چهارشنبه 15 دی 1395

ترور خوب، ترور بد


(فیلم سیانور از منظر حقوق بشر)
عمادالدین باقی
مهرنامه، شماره49 آبان 1395ص 121-119
درآمد و مرور
فیلم سیانور را می توان از زوایای تاریخی، سیاسی یا هنری، نقادی و ارزیابی کرد اما زاویه نگاه من در این گفتار، «حقوق بشر»ی است. در این دیدگاه موضوع ترور در فیلم برجسته می شود. به گمان نگارنده، سیانور درباره دو نوع ترور است. فیلم با موضوع ترور تمیسار زندی‌پور که صمدیه لباف هم در آن نقش اصلی را داشت و نمایش صحنه ترور دو مستشار آمریکایی که با لباس شخصی به ایران آمده بودند و حتی به گفته تیمسار شهامت، خود ساواک هم اطلاع نداشت «کی اومدن و واسه چی اومدن» شروع می شود و اشاره به مرده خوری گروه ها که در فاصله «چهار روز، یازده تا گروه زنگ زدن گفتن ما آمریکایی‌ها رو زدیم...». بعد هم ماجرای ترورهای درونی سازمان مجاهدین خلق و دستگیری مرتضی صمدیه لباف که توسط اعضای کمونیست شده سازمان ترور شده اما زنده مانده بود. صمدیه در بازجویی در حالی که هنوز زخم هایش بسته نشده و نالان است در جواب اینکه: «چرا با هم درگیر شده اید؟ تو که می دانستی اگر بیایی بیمارستان گیر می افتی چرا اومدی؟» جواب می دهد: «مشکلاتمون با هم جدی بود... می‌دونستم دست شما بیفتم جام امنه».
گرچه بعضی دیالوگ ها به اقتضای فیلمنامه نویسی، ساختگی هستند و نویسنده تحلیل های خود را از زبان افراد دیگر بیان می کند مثل اینجا که بازجو دریچه سلول را که باز می کند و می بیند مرتضا دعای: رَبّ انّی لما اَنزَلتَ الَیََ من‌ خَیر فقیر! را می خواند.. بهمنش می گوید: یه‌جور بگو مام بفهمیم.../ مرتضا: دعای موسی‌ رو خوندم. / بهمنش: به‌موقعش خدمت موساتونم می‌رسیم./ مرتضا: شماها خیلی شبیه افراخته و دوستاشین./ بهمنش: کجامون؟/ مرتضا: اینکه هردوتون به فکر حذف ‌کردنین». اما خود مرتضی هم در حذف تیمسار زندی پور نقش داشت و بعضی حذف کردن ها را مشروع می دانست. در مجموع این فیلم تا حد زیادی به واقعیت وفادار مانده و می تواند یک مستندسازی به شمار آید.
همانطور که در واقعیت تاریخی اتفاق افتاده است فیلم نشان می دهد وحید افراخته بدون شکنجه زیاد و بدون هیچ مقاومتی با ساواک همکاری می کند طوری که بهمنش(بازجو) می گوید: با گذشته ات یه‌ریزه زود معامله نکردی؟... تو چریکی یا چروکی؟ افراخته جواب می دهد: چیز دندون گیری توش نبود که بخوام پاش وایسم تا چروکم کنین...
گفتگوی مرتضی صمدیه و وحید افراخته درباره دلایل اختلاف میان «بچه مسلمونها» و مارکسیست شده ها نیز کوتاه و گویا بود و برای بیننده ای که درآن دقت کند سرشار است از نکته هاست.
نکته ای که تحسین برانگیز است اینکه شعیبی متولد سال 1358یعنی چندماه پس از پیروزی انقلاب است و آن فضا را ندیده اما مناسبات و فضای رویدادها را به خوبی تصویر کرده است و نشان می دهد دامنه تعمق در موضوع مورد مطالعه او به حدی بوده که او را در بطن همان زمانه برده و بازسازی کرده و با آن زیسته است. شمّ فیلمسازی هم یعنی همین. البته هول و هراس ها و فضاهای امنیتی و مخفی کاری ها و رخدادهای پلیسی مانند تور انداختن گروه های ضربت پلیس برای بازداشت فله ای افراد مشکوک می توانستند قوی تر باشند و بیننده را بیشتر میخکوب کنند و واقعی تر به نظر آیند؛ در عین حال صحنه تحت کنترل گرفتن و ورود نیروهای‌ ضربت به حیاط خانه‌ی‌ تیمی ‌لیلا و هنگامه و صحنه ترور صمدیه لباف، خوب اجرا شده است. اما بحث درباره این وجوه فیلم کار متخصصان حوزه فیلم است و برای نگارنده جنبه های تاریخی، حقوق بشری و اندیشه ای فیلم بیشتر مطرح است.

«اولین» بودن
فیلم سیانور را هر نظری درباره اش داشته باشیم در شمار «اولین» هاست. اولین سوال این است که چرا از «اولین» است؟ آیا دیگران نمی دانستند یا نمی توانستند؟ در کوتاه سخن می توان گفت، دیگران می دانستند اما دچار حجاب معاصرت بودند و نمی توانستند چون ریسک پذیری اش بالا بود.
حجاب معاصرت اشاره به همزمانی رویدادها با یک نسل دارد. این معاصرت سبب حجاب می شود ما به رویدادها آنقدر نزدیک باشیم که گویی امر مجهولی برای مان نیستند که حاجتی به کشف و فهم داشته باشند و برای همه روشن و شناخته شده بوده، ضرورتی به واکاوی و تحقیق در آن نیست و تحقیق کردن، جز تحصیل حاصل نیست(جدل های تاریخی، 146و153) تا اینکه مشمول مرور زمان شده و ابهامات پدید می آیند.
«ریسک داشتن» ورود به این حوزه فیلمسازی نیز ریسک مضاعف بوده است زیرا هر موضع و انتخابی ممکن است خطرپذیری داشته باشد اما هزینه ای است که فایدتی در پی دارد. اگر غیض حکومت را برانگیزد، منزلتی در حوزه بیرون از حکومت می آورد و اگر غیض اپوزیسیون را بر انگیزد منزلتی را در حکومت سبب می شود اما موضوع سیانور از جنسی بود که پوزیسیون و اپوزیسیون بدان روی خوش نشان نمی دادند و خط قرمزهایی داشتند. این موضوع سه طرف داشت. 1- سازمان مجاهدین و گروه های چریکی و چپ پیش از انقلاب که هنوز وجود دارند.2- ساواک و حکومت شاه که هنوز دست کم، حکومت شاه طرفدارانی دارد. 3- حکومت مستقر جمهوری اسلامی. موضوع فیلم سیانور این قابلیت را داشت که هر سه جبهه را بشوراند یا رضایت یکی را به بهای دشمنی بقیه به کف آرد اما سیانور توانست از این دالان سخت عبور کند. فیلم سعی دارد انصاف را چنان رعایت کند که صف حق مطلق در برابر باطل مطلق ترسیم نکند. تعمد دارم بگویم انصاف نه بیطرفی چون فیلم، بیطرف نیست و لزوما همیشه و همه جا هم بیطرفی، مطلوب نیست. رعایت انصاف این است که هم باید به حقیقت وفادار باشد و هم به دلیل اینکه طرف های مقابل امکان جواب دادن ندارند یکطرفه و بی محابا علیه آنان سخن گفته نشود. برای مثال نام کامل سازمان مجاهدین را به کار می برد، سعی می کند با مسئله تقدس مبارزین دچار چالش نشود، منطق و برهان هر سه طرف را برای کار خودشان به میان می آورد و حتی در مورد ساواک و شکنجه اغراق نکند. البته درباره اینکه فیلم تاچه حد در رعایت انصاف کامیاب بوده ممکن است ارزیابی ها متفاوت باشد اما کارگردان تلاش خود را کرده است. در قالب جلسه‌ی دفاعیه پایان‌نامه‌ی امیر فخرا و گفتگوهای اساتید داور و راهنما حتی منطق ساواک را در برخورد با چریک ها نشان می دهد تا معلوم شود حکومت هم برای خودش استدلالی داشته است. «امیر: چریک‌ها معتقدن هرگونه توسل به آماده نبودن شرایط عینی براندازی، مبین اپورتونیسم و فرصت‌طلبیه... اون‌ها رفرمیسم رو نشونه‌ی فقدان شهامت سیاسی و توجیه بی‌عملی می‌دونن... معتقدن که مبارزه‌ی مسلحانه تنها راه اثبات حقانیت آزادی‌خواهی‌شونه... زندان بهترین مکان برای ورود چریک به فاز مطالعاتیشه... چریکها کادرسازیشون رو توی زندان‌های ما انجام می‌دن!»
و بعد در گفتگوی خصوصی تر میان امیرفخرا و تیمسار شهامت امیر فخرا روی یک درد یا آسیب روش ها و نظام های استبدادی بطور کلی دست می گذارد و به شهامت می گوید: شما که غریبه نیستین... ولی به یه چیزایی هم رسیدم که نمی‌شد آوردشون توی متن پایان‌نامه./ شهامت: چی مثلاً؟/ امیر: مثلاً اینکه شاید مهم‌ترین عامل، نحوه‌ی برخورد حکومت‌ها با اپوزسیونه که اونا رو به سمت مبارزه‌ی مسلحانه سوق می‌ده. / شهامت: اون چیزا رو نگه دار برای خودت... اگه می‌خوای هزینه ندی و بتونی پیشرفت کنی»
در جلسه دیگری که شهامت با چند نفر از ماموران حرفه ای ساواک دارد تا تدابیری برای مقابله با ترورها اتخاذ شود سروان کامیار ‌(سی و دو سه ساله) ‌از مأموران ‌امنیتی ‌کمیته‌ی ‌مشترک ‌ضدخرابکاری می گوید: «جسارتاً شاید این ترورها عکس‌العمل فشاراییه که بهشون میاد». انگار کارگردان تعمد دارد تاکید کند که رادیکال شدن منتقدان همه اش زیر سر دشمن یا عقاید انقلابی نیست بلکه خود حکومت هم در سوق دادن آنها به این عقاید و رفتار ها و موجه کردن آنها نقش دارد.
در روایت شکنجه در زندان های شاه اغراق نمی کند و فقط این را نشان می دهد که بهمنش، خودکاری از جیبش در می‌آورد و به طرف صورت مرتضی می‌برد، پانسمان روی زخمش را کنار می‌زند و خودکار را به جای زخم او فشار می‌دهد. یکبار دیگر هم خودکار را لای انگشت مرتضا قرار داده و فشار می‌دهد و انگشت او را می شکند اما درباره شکنجه از نوع جوجه کباب کردن و اتو و ناخن کشیدن و اجاق گاز و .... که معمولا گفته شده و در برخی فیلم ها نمایش داده اند، خبری نیست. در فیلمی که چون موضوعش چریک هایی بوده اند که علیه حکومت، مبارزه مسلحانه و بمب گذاری می کنند این حد از شکنجه برای خواننده و بیننده باور پذیرتر است چون انتظار دارد در چنان حکومت هایی قاعدتا شکنجه بیشتری معمول باشد اما گویی برای فیلمنامه نویس چنین شکنجه هایی به نحو سیستماتیک و عمومی محرز نشده است. البته تهدید و تحقیر که حداقل کار بازجویی است به شدت جریان دارد و بهمنش به بازجو(کامیار) می گوید: «همچین عین خمیردندون فشارش بده تا همه‌چیشو بریزه رو دایره!»
با وجود این خط قرمزها و حساسیت ها، دشوار بود که بتوان به گونه ای در این بحث وارد و خارج شد که از تیغ دوسو در امان بمانی. فیلم سیانور از این میدان مین عبور کرده است. اکنون می توان نقدها و خرده گیری هایی را بر شمرد اما برای کاری که جزو اولین ها بوده قابل اغماض است و بی شک هر فیلمسازی از جمله خود بهروز شعیبی در موضوعات مشابه از این تجربه استفاده می کنند و کاری برتر ارایه می دهند.
بایسته ها
این فیلم فرصتی طلایی بود که کمی به عمق برود و به جای روایت شکلی از داستان یک حذف تراژیک، سازوکاری را نشان دهد که خط تکفیر و حذف از دل آن بیرون می آید. فیلم، تقی شهرام را نشان می دهد که انبوهی کتاب او را احاطه کرده، پس فردی است پر مطالعه که سنت های فکری جامعه اش را نقد و رد می کند اما آیا می شود کسی اینهمه روشنفکر باشد و تروریست هم باشد؟ این تصویر می تواند القا کننده قضیه ای باشد که شاید مطلوب کارگردان نیست بلکه نقض غرض اوست زیرا نشان می دهد مطالعه و آکاهی ممکن است بروندادی چون تقی شهرام داشته باشد. همین جا فرصتی عالی بود برای اینکه معلوم شود چگونه شستشوی مغزی می تواند انسانی را به وادی کشتن سوق دهد. در فرازی از فیلم، هنگامه که مورد علاقه امیر فخرا است به امیر می گوید: می‌دونم... کارَم تمومه...
امیرپاسخ می دهد: تو وقتی کارت تموم شد که فکر کردی همه‌چیزتو باید تقی شهرام بهت بگه... گفت عشق نداشته باش، گفتی چشم... گفت شوهر نداشته باش، گفتی چشم... گفت بچه نداشته باش، گفتی چشم... بهت گفت خدا هم نداشته باش گفتی چشم...
این اطاعت کورکورانه چگونه شکل می گیرد و چه می شود که تقی شهرام می گوید بکش و ترور کن، بقیه می گویند چشم! پاسخ به این پرسش می تواند بسیاری از مسایل را در زمان ها و مکان های دیگر روشن کند.
اگر فیلمنامه، ژرفنگری در خط تصفیه را نصب العین خود ساخته بود حضور انبوه کتاب ها معنای دیگری می داد. برای این کار نیازی نبود فیلمنامه و فیلم تغییر کند. کافی بود در سکانس کوتاهی به مسئله «سیر مطالعاتی» در سازمان های سیاسی و انقلابی، گریزی می زد، چیزی در حد همان سکانسی که در جلسه دفاعیه پایان نامه امیر فخرا یکجا تیمسار شهامت استاد مشاور می گوید: «تجربه نشان می دهد توی یک خونه تیمی، فردیت چریک محو می‌شه و سر خودشو با یک ایدئولوژی من‌درآوردی گرم می‌کنه... یه چریک وقتی به زندگی مخفیانه رو میاره خیلی از واقعیت‌های جامعه‌ای که توش زندگی می‌کنه رو فراموش می‌کنه... اون‌وقته که در بلندمدت هدف چریک از اهدافی که مردم دنبالش هستن جدا می‌شه» اما به جای تجربه خانه تیمی، تجربه مطالعه دستوری رایج در این نوع سازمان ها را بیان می کرد که نشان دهد اگر مطالعه و کسب آگاهی به صورت کانالیزه شده باشد چه نتیجه ای به بار می آورد و هرچه وسعت مطالعه بیشترباشد، وسعت انحراف و حجاب هم بیشتر می شود اما مطالعه آزاد و علمی است که به رفع حجاب و فهم حقیقت کمک می کند(این موضوع نیازمند گفتار مستقلی است که در جای خود بدان خواهیم پرداخت).

ترورخوب و ترور بد
فیلم سیانور همچنین می تواند پرسشی را فراتر از خودش به میان جامعه فرهنگی، هنری و سیاسی ببرد که قضاوت ما درباره ترورهای پیش از انقلاب چگونه باید باشد؟ ما در اینکه ترور شریف و صمدیه خیلی رذیلانه و ضدانسانی بود تردید نمی کنیم اما آیا جای درنگ در ترورهای دیگر هم نیست؟ این فیلم نشان می دهد که ترور شریف واقفی و صمدیه لباف کار بدی بوده است اما ترور اشخاص دیگر در آن زمان یک عمل انقلابی بوده است. البته فیلمنامه و کارگردان درقضاوت پیرامون یکی از این دو نوع ترور که در فیلم اتفاق می افتد احتیاط می کنند و موضع خود را درباره ترور عاملان و حامیان داخلی و خارجی حکومت شاه نشان نمی دهند و واضح هم هست که این کار آسانی نیست زیرا هم دفاع صریح کردن و هم محکوم کردنش تبعات گرانی داشت اما فیلم سیانور، ترور دیگر(شهادت شریف وصمدیه) را به روشنی مذموم می داند.
مرتضی می گوید بو برده بود که می خواهند ترورش کنند. وقتی بازجو بهمنش به مرتضا می گوید: چرا نَکُشتیشون؟/ مرتضا: اونوقت چه فرقی داشتم باهاشون؟ / بهمنش: تیمسار زندی‌پورو می‌زنی ولی افراخته‌رو نَه...
اینجا تضادها آشکار می شود. از نظر مرتضی اگر ما هم بخواهیم مثل افراخته و شهرام بکشیم مانند آنهاییم. اینجا فیلم از او انسانی متعالی می سازد که به جای :«بکش تا کشته نشوی» شعار کشته می شوم اما نمی کشم سر می دهد در عین حال همین مرتضی، زندی پور را ترور می کند چون ترر او را بد نمی داند. بدون شک او یک گام از تقی شهرام که همه ترورها را موجه و وظیفه انقلابی می داند جلوتر است. شهرام و بهرام آرام هم ترور مقامات حکومت، هم مستشاران آمریکایی و هم دوستان پیشین و مبارز مسلمان را موجه می دانند.
امروز اگر درباره انقلابیون (چه در ایران چه در دیگر کشورها) عنوان تروریست به کار رود واکنش مهیبی برمی انگیزد. این واکنش تا حدی طبیعی است زیرا از یکسو نسل بازمانده از دوره انقلاب، دچار نوستالژی است همچون کسانی که در متن حوادث دوره نهضت ملی یا به آن نزدیک بوده اند و نوستالژی دارند و نقد مصدق یا کاشانی عواطف شان را جریحه دار می کند ولی همان افراد درباره بازیگران نهضت تنباکو چون فاصله زمانی و نسلی زیادتری دارند و نهضت تنباکو برای شان یک واقعه تاریخی است و پیوند عاطفی مستقیمی با آن ندارند همان واکنش را نخواهند داشت. از طرفی این مسئله برای همگان مفروض و مسلم است که انقلابیون، افرادی جانی نبوده و برای رهایی کشور از چنگ حکومتی مستبد جان خود را کف دست خویش گذاشتند و هدف شان رهایی ملت بود اما آیا واقعا نتیجه عمل نیز همان بود؟ خطای بسیار شایع همسان انگاری «انگیزه» و هدف با «انگیخته» و نتیجه، همانطور که سبب می شود برخی ادعا کنند انقلاب ایران با این هدف به وجود آمد که جنگ 8ساله را پدید آورد و....، آن یکسان انگاری همچنین می تواند سبب شودکه مدعی شویم چون انگیزه و هدف انقلاب، رسیدن به آزادی و عدالت و جمهوریت بوده امروز به آزادی و عدالت اجتماعی نایل شده ایم و اگر این ادعا را قبول نداشته باشیم پذیرفته ایم که انگیزه و انگیخته لزوما یکسان نیستند.
پرسش این است که آیا ممکن نیست افرادی با وجود حسن نیت و ایثار وآرمانخواهی، اما بخاطر تفکر غلط دست به کاری بزنند که جنایت است؟ اگر این را که از سر اعتقاد و نیت پاک دست به این عمل زده اند ملاک بگیریم درباره جنایات داعش چه قضاوتی می توان داشت؟ بدون شک آنها را با داعش یکی نمی دانیم اما حقیقتا چه تفاوتی میان آنها وجود دارد جز اینکه ما از پیش پذیرفته ایم آنها پاکباخته اند و داعش جانی؟ اگر ملاک این باشد که نیت عاملان و کنشگران چه بوده؛ با اینکه خود داعشیان هم خود راپاکباخته می دانند باید چه کرد؟. بسیاری از داعشیان برای پول و قدرت نمی جنگند بلکه به تصور خود برای خدا و اسلام و برای پاک کردن زمین از لوث هرزگی و بی بندوباری و زورگویی قدرت های جهانی در موضوع فلسطین و یا حمله به افغانستان و عراق و لیبی و غیره می جنگند. بجز برخی پیوستگان به داعش از کشورهای غربی که در برابر محیط خود عصیان کرده اند اغلب پیوستگانی که خانه و خانواده را ترک می کنند به زعم خود هدف آزادیبخش و تحقق اسلام را درسر می پرورانند!
از سوی دیگر کسانی که صِرف نیت را ملاک می گیرند به چه دلیل با حکم قتل مهدورالدم مخالفند؟ حکم قتل مهدورالدم که اینهمه با آن مخالفیم و از قانون مجازات اسلامی نیز حذف شد دارای همین مبنا است. پرونده های متعددی در سال های گذشته جریان داشته که متهمان بر اساس حکم فقهی مهدورالدم با این ادعا که افرادی را به دلیل مهدورالدم بودن، کشته اند می خواستند از مجازات بگریزند. با ملاک گرفتن نیت پاک برای انجام عملی ناپاک، اینها هم تبرئه می شوند.
فیلم پرسشی را برای بیننده ایجاد می کند که ترور بالاخره خوب است یا بد؟ حتی اگر برای خود فیلمنامه نویس هم این پرسش مطرح باشد اما فیلم نمی تواند قضاوت کند زیرا حاشیه هایی ایجاد می کرد و چالش هایی را برای فیلم و فیلمساز و حتی اکران آن، بر می انگیخت و این وظیفه منتقدان و مطبوعات و نویسندگان است که در ادامه فیلم به پاسخ پرسش بپردازند که آیا حقیقتا می شود ترور خوب و ترور بد داشت؟ قضاوت ما درباره انوع ترورهای پیش از انقلاب باید چگونه باشد؟ نتیجه این بحث، مبنای قضاوت ما درباره همه ترورهای پس از انقلاب و حتی ترورهای امروز القاعده و داعش قرار می گیرد. عقاید و نظریات متضادی، کشتن انسان را در شرایطی مجاز می دانند. تفکر انقلابی، حذف عوامل قدرت را به هر شکلی مجاز می داند. در منطق انقلابی مارکسیستی که از قرن بیستم به حوزه اندیشه و سیاست در ایران عمیقا رخنه کرد و در متون مارکسیست ها عبارات فراوانی وجود دارد که حذف بورژواها یا حتی خرده بورژوارهای زالو صفت و ایادی آنها و سرپنجه های استبداد را نه مجاز بلکه تکلیف می داند. بنیادگرایان مسلمان و مسیحی و یهودی نیز حذف کافران و منحرفان را به هر شکل ممکن، واجب می شمارند. اما در منطق حقوق بشری همانطور که ترور شریف واقفی و صمدیه لباف مذموم است ترور مقامات شاه و یا امریکایی هم قابل دفاع نیست. ممکن است گفته شود این قیاس مع الفارق است چون یکی ظالم و دیگری مظلوم است اما اگر این منطق را بپذیریم باید به نتایج ولوازم آن نیز پایبند باشیم به این معنی که اگر ترور آنان به دلیل اینکه از نظر عده ای ستمگر هستند جایز باشد آنگاه ترور همین عده توسط آنها هم به دلیل اینکه از نظر آنها این عده ستمگر یا دشمن آنها یا کمونیست یا مسلمان افراطی هستند را تجویز کرده ایم و وقتی کشتن از سوی هر دو طرف مجاز شد دیگر حقوق بشر معنی نمی دهد. با منطق حقوق بشر، نفسِ کشتن، بد است. هر نوع کشتنی حتی کشتن کسانی که مرتکب جنایت علیه بشریت می شوند یا ترور می کنند، چنانکه «تیموتی مک وی» بنیادگرای مسیحی با وجود اینکه بیش از هفتاد نفر را در یک عملیات تروریستی در آمریکا به قتل رساند به حبس محکوم شد. از منظر حقوق بشری ارزش کشتن در هر شکل و شمایلی که باشد پذیرفتنی نیست. اشکالی ندارد که کسی بگوید مخالف حقوق بشر است و در نتیجه با بعضی کشتن ها موافق است اما هیچکس نمی تواند از یکسو مدعی باشد مدافع حقوق بشر است و از سوی دیگر با بعضی از کشتن ها موافق باشد. واقعیت این است که ترورهای انجام شده توسط انقلابیون پاکباخته و آزادیخواه چه در زمان رژیم شاه و چه در کشورهای دیگر، مصداق عملیات تروریستی است و فقط آنچه در مبارزه رویاروی انجام می شود و از نوع جنگ است نه کشتن غافلگیرانه، حکم متفاوتی پیدا می کند. پاکباخته بودن دلیل نمی شود اگر کسی مرتکب عملی شد که قابل دفاع نیست به استناد اینکه او مبارز و آزادیخواه است از عمل او نیز دفاع شود. این مفروضات که اگر کسی از سر آرمانخواهی، آزادیخواهی و پاکباخته بودن، یا به حکم عقیده اش، دشمن خود یا مخالف خود را اعم از مخالف عقیدتی یا سیاسی یا طبقاتی بکشد و اینکه انسان آرمانخواه و روشنفکر و معتقد و متدین نمی تواند تروریست باشد و یا اگر ترور و قتلی انجام داد بخاطر درستی نیت و عقیده اش( البته درست بودن از منظر کسی که از او دفاع می کند) نمی توان عمل او را از جنس تروریسم قلمداد کرد؛ از نظر حقوق بشری و منطقی، مفروضاتی سست، تبعیض آمیز و تناقض آلود هستند و کسانی که یک لحظه در آن تردید نمی کنند تداعی گر فیلم «حصار در حصار» در دهه نخست انقلاب اند.
باید انتخاب کرد که آیا خود «انسان» اصل است یا «عقیده» او؟ انسان مقدم بر عقیده است یا عقیده مقدم بر انسان؟ برای روشن تر شدن مسئله، از ترور به مثابه یک کنش سیاسی فاصله بگیرید و فرض کنید یک اصلاح طلب یا آزادیخواه در یک حادثه ای مرتکب قتل عمدی شود آیا می توان قتل عمد او را به دلیل اینکه انسانی آزادیخواه است عملی شرافتمندانه دانست؟ ارتکاب این جرم نفی کننده این نیست که او در مقام نظر، خواسته است اصلاح طلب یا آزادیخوه باشد اما عمل او شایسته دفاع نیست.
ممکن است گفته شود این نوع داوری تحت تاثیر فضای پدید آمده در سال های اخیر در برابر القاعده و داعش است و نمی توان به گذشته تسری داد اما لازمه این سخن نیز چنین خواهد بود که تا این تاریخ هرچه ترور رخ داده است را اغماض کنیم و آنچه از این پس انجام می شود را مصداق تروریسم بدانیم.
این مدعا نیز با مناقشات سنگینی روبروست زیرا اولا نمی توان تروهای گذشته را مصداق «قبح عقاب بلابیان» قلمداد کرد و گفت تا وقتی قانونی برای «جرم شناختن» یک عمل وجود نداشته، نمی توان آن را جرم تلقی کرد. دوم اینکه دیگر نمی توان درباره ترورهای گذشته گفت بعضی از آنها خوب و بعضی بد هستند از جمله ترور مجید شریف واقفی و صمدیه لباف را هم باید مشمول همان قرارداد پنداشت و بد پنداشتن آن، تبعیض بلاوجه و شاید ترجیح بلامرجح است.
از سوی دیگر نه تنها با منطق حقوق بشر که پیشینه بسیار درازتری از حوادث 11سپتامبر به بعد دارد بلکه با منطق مذهبی نیز عملی غیر قابل دفاع است. ۱۳۵۰ سال پيش، هنگامی که امام حسين(ع) حرکت خود را آغاز کرد، مسلم، نماينده او در کوفه، زمانی که شرايط مغلوبه می شود به خانه «شریک ابن اعور» پناهنده و پنهان می گردد. شریک که شخصیتی معتبر و متنفذ بود بیمار می شود و ابن زیاد به عیادتش می رود. گفته اند شریک ابن اعور به مسلم می گوید این بهترین فرصت برای رهایی از شر این زیاد است. او در پس پرده پنهان شود و هرگاه شریک آب طلبید معنایش این است که وقت حمله به ابن زیاد و یکسره ساختن کار اوست. مسلم با وجود اینکه مشاهده می کند عبيدالله زياد با سرکوب و خشونت همه را منفعل کرده و اگر او را ترور کنند شرايط متحول گرديده و مسير تاريخ دگرگون و امام حسين پيروز می شود و حکومت تشکيل می دهد اما از این کار امتناع می کند و می گوید از حسین بن علی شنیده ام که او از رسول خدا نقل می کردکه«الایمان قیدالفتک». ایمان با ترور کردن معارض است و انسان مومن را از ترور بازمی دارد. در حالی که با نگاه سياسی، اين ترور قابل توجيه بود و حتی ممکن است امروزه بعضی سرزنش کنند که چرا امام حسين و يا حضرت مسلم، روش ترور را تجويز نکردند و خود و خاندان حسین(ع) را در چنان مهلکه ای انداختند. گرچه روایت متفاوتی هم درباره ماجرای مسلم و شریک وجود دارد اما صرفنظر از اینکه روایت نقل شده با مرام امام حسین منطبق تر است اصولا مهم این نیست که کدام روایت درست است، مهم این است که چنین تفکری در متون سنتی مذهبی از قرن ها پیش وجود داشته است.
گمان می کنم سیانور فرصتی است که اکنون با سپری شدن 35سال از انقلاب اسلامی، ما فارغ از نوستالژی و عواطف و باور به پاکباخته بودن انقلابیون، تکلیف خود را با این پرسش روشن کنیم که آیا فقط ترور شریف واقفی و صمدیه لباف، «بد» و ترور عوامل یا حامیان حکومت شاه «خوب» بود یا اینکه هر دو بد و مصداق تروریسم است؟


اين مطلب از سايت شخصي عمادالدين باقي چاپ شده است!

Copyright © 2004 emadbaghi.com All rights reserved