دوشنبه 18 فروردین 1399

راضی به رضای حق: مرثیه ای برای رضا بابایی

برادر و دوست فرزانه مان رضابابایی از امروز دیگر در میان ما نیست. دیگر در جمع دوستان از نظراتش بهره مند نمی شویم اما نوشته هایش،"دین و عقلانیت" اش، "این پنج تن" و آن"حکایت خوبان" اش، "مولوی و قرآن" و دیگر آثارش با ما سخن می گویند و وجودش را جاری می سازند.
او در ماه های گذشته رنجی گران را بر دوش داشت.
در عیادتی که میانه تلاطمات اجتماعی-سیاسی چندماه پیش در بیمارستان ابن سینای تهران با او داشتم می گفت دردی فوق تحمل دارد که خدا نصیب دشمن هم نکند چون تک تک سلول ها دردمندند. اشکی از چشمش تراوید که فقط از درد بیماری نبود از درد روزگار و حوادث آن هم بود چون از آبان پرحادثه برای مردم می گفت. از قضا مادر یکی از قربانیان88 هم آنجا بود. گفتم پس از رهایی از بستر، تجربه این روزها و درد تک تک سلول ها را با قلم پرتوانت بنویس تا آنها که این درد را تجربه نکرده اند بتوانند رنجش را درک کنند، گفت اگر برخیزم گفتنی ها و نوشتنی های بسیاری دارم؛ اما متاسفانه همه اش درسینه او ماند.
مرگ یگانه رخداد عادلانه هستی است که پیامبر و پیامگیر؛ فقیر و غنی، دانشمند و اُمی، قدرتمند و بی قدرت و...نمی شناسد اما درباره آنها که هر لحظه عمرشان به سود خلایق است زود رفتن شان اندوهبارتر است همانکه او همواره درباره الگویش آیت الله منتظری می گفت که چه زود رفت درست وقتی به او بیشتر از همیشه نیاز داشتیم.
رضا بابایی قلمی لطیف و فکری لطیف و روحی لطیف داشت. در این زمانه خشونت فکر و بیان و قحطی وجدان و قلّت اندیشمندان آزادیخواهِ اخلاقی، پروازش زودهنگام و ناگوار بود.
بابایی مجیزگوی قدرت نبود که صدا و سیما و رسانه‌های دولتی (که با پول ملت ولی عدم رضایت عامه آنها اداره می شود) بخواهند برایش سنگ تمام بگذارند و تجلیل کنند. مجیزگوی قدرت نبود که امکاناتی برای نجات جانش و تسکین الامش بسیج شود. او ثناگوی ازادی و آزاداندیشی و اخلاق مداری بود.
در چند روز اول عید چند بار تماس گرفتم که هم شادباش سال نو بگویم هم جویای احوالش شوم اما پاسخ نداد و این دلیل کافی برای نگرانی بود.
مطلع شدم دوباره حالش به وخامت گراییده و در همان قم روانه بیمارستان شده است. شب پیش از پروازش با همسرش گفت و گو می کردم وقتی با صدای خسته و مغمومش گفت که بحمدالله حالش بهتر است دلگرم شدم به همین دلیل صبح امروز که خبردار شدم سحرگاه درگذشته است شوک آور بود چون انتظار دیگری داشتم. با دیدن خبر، بی درنگ مرغ سحر در ذهنم طنین انداخت.
آنچه روح او را شاد و ما را هم بهره مند می کند این است که کتاب ها و مقالاتش را بخوانیم و زنده نگه داریم.
وصیت گونه اش با عنوان"اگر عمری باشد"(اینجا را ببینید: کانال سخنرانی ها @sokhanranihaa)
یکی از نوشته های اوست که باید بارها خواند و آویزه گوش کرد که این به معنای زنده بودن رضا بابایی است.
خدایش رحمت کند که خود رحمت بود برای دیگران.

مرغ سحر ناله سر کن/داغ مرا تازه تر کن/ز آه شرر بار، این قفس را/ بر شکن و زیر زبر کن/ بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ/ نغمه ی آزادی نوع بشر سرآ/ وز نفسی عرصه ی این خاک توده را/ پر شرر کن/ ظلم ظالم، جور صیّاد/ آشیانم، داده بر باد/ ای خدا، ای فلک، ای طبیعت/ شام تاریک ما را سحر کن /نوبهار است، گل به بار است/ابر چشمم، ژاله بار است/ این قفس، چون دلم، تنگ و تار است/ شعله فکن در قفس ای آه آتشین/ دست طبیعت گل عمر مرا مچین(ملک الشعرای بهار)

کانال گفتارهای باقی
https://t.me/emadbaghi
اینستاگرام emadeddinbaghi
وبسایت www.emadbaghi.com
فیس بوک Emadbaqi@