول ديگر تملق است. علم كه بارها از عشق خود به شاه سخن گفته در خاطرات خويش كراراً تفرعن شاه را يادآور شده است او مى‏ گويد: «درخصوص تصميم به استقلال دادن به بحرين به شاه گفته است كه تصميم او شجاعانه بود» و چنين شجاعتى خاص مردانى از سلك شاه و دوگل است. پاسخ شاه به اين گفته چنان كه ويژگى اوست متفرعنانه بود: «من آزادم چنين تصميماتى بگيرم صرفاً بدين خاطر كه رشته ‏هاى اعتماد متقابل مرا به ملتم پيوند مى ‏دهند».
علم مى‏ گويد:«به درگاه ايزد متعال دعا كردم كه شاه را از خودپسندى مصون دارد. فاجعه‏ آميز خواهد بود اگر چنين رهبر بزرگى قربانى غرور خود شود». آن پاسخ متفرعانه متعلق به سال 1353 بود ولى اين دعا مربوط به سال 1356 است كه نشان مى ‏دهد در اين سال‏هاى آخر، تملق‏ ها شاه را به حد جنون رسانيده بود و به همين خاطر حرف اطرافيان و هشدارهاى آنان را گوش نمى‏ كرد. جنون خودبزرگ ‏بينى يكى ديگر از پيامدهاى تملق است و غربى‏ ها نيز اين را درك كرده و اظهار مى‏ داشتند. شاه از اين كه روزنامه ديلى تلگراف در نقد كتاب او به جاى اين كه شاه را آدم بزرگى بخواند گفته است او دچار جنون خود بزرگ‏ بينى است عصبانى شده بود. واكنش و رنجش نسبت به مطرح شدن ديگران نيز محصول تملق است و انسان ديگر حاضر نيست محبوبيت يا اعتبار كس ديگرى را تحمل كند. علم مى‏ گويد كه وقتى مى‏ خواست از شاه اجازه تاسيس بنياد علم را در بيرجند بگيرد شاه بعد از درنگ بسيار اجازه داد و اكراه او به خاطر اين بود كه دوست ندارد كسى روى دست او بلند شود. از نظر شاه بايد همه بنيادها به اسم پهلوى باشد. حتى هنگامى كه بى‏ بى‏ سى در برنامه فارسى خود از خانواده علم تجليل مى‏ كند عَلَم به شدت نگران بدگمانى شاه مى‏ شود.
به عقيده نگارنده، خواننده بايد دست به عمليات انتزاعى و تطبيقى بزند و دريابد كه آنچه درباره محمدرضا شاه گفته مى‏ شود درباره خوى شاهى و ناشى از يك ساختار اقتدارگر است و خصلت‏ هايى كه گفته مى ‏شوند را در حاكمان ايرانى جست‏جو كند. حتى مى ‏تواند بيش از آن تعميم دهد. در زمان پهلوى عكس و مجسمه شاه در همه جا بود در اول اخبار سراسرى تلويزيون تصوير شاه بود، در ابتداى همه كتاب‏ هاى درسى بود، در
ادارات نيز عكس شاه بر ديوارها يا روى ميزها قرار داشت. مقامات حكومتى نيز در مصاحبه‏ ها بايد عكس شاه را در كنار خود داشته باشند. اين سنت ماندگار را در كشورهايى مانند سوريه و اردن نيز مى ‏توان ديد. هر مسافرى از لحظه ‏اى كه وارد فرودگاه مى‏ شود تمام اين شباهت ‏ها را مى‏ نگرد گويى كه فقط اشخاص متفاوتند ولى فرهنگ حاكم همان است.(منابع و مستندات در خود کتاب ذکر شده اند)
نقل از صفحات 210 تا215 کتاب «تولد یک انقلاب»
کانال گفتارهای باقی
https://t.me/emadbaghi
اینستاگرام emadeddinbaghi
وبسایت www.emadbaghi.com
فیس بوک Emadbaqi@